printlogo


کد خبر: 167798تاریخ: 1395/8/27 00:00
خیمه خورشید کجاست؟

حسین قدیانی: راهپیمایی اربعین، تفسیر «ما رایت الا جمیلا»ی زینب است! زیباتر از این تصویر، دیگر چه می‌خواهی؟! این راه، حتم دارم که ختم می‌شود به رهایی! تو اگر شیدای خورشیدی، شتاب کن که مقصد این نور، ظهور است! برخیز! «برخیز ای چاووش شهر عشق برخیز!/ غسل زیارت کن ز نهر عشق برخیز!/ بربند محمل را و برپا کن علم را!/ آواز ده، آواز عشاق حرم را/ هر سر که پیمان بلا دارد بیاید!/ هر کس هوای کربلا دارد بیاید!» دوست داری «آدم» و «حوا» را ببینی؟ نگاهت را از این مسیر میسر جدا نکن! همه هستند؛ همه آنها که باید باشند! فقط که قصه «جابر» نیست! گوش کن! این همان «نوحه نوح» است؛ «باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین/ بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است». پیامبر کشتی‌نشین، خود ساکن سفینه..‌النجات حسین است! و چشم اگر بگشایی «ابراهیم» را هم می‌بینی! و «هاجر» را! که دیگر تشنه نیست! اینجا سراسر «گلستان» است! نه خبری از «آتش» است و نه مجالی برای «عطش»! راحت بنوش از زمزم عشق، حضرت اسماعیل! «صفا» اینجاست! و «مروه» هم! اینجا جان می‌دهد برای «سعی»! برای هروله! و برای آنکه «موسی» سینای درون خود را بیابد! اینجا مقدس‌ترین وادی زمین است! فاخلع نعلیک! اینجا فقط «خدا» پرستیده می‌شود! اینجا قطعه‌ای از آسمان است! بهترین جای عرش! و چشم اگر باز کنی، «عیسی» را هم خواهی یافت! و «یحیی» را! یحیی را که در سر، سودای حسین می‌پروراند! اینجا «یعقوب» دگربار «یوسف» را می‌بیند! نه آن نبی که فقط «عزیز مصر» بود! اینجا کنعانیان، «عزیز خدا» را می‌بینند! سیدالشهدا را! وارث آدم را! همان که از «محمد» است! و «محمد» از او! «حسین» را همه می‌شناسند! و عاشورایش، آشناست برای ابنای آدم! اینجا «داوود» خوش دارد برای کربلا بخواند! با همان لهجه توحیدی! ما جز زیبایی، اینجا صدایی نمی‌شنویم! اینجا مترجم نیاز ندارد! همه زبان هم را می‌فهمند! جابر! آهسته قدم بردار! بگذار خوب نگاهت کنیم! اربعین، رزق ما نشد اما سلام بر اربعینیان را که می‌توانیم! حسین‌جان! دنیا و آخرت ما تویی! و توافق ما با خون تو، عهدی است که در آسمان‌ بسته شده! همان آسمان خون علی‌اصغر! کدخداپرستان می‌خواستند حتی از عاشورای تو «درس مذاکره» بسازند لیکن با کنگره هل من مبارز اربعین، پاسخ‌شان را دادیم! بنا داشتند عاشورای تو کمرنگ شود؛ نمی‌دانستند تازه، اربعین در راه است! بزرگ‌ترین اجتماع بشریت! حسین‌جان! چه خوب فرماندهی می‌کنی بر قلب آدم! دوست داریم حکومتت را! راه تو، تنها راه رهایی است! رهایی از چاه غیبت! کاش به علمدارت بگویی دست ما را بگیرد! چند شب پیش، ماهی که «بدر» شده بود، چه دستی گرفت از دل ما! چه صحنه زیبایی! غریبانه خواندیم؛ هر آنچه از «عباس» روضه بلد بودیم! سقای سپاهت را می‌گوییم... بهتر بگویم؛ برادرت را... آری! برادرت را که وقتی رفت، فریاد زدی: «الان انکسر ظهری!» حسین‌جان! نقل «الان» نیست! سالیان درازی است زندگی بی‌مهدی، کمر ما را شکسته! نخواستیم این زمان بی‌صاحب‌الزمان را! از ما، که برای خون تو «منتقم» در نمی‌آید! از این پاییز لعنتی، که برای فصل‌ها «پادشاه» درنمی‌آید! کاش تو برای ظهور دعا کنی! که وارث آدمی! اربعین، «خیمه خورشید» کجاست؟! 
خسته شده‌ایم دیگر از این همه خیمه‌شب‌بازی! کارمان شده انتخاب از میان گزینه‌های بد و بدتر! لعنت بر این روزگار! کاش می‌شد منتقم خون تو را انتخاب کرد! ما امام می‌خواهیم! سیاست بس است! ما «سمات» می‌خواهیم! و آدینه‌هایی که این همه خالی از خورشید نباشد! حسین‌جان! حالا که باد فقط به پرچم تو می‌وزد، دعا کن برای ما... برای ما و برای تمام هستی! تقویم را نگاه کن! چه خاکی گرفته! افتاده‌ایم به التماس! به توبه! به جمعه‌های سرشار از ندبه! به ابراز ندامت! و به اینکه نشد! نتوانستیم! غلط کردیم! حسین‌جان! بنی‌آدم، امام می‌خواهد! منتقم خون تو را! مهدی فاطمه را! هل من ناصر ینصرنی؟! آری! این بار نوبت ماست که بگوییم؛ «هل من ناصر ینصرنی؟!»
 

 


Page Generated in 0/0109 sec