printlogo


کد خبر: 168379تاریخ: 1395/9/15 00:00
تاریخ مشروطه

دکتر موسی نجفی: از طرف دیگر، در جناح سکولار با شخصیت‌های متنفذ و سرشناسی در بین روشنفکران روبه‌رو نیستیم؛ و در احزاب و مطبوعات، با طیف‌ها و اشخاص گوناگونی مواجه هستیم. و به‌نظر می‌رسد علت اینکه در تاریخ‌نویسی‌های بعد از مشروطه، برخی روشنفکران به صورت برجسته و رهبرگونه مطرح شده‌اند، نفوذ سکولاریسم دوران پهلوی بوده است. و اینگونه شخصیت‌سازی‌های کاذب، به دلیل نبودن چهره‌های سرشناس و متنفذ در جناح روشنفکر، امری قابل تحقیق است و از ماهیت و میزان کم نفوذ آنان در بین مردم و در بین خودشان حکایت می‌کند.
شیوه ترویج ارزش‌های غربی و مقابله دینی با آن
در این قسمت، ذکر مطلبی مهم و تاریخی قابل توجه است؛ مطلبی که شاید به نحوی برای امروز بیشتر قابل فهم و درس‌آموز باشد؛ و آن این است که روشنفکران و برخی جناح‌های غربگرای مشروطه‌خواه برای آنکه بتوانند از نفوذ کلام علمای بزرگ در مشروطه بکاهند، به‌طور همزمان به 2 سیاست و روش متوسل شدند:
اول: با معرفی اشخاص، جریان‌ها و افکار مختلف، یکپارچگی و وحدت فرهنگی، مذهبی و ملی اوایل نهضت عدالتخانه را شکستند و با طرح یک سلسله مسائل فرعی و حاشیه‌ای موج زا که خود آغازگر آن بودند، به نوعی جنگ زرگری پیرامون آن پرداختند و در نهایت هم خود بدان خاتمه دادند؛ و در حقیقت با این کار، فرصتی برای اظهارنظر یا بحث‌های مذهبی باقی نگذاشتند. این سخن بدان معناست که در انقلاب مشروطیت شاهد طرح مباحث و افکاری هستیم که طرح سوال و جواب هر دو در فضای روشنفکرانه و غیرمذهبی مطرح شده و این بدان منظور بوده است که برخی تجددطلبان غربگرا سعی می‌کردند محیط فکری و فضای مشروطیت را به سمتی سوق دهند که مسائل در حوزه سوال و جواب در زمینه‌های غیردینی حل‌وفصل شود. تالی فاسد این سیاست این بوده است که اینگونه القا کنند که دین از پاسخ دادن به مسائل روز و تجدد موجود عاجز بوده و این به معنای همان سکولاریسم و جدایی مذهب از سیاست و از زندگی روزمره مردم بوده است. البته این سیاست به‌طور مطلق در صدر مشروطیت توفیقی نیافت؛ چرا که فضای مشروطه‌خواهی هر روز به نوعی سیاست مذهبی و دخالت آشکار مذهب در زندگی اجتماعی را ایجاب می‌کرد. این مورد در تطبیق با برخی گروه‌های قارچ‌گونه اوایل انقلاب اسلامی معاصر هم مصداق دارد؛ چنانکه گروه‌های مارکسیستی یا لیبرال‌ها در کتب و مطبوعات وابسته به خود، به طرح مساله‌ای می‌پرداختند و به جار و جنجال پیرامون آن می‌نشستند. در این مورد تفکر مذهبی، ممکن بود سکوت اختیار کند؛ که در این صورت حرف اول و آخر را در این کتاب موج کاذب خود روشنفکران زده بودند. و ممکن بود گرایش دینی به نحوی وارد بحث می‌شد و به موضع‌گیری نه‌چندان مؤثر و تقریباً حاشیه‌ای می‌پرداخت؛ که در این صورت اولاً میدان معرکه‌ای را که از اول در اختیار مذهبیون نبود، گرم‌تر می‌کردند و در ثانی در فضا و مساله‌ای وارد شده بودند که در اصل نه مساله اصلی آنان و انقلاب بود و نه میدانی که برای مبارزه و مباحثه برای اندیشه مذهبی، محل و توقفگاه مناسبی باشد. پیداست که وقتی مساله‌ای از اول طرحش فرعی و کاذب باشد، تبلیغاتش هم کاذب است و لذا نتیجه گیری را هم بازیگران و صحنه‌سازان پشت صحنه انجام می‌داده‌اند؛ پس در نهایت، سودی که از این سیاست و بازی مزورانه عاید می‌شد، این بود که اشخاص و جریان‌هایی وارد صحنه اصلی می‌شدند که اگر انقلاب می‌خواست در مجرای صحیح خود حرکت کند، فرصت و مجالی برای مطرح شدن آنان نمی‌بود.
دوم: اختلاف بین خود علمای مذهبی، گاه با مساله ساده‌ای شروع می‌شد؛ چرا که به هر حال اختلاف آرا و برداشت‌های متفاوت اجتهادی و فقهی در مسائل مستحدثه بین علمای دینی فراوان است. ولی آنگاه مساله بغرنج می‌شد که ناگاه دست‌های مرموزی وارد معرکه می‌شدند و این مسائل را به نحوی به تنش‌های تند و موضع‌گیری‌های خشن تبدیل می‌کردند. گاه افرادی خارج از روحانیت پیدا می‌شدند که کاسه داغ‌تر از آش می‌شدند و با دفاعی افراطی و حتی غیرمنطقی، در برابر مساله‌ای داغ و حساس می‌ایستادند و آنقدر هوچی بازی در می‌آوردند که باعث می‌شدند جناح فکری دیگر به مقابله و جواب برخیزد. البته در مقابل این سیاست پیچیده غیرتقوایی، گاه علمای بزرگی پیدا می‌شدند که در دام نمی‌افتادند و با هوشیاری سر به سلامت می‌بردند.
ادامه دارد


Page Generated in 0/0068 sec