دکتر موسی نجفی: سیدجمال در مقاله لکچر در تعلیم و تعلم که به تاریخ پنجشنبه 8 نوامبر 1872 در آلبرت هال کلکته ایراد شده است، نکات قابل توجهی در این زمینه دارد. همچنین در مقاله فواید فلسفه که در شماره دهم مجله معلم شفیق در ماه آگوست 1881 در هندوستان به چاپ رسیده است، به دیدگاههایی اشاره میشود که نویسنده محقق مقاله سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید به نقل و نقد فلسفی آن پرداخته است. سیدجمالالدین در ابتدای مقاله اول میگوید:
علم را حد و پایانی نیست و محسنات علم را اندازه و نهایتی نیست و بعد اضافه میکند: سلطان عالم علم است و به غیر از علم نه پادشاهی بوده است و نه هست و نه خواهد بود. البته او آگاه است که ما با یک علم روبهرو نیستیم؛ بلکه با عوام مختلفه سر و کار داریم و از همین رهگذر برای پیوند دادن علم به فلسفه بهره میجوید. سید آنگاه میگوید: مسلمانان در این زمان، در تعلیم و تعلم خود هیچ فایده ملاحظه نمیکنند. به نظر او، نحوه تدریس علم نحو و علم معانی و بیان و علم منطق و حتی علم حکمت در عمل طوری است که محصل نه حداقل زبان عربی یاد میگیرد، نه خطیب و شاعر میشود، نه قادر میشود دماغ خود را از جمیع خرافات و واهیات رها سازد، و نه میتواند از خود سوال کند ما کیستیم و چیستیم و ما را چه باید و چه شاید؛ و هیچگاه از اسباب این تار بوقیها (الکتریسیته) و آگینپوتها (کشتی تجاری) و ریل گارها (خط راهآهن) نمیپرسد. و در ادامه مینویسد: عجیبتر آن است که یک لمپی در پیش خود نهاده، از اول شب تا صبح شمسالبارعه را مطالعه میکند و یکبار در این معنی فکر نمیکند که چرا شیشه او را برداریم، دود بسیار از آن حاصل میشود و چون شیشه را بگذاریم، هیچ دودی از او پیدا نمیشود. همین مطالب موجب میشود که سیدجمال تعریف جدیدی از مرد حکیم و دانشمند عرضه کند و بنویسد: حکیم آن است که جمیع حوادث و اجزای عالم ذهن او را حرکت بدهد و نه آنکه مانند کورها در یک راهی برود که هیچ نداند که پایان آن کجاست.
نویسنده مقاله سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید بعد از بیان بحث نسبتاً مفصل از مطالب و زمینههای فکری و سیاسی سید، در توضیح و نقد آن 2 مقاله مینویسد:
در هر 2 مقاله، منظور سیدجمال از دین، انحصاراً دین اسلام است. منظور او از علم، علوم استقرایی است و منظور از فلسفه، صرفاً به اصطلاح فلسفه علمی و تحصیلی. سیدجمال در واقع تحت عنوان فواید فلسفه، مضرات فلسفه سنت یونان را به نحوی که حکمای اسلام آن را فهمیده و عرضه داشتهاند، بیان کرده است. انتقادات متعددی که بر این سنت وارد میداند، در یک عبارت خلاصه میشود و آن این است که در بنبست فلسفی که در واقع اسلامی نیست، توجهی به علوم استقرایی جدید نمیشود.
از نظر نویسنده مقاله، قصد سید از کوشش در جدا کردن سنت فلسفی یونان از سنت اسلامی، توجه دادن مسلمانان به علوم جدید است؛ و از این لحاظ، سیدجمالالدین از بسیاری از روشنفکران آن عصر جدا میشود. از این لحاظ سیدجمال با تمام کسان دیگری چون میرزا فتحعلیخان آخوندزاده و میرزا ملکمخان ناظمالدوله که بدون شک به عللی غیر از علل مورد نظر او، در همان زمان طالب توجه دادن ملل شرق به علوم تحصیلی دنیای غرب بودهاند، متفاوت میشود. میرزا فتحعلیخان آخوندزاده در واقع اسلام را مثل هر دین و شریعت دیگر مانعی برای آشنایی با علوم جدید میداند و حتی موقعی که پروتستانتیسم اسلامی را عنوان میکند، منظورش حفظ تعلیمات اسلامی نیست. میرزا ملکمخان نیز که به علل صرفاً سیاسی و برای حفظ مقام اجتماعی شخصی خود به اسلام گرویده است، از تزلزل ایمان مسلمانان نگران نبوده، بلکه این تزلزل را برای قبولاندن افکار نو حتی لازم هم میدانسته است. نظر سیدجمال همچنین با افکار کسانی چون سیداحمد خان (1898- 1817 م.) در هندوستان نیز متفاوت است. سیداحمدخان با مطابقت دادن تعلیمات اسلامی با نتایج حاصل از علوم تجربی در طبیعت، در واقع بدون آنکه بتواند مانع اختلال ایمان مسلمانان شود، عملاً نیچری مذهب و پیرو نحله اصالت طبیعت شده است. در اینکه سیدجمال نسبت به اینگونه متفکران شاید با زیرکی بیشتر مطلب را دریافته است شکی نیست. اما قسمت آخر مقاله که بهطور موشکافانه به انتقاد از سیدجمال میپردازد و به ضعف و نارسایی این قسمت از تفکر او توجه دارد، در خور تأمل است و شاید همین قسمت از تفکر او باشد که برای برخی از گرایشهای بینابینی التقاطی یا حتی روشنفکر سنوات بعدی جاذبه داشته یا میتوانسته است بین آنها نوعی تفاهم و آشنایی ایجاد کند.
ادامه دارد