یکی از بخشهای خواندنی کتاب «کریمانه» به وصیتنامه یکی از شهدای غواص و دیدار خانواده او با رهبر معظم انقلاب اختصاص دارد. به گزارش تسنیم، یکی از برنامههای ثابت رهبر انقلاب در سفرهایی که به استانهای مختلف کشور داشتهاند، دیدار با خانواده شهدای آن استان و حضور در منازل آنها بوده؛ که ثابتبودن این برنامه در تمام سفرها، نشان از اهمیت موضوع در نظر ایشان دارد. از سفر سال 84 رهبر معظم انقلاب به کرمان، تابهحال کتابی منتشر نشده؛ با اینکه این سفر 10 روزه، یکی از طولانیترین سفرهای حضرت آقا به یک استان بوده است. کتاب «کریمانه» نخستین کتابی است که درباره این سفر منتشر میشود؛ البته با سبکی خاص و منحصربهفرد. محور اصلی کتاب روایت حضور حضرت آقا در منازل شهداست و برخی اتفاقات دیگر سفر، حوالی همین محور روایت میشود. کتاب «کریمانه» حاصل مصاحبه با خانواده 15 شهید عزیز استان کرمان است که با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتهاند. شهدای عزیزی که زندگی هر یک معرفتآموز است و چراغِ راه. در کنار این 15 شهید، از شهیدی زنده نیز سخن به میان آمده، شهیدی که خادم این شهدا در لشکر 41 ثارالله کرمان بوده و در دیدارهای رهبر معظم انقلاب، همراه ایشان: حاج قاسم سلیمانی. بخش پایانی این کتاب به شهید حجتالاسلام محمد شیخ شعاعی، از شهدای غواص اختصاص دارد. وصیتنامه شهید و ماجرای دیدار خانواده او با رهبر معظم انقلاب پایانبخش کتاب است: «گشتی در اینترنت میزنیم تا ببینیم از شهید شیخ شعاعی چه نوشتهاند. به مطالب جذاب و جالبی از شهید برمیخوریم. از تشرف پیدا کردن شهید به محضر امام زمان، تا عالم و عارف و زاهد بودنش، تا شیفتگیاش نسبت به حضرت ابوالفضل و تخصصش در نزدیک شدن و رفاقت با الوات و دستگیری از آنها و سربهراه کردنشان و تصرفات روحی شهید پس از شهادت و دهها مطالب دیگر. البته شهید وصیتنامه عجیبی دارد؛ وصیتنامه شعرمانندی که شهید خطاب به همسرش و درباره دخترش نوشته است با خودش یک دنیا حرف برای گفتن دارد:
به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفتهام
نگویید از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگویید بهخاطر آزادی تو،
هزاران خمپاره دشمن،
سینه پدرت را نشانه رفتهاند
بگویید خون پدرت
بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
ریخته شده است
بگویید موشکهای دشمن
انگشتان پدرت را در سومار
دستهای پدرت را در میمک
پاهای پدرت را در موسیان
سینه پدرت را در شلمچه
چشمان پدرت را در هویزه
حنجره پدرت را در ارتفاعات اللهاکبر
خون پدرت را در رودخانه بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کردهاند
اما ایمان پدرت در تمام جبههها میجنگد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم
ترک بردارد
و نفرت همیشگی از استعمار
در آن ریشه بدواند
بگذارید دخترم بداند:
که چرا عکس پدرش را بزرگ کردهاند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونههای مادربزرگش همیشه خیس است
چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه بازنمیگردد
به دخترم واقعیت را بگویید
بگذارید دخترم
بهجای عروسکبازی
نارنجک را بیاموزد
بهجای ترانه
فریاد را بیاموزد
و بهجای جغرافیای جهان
تاریخ جهانخواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید
نمیخواهم آزادی دخترم
قربانی نیرنگ جهانخواران باشد
میخواهم دخترم
دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد
استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم
تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید
و این اشعار را که نوشتم
برایش نگهدارید که بزرگتر شد خودش بخواند.