امیر استکی: در برخورد با کودکان سفارش اکید شده است که به مهربانی رفتار کنیم؛ اینکه با چهرهای گشاده با بچهها روبهرو شویم و دست نوازشی به سرشان بکشیم و اگر هم مقدور باشد از تنقلات کوچک که میشود همیشه همراه داشت به آنها بدهیم تا خوشحالیشان صدچندان شود. این نشان مهربانی و مناعت طبع آدمی خواهد بود اما اگر نابجا و در برخورد با غیر بچهها چنین رفتاری داشته باشیم بیشتر از هر چه نشان از بلاهت و ناپختگی آدمی است.
اگرچه برخورد گشاده در همه حال پسندیده است ولی فقط همین لبخند زدن در برابر تعهداتمان در برخورد با دیگر انسانها کافی نیست. اگر مثلا در جواب طلبکاری که طلبش را مطالبه میکند فقط لبخند تحویل بدهیم باید مطمئن باشیم این گشادهرویی بدترین توهین به او است و اگر در مقام یک دولتمرد در برخورد با مردمی که از مشکلات اقتصادی نالانند فقط نیش تا بناگوش باز شده و کلیات ابوالبقا تحویل بدهیم باید بدانیم نمک به زخمشان پاشیدهایم.
انسانها فقط سالهای کمی کودکند و رها از مشکلات و معضلات و متاسفانه سالهای زیادی را در حالی سپری میکنند که همواره دغدغههایی اساسی دارند که در رأس آنها، دغدغههای اولیه و معیشتی قرار دارد. امروز به علت توزیع نابرابر منافع در کل جهان شاهد این هستیم که درصد بسیار زیادی از انسانها تا دم مرگ درگیر فکر و ذکر معاش خواهند بود و خب! در این وضعیت که کشور ما نیز از آن مستثنا نیست، خنده و حرکات نمایشی تحویل گرفتن در مطالبه از سیاستمداران برای بهتر شدن اوضاع معاش، بزرگترین توهینهاست که باید تحمل کنیم.
در دنیای سیاست و در مقام اداره یک کشور به هر حال اقتضائاتی وجود دارد که نمیشود همه آنها را بیهوده دانست. یکی از آنها شاید همین حضور در مراسم اقوام و دستههای مختلف، بزرگداشتها و نکوداشتها، تقدیرها و تشکرها و... است اما همه اینها به عنوان اموری در مرتبه چندم اهمیت قرار دارند. به عبارت دیگر اینها کارهایی هستند که اگر انجام هم نشوند به جای خاصی بر نخواهد خورد و حکم خربزه در برابر نان را دارند که در تحلیل نهایی باید به فکر نان بود که خربزه گرچه شیرین است ولی متاسفانه همه آب است.
این همه مقدمه اما برای ورود به این مساله است که چرا شاهد این هستیم که این رویکرد در برخورد با مشکلات به جای پاسخگویی و شفافیت نشسته است. به نظر نگارنده این مساله از 2 منظر قابل بررسی است؛ اول اخلاق حکمرانی به جا مانده از چندین هزار سال حکومت شاهان و فرمانروایان و دوم سوءاستفاده از روزگار سیطره رسانهها و قدرت بسیارشان در شکلدهی رفتار آدمیان. در ذهن شاهان و در جهان زیست آنان اصولا حق فقط از آن آنهاست و مملکت و مردم در اندیشه آنها ملک و رعیتند و به عبارت دیگر تحت اراده و خواست ملوکانه. در این اندیشه البته اصول اخلاقی زیادی در برخورد با رعیت توصیه شده است که لب همه آنها «مهربانی و مدارا با رعیت» است. رعیتی که گرچه هیچ حقی برابر اراده ملوکانه ندارد ولی از آن رو که نام نیک زیبنده شاهان است خوب است با او مهربان بود و در زیر جریان غالب و مسیطر تامین منافع شاه و کاست اطرافش با او به عدل و داد رفتار کرد. خلاصه! رعیت چونان کودکانند که آنچه را باید بکنند و آنگونه که باید زیست کنند را صاحب اختیار آنان چونان پدر باید تعیین کند و در کنار این ساختار خللناپذیر چه خوب است این پدر دست نوازشی هم به سر آنها بکشد. این طرز نگاه به زیردستان به نظر بنده یکی از رسوبات سدههای طولانی سیطره شاهان بر کشور ما است. رسوبی که به کرات در رفتار سیاستمداران این روزگار کشور نیز میبینیم. اینکه سیاستمداران و دولتمردان ما معترف باشند وکلای ملتند و در برابر حقوق اساسی ملت که مهمترین آنها پاسخ خواستن از حاکمان است، تسلیم و فرمانبردار هستند به تنهایی کفایت نمیکند. مساله اساسی آنجاست که رفتارها در عمل چه چیزی را نشان میدهد. اینکه یک رئیسجمهور با تعجب و عتاب از مردم بپرسد چرا بهخاطر عملکرد و وجود او شکرگزار خداوند نیستند، آیا به نظر شما همان رسوبی نیست که از آن یاد کردیم؟ آنجا که منتقدانی که مستند و دقیق موی دماغ جناب دولت میشوند و به دیدن لبخند و شنیدن کلیات ابوالبقا راضی نمیشوند، به جهنم حواله داده میشوند و بیسواد و ناسپاس خوانده میشوند، آیا همان تصور عوامالناس کالانعامی نیست که سالهای سال بر فکر و ذکر شاهان و حاکمان ما غالب بود و هرگونه پا پی شدن رعیت و سماجتش در توضیح خواستن و داد طلبیدن را شکر خوردن اضافی تلقی
میکرد؟
این نگاه کلی و در پسپرده دل به مردم، امروز در کنار توانایی فریب بیش از پیش آنها به واسطه رسانه و وانمایی حقیقت توسط رسانههاست که به گسترش رفتارهای نمادین رسانهای منجر شده است.
اینکه میشود به جای تلاش برای درمان فلان شخص سوخته شده در اطفای داوطلبانه آتشسوزی جنگل فقط به تقدیر و تشکر از او کفایت کرد و همین را کافی دانست و با عکس یادگاری همین تقدیر، پروژههای سیاسی خود را جلو برد، نشانگر اعتقاد راسخ به همان جهان زیستی است که به دولتمردان ما به ارث رسیده است و نتیجه آن جز ناراحتی آن جوان ۲۵ سالهای که در اطفای داوطلبانه جنگل سوخت نمیشود که آه از دل بکشد که «روحانی و ابتکار برای تندیس، مرا تا تهران کشاندند ولی قدمی برای درمان برنداشتند!» این عکس یادگاری گرفتنهای گسترده به جای تلاش قابل مشاهده برای حل مشکلات، از آن روزی میسر شد و موثر افتاد که رسانه در شکل و شمایل امروزی ظهور کرد. اینکه میبینیم انسانها در شبکههای اجتماعی و رسانههای جدیدالظهور به لایک کردن و کامنت گذاشتن در برخورد با آلام و دردها و مشکلات انسانهای دیگر کفایت و وجدان خودشان را راحت میکنند در تحلیل نهایی امر پسندیدهای نیست و از سوی دیگر برای کسانی که علاوه بر مسؤولیت کلی انسانی مسؤولیت رسمی و قانونی در برابر مشکلات و معضلات نیز دارند به هیچوجه پذیرفته نیست و متوسل شدن به آن فریب دادن خلق است. اینکه هر دولتی به دنبال معرفی دستاوردها و هنرهای خود در اداره مملکت باشد امری نیست که کسی با آن مشکلی داشته باشد. همه مشکل آنجاست که درصد زیادی از این خودتبلیغیها شامورتیبازی و از جنس لبخندهای ملوکانهای است که پس از رویت آنها باید خداوند را شکر کرد. همه اینها خربزهای است که به جای نان به ملت تعارف میشود که اگرچه شیرین است ولی همه آب است.