حسن رحیمپور ازغدی: نوشتن علیه استاد، کاری شاق و مکروه است اما نه وقتی که او نیز با استاد خویش چنین کردهباشد و نه فقط مصالح انقلاب- انقلابی که خود نیز در ساختمان آن نقش داشت - بلکه حتی مبانی فقهی خویش را نیز از یاد برده باشد. اینک بیش از هر وقت دیگری باید پرسید که تضاد میان نظر و عمل جناب آقای منتظری، از کجا و چرا سرگرفته است؟! براستی این فاصله چرا ایجاد شد و ایشان چرا تا این حد تغییر کرده است؟! به آیتالله منتظری، سالیان سال ارادت ورزیده و به او علاقه دیرینه داشتم. در سالهای نخست، همچون هزاران نیروی انقلاب، از ساحت وی که متعلق به انقلاب و امام عزیز(رض) بود، در برابر مخالفان امام، دفاع کرده و در درسهای «ولایت فقیه» ایشان، میان صدها طلبه دیگر خاکسارانه زانو زده و به برخی ایدههای فقهی او احسنت گفته بودم. اما اینک میبینم که ایشان خود به آنچه گفتهاند، وفادار نیستند. عمل وی نظر او را تکذیب میکند و روی همه آنچه خود با دهها دلیل عقلی و نقلی اثبات کرده، پامیگذارند. اینجانب نیز چون بسیاران تا ابد عزادار امامخمینی، آن قدیس بزرگ از دست رفته، خواهم بود و شخصا عشقی بزرگتر از عشق به آن سالک بینظیر را در عمر خود تجربه نکردهام و در او و تصمیمات او شک نکردم اما اینک باید اعترافی بکنم. در یک مقطع، تصمیم امام(رض) تا مدتی ذهن مرا مشغول داشت و پس از اندک زمانی، آشکارا در برابر حکمت و خردمندی و بصیرت الهی امام زانو زده و بابت خلجان ذهنی، نزد خود از او شرمنده شده و بر او درود فرستادم. مورد مزبور برخورد موسیوار امام با جناب منتظری بود که من از آن، به تلخترین و سختترین جراحی در اندام انقلاب یادکردهام و عوارض آن متاسفانه همچنان ادامه دارد. آقای منتظری با همه ضعفهایش اما برای من بزرگ بود. سالها حبس و رنج برای انقلاب امام(رض)، پشتوانه نیرومندی از وجاهت برای ایشان تدارک دیده بود. محمد منتظری نیز در دل من، مقام بلندی داشت و همچنان دارد. «محمد» در حیات و ممات، برای من انسانی ارزشمند و دلسوختهای فانی بود و هست. اما روزی که آیتالله منتظری در جلسه درس، نامهای را که خطاب به امام(رض) نوشته بود، قرائت کرد و تعابیری باورنکردنی و دلخراش علیه امام بر زبان جاری و سپس ادلهای کودکانه در تایید خویش اقامه کرد، حس کردم که دستهایم بهوضوح دارند میلرزند. ابتدا به گوشهایم شک کردم ولی گوش سایر دوستان در حسینیه نیز عین همان جملات را شنیده بود پس باید در سلامت تعابیر استاد شک میکردیم اما آیا بهراستی این آقای منتظری است که چنین کلماتی را درباره «روح قدسی خدا» بهکار میبرد؟! آقای منتظری تخفیف نمیداد و جملات بعدی، هر دم بیرحمتر و غیرمنصفانهتر صادر میشد و عاقبت دیدم که دیگر نمیتوانم در مدرس بنشینم و باید جلسه را ترک کنم. من قادر به هضم اینهمه بیانصافی و کینهتوزی در حق امام عاشقان نبودم. پنهان نمیکنم، در راه خانه یا کتابخانه- به یاد نمیآورم کدام؟ - بدنم میلرزید و چشمانم بدون فرمان من، خیس از اشک شده بود. خیابان حسینیه را که پیچیدم، دیگر علنا اشک میریختم. روح لطیف امام را در یک کفه و طنین سخنان باورنکردنی و سهمگین که گوشم را زخمی کرده بود در کفه دیگر قرار داده و میکوشیدم نسبت میان آنها را بسنجم اما هیچ تقریب معقولی نمیشد میان آن دو برقرار کرد. پس آیا باید دست از آقای منتظری برداشت؟! یعنی ممکن است ایشان فردا در جلسه درس، سخنان پر از جفای خود را پسگیرد؟! مدتی دل خود را با این احتمال، خوش داشتم اما تا چه وقت میشد ادامه داد؟! آقای منتظری به محترمترین اصول انقلاب و به همه آنچه در باب اطاعتپذیری از ولیفقیه گفته بود، پشت کردند. من در این مقدمه، درصدد القای احساسات نیستم بلکه تنها بیان احساسات آنروز خویش کردم تا روشن شود از سختترین دوران را دوران فاصلهگیری جناب آقای منتظری از انقلاب و از مبانی فقهی خودشان میدانم و نیز توجه دارم که برخی برخوردهای کنترل نشده با ایشان یا امثال ایشان، حتی ضعفهای واقعی آنان را پوشش داده بلکه همچون نقاط قوت مینمایاند. ایشان در آخرین نمونه از موضعگیریهای سیاسی خود در 13 رجب سال 76 طی یک سخنرانی و در سال جاری طی یک جزوه، نکاتی در باب حوزه ولایت و اختیارات ولی فقیه به زبان و قلم آوردند که تباین اصولی با بسیاری مدعیات فقهی مکتوب خود ایشان دارد.
ادامه دارد