«...چه مارهای سیاهی به روی شانه غرب
به بوی بوسه ابلیس نفت میروید
نگاه کن!
دیدی!
ببین سگان شکاری چگونه میتازند
ببین چگونه گدایان معتبر دارند
برای غارت همسایه نقشه میریزند
بزرگ تازه به دوران رسیدگان گدا
ببین چگونه در اندازههای یک ماموت
خطابه میخواند...»
(«روایتواره خطابه» ص۳۲)
***
نیلوفر بختیاری: «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم!» مجموعهای است شامل نیماییها و چند غزل و قصیده از مرتضی امیریاسفندقه. این اشعار که در سال ۹۲ توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است، به ظاهر در سوگ فاجعه و جنگ رخ داده در عراق سروده شدهاند اما در اصل به نیت ابراز بیزاری از ابرقدرتهایی هستند که شاعر آنان را «خدایگان گرسنه» و «میران دروغین»ی مینامد که «برای غارت همسایه نقشه میریزند». مسلما از ویژگیهای شاعر سرعت برانگیختگی است و طبیعی به نظر میرسد که شاعر این مجموعه با دیدن قتلعام و انتحار تدریجی جهان، بیطاقت شود و فریاد خطابه سر دهد. حتی اگر شاعران دیگر خاموش باشند و به وصف طبیعت و معشوقان خیالی دلمشغول! بنابراین خطاب شاعر اینجا با گرسنگان قدرت نیست، بلکه به شاعران خاموشیگزیده زمان نهیب میزند که به رغم دیدن چهره خونین زمین، هنوز سکوتشان نشکسته است و فقط در شعر خود «کشتهمرده سبک و سیاق نو» هستند اما بهای آن را با فریادهای دادخواهانهای چون فریادهای امثال نیمایوشیجها نپرداختهاند:
«سرآمدان صدا
چه شد که چاپ نکردید شعرهاتان را؟
چرا نگفت یکی از شما در این بلوا
در این بلیّه طوفانی
«ای آدمها...»
(روایتواره خطابه، ص ۳۰)
و شاید یکی از زیباترین و تکاندهندهترین اشعار این مجموعه همین «روایتواره خطابه» باشد که به جانسوزترین فجایع بشری آمریکا در حق مردم همسایه (عراق) اشاره میکند. همان همنوعانی که شاعر در شعر« سوگانه» در همین مجموعه، مانند شمع از غربتشان میسوزد، بهرغم آنکه میداند روزی دستان آنها به خون برادران ایرانی او آلوده شده است:
«زمین بمیردتان
زندگی بمیردتان
یکی نبود بگوید
گناه آهو چیست؟
شغال و گرگ اگر در کمین روباهاند
دلم برای شما مثل شمع میسوزد
شما که دست پدرهاتان
خضاب کرده خون برادران من است»
(روایتواره سوگانه، ص۱۴)
امیریاسفندقه در بیان ماهیت آمریکا، بیان خود را از حالت خنثی و استعاره خارج میکند تا تیر غیب شعر خود را مستقیم به هدف پرتاب کند:
«اینان که از آن سوی خشکیهای دنیا
از سرزمینی که به ناگاه
چون قارچ سر برکرده
اینجا رسیدند
قانون و قاموسی به غیر «من» ندارند
هزل است و هزالی
این نطقهای شوم
این خطبههای مسخره
مسموم
اینها برای زنده ماندن
راهی به جز کشتن ندارند...»
(روایتواره بحر عریض، ص۶۶)
او در شعر دیگری از همین مجموعه، شاعران را به پرهیز از پوشیده سخن گفتن دعوت میکند و آرزوی روزی را میکند که سخنگویان زمانه بیواسطه «به بارگاه تکلم حضور یابند»:
«ببین!
چرا باید
به جای آنکه بگویی
زمین
به دست انسان
از آسمان خداوند بمبباران شد
دروغ میبافی:
تگرگ آمد و دار و درخت ویران شد
چقدر باید با رمز گفتوگو بکنیم
اگر درست ببینی
به هیچ وجه شَبه، بیگمان نیازی نیست
چرا که درد بشر سوژه سرایشها
و ساحت کلمات
زمین بازی نیست...»
(«روایتواره کدام روز بلند» ص۸۲)
این کتاب خط به خط و مصرع به مصرع، درد و دغدغه شاعری است که راه و تریبونی جز شعر نمیشناسد و با تمام وجود و دادخواهانه، اعتراض خود را ابراز میکند. شاعری که شادی خود را با وجود غم رنجدیدگان همسایه محکوم میکند و لحظه عید و تحویل سال را در جوار چنین فجایعی، مرادف با فرارسیدن موسم عزا میداند:
«افتاده نعش یاران، بیسر به سبزهزاران
چون ابر در بهاران، بگذار تا ببارم»
(«غزلواره ۳، ص۱۰۲)
از دیگر اشعار این مجموعه میتوان به 2 قصیده میهنی اشاره کرد که به قول شاعر کَلکَلها و کلمههای خطابههایی هستند که در سال ۸۸ سروده شدهاند. مجموعه «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» در نهایت آیینهای از احساسات انساندوستانهای است که در وجود یک شاعر به غلیان و فوران رسیده است تا جنایاتی را که با نقاب بشردوستانه به جهان تحمیل میشوند با ابیاتی محکم، محکوم کند:
«کاخ سیاه و کاخ سفید و... صبور باش!
این قصرها دوباره همان غار میشود...»
(غزل قصیده خلیج، ص۱۰۷)
خواندن این مجموعه را به دوستداران شعر نیمایی و شعر بشردوستانه! بشدت توصیه میکنم.