دکتر زهرا طباخی: شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین مشکلات گروههایی از محققان، سیاستمداران، متخصصان و مردم کشورهای فقیر و در حال توسعه درک نادرست از نوع کارکرد سیستم تامینکننده نیازهای تمدنی غرب در مواجهه با جوامع دیگر است. سادهشدهاش این میشود که اغلب ما وقتی به آمریکا به عنوان ابرقدرتی برآمده از استعمار و زورگویی و ظلم به سایر ملتها فکر میکنیم دولتی منفور را تصور میکنیم که به طور مثال در حال حاضر شامل باراک اوباما، جان کری و چند سیاستمدار شناخته شده دیگر است. حداکثر با توجه بهموقعیت فعلی که تحریمهای 10 ساله، خلاف تعهدات برجامی علیه کشورمان به تصویب رسیده، کنگره و مجلس سنای ایالات متحده را نیز به لیست زورگویان بیمنطق و توطئهساز اضافه میکنیم. در این تصویر مخدوش دانشگاهها، مراکز علمی و پژوهشی، اندیشکدهها، شرکتهای نرمافزاری و بسیاری از ابزارهای گسترش تمدنی غرب مثل «دانشگاه آکسفورد»، «بنیاد ویکیمدیا» یا «شرکت مایکروسافت» را «خوب» و «صمیمی» و «خادم به بشریت» ارزیابی میکنیم و خیلی ساده میان عملکرد دولتهای متخاصم غربی و نهادهای تمدنی آنها خط میکشیم. اما آیا این تصور و تصویرسازی صحیح است؟
فلاسفه سیاستمدار
واقعیت این است که هیچ تمدنی با فکر و اندیشه جداافتاده و مستقل سیاستمداران یا دولتمردان خود به گشایشی بزرگ دست نیافته است. در واقع پشت هر سیاستمدار توانمندی دانشمندان و متفکران و فلاسفهای هستند که ویترین حاکمیتی تمدن مذکور را تغذیه میکنند. پس وقتی آمریکا تصمیم میگیرد ایران پس از انقلاب اسلامی را تحریم و منزوی کرده و از «صدور انقلاب» به جهان جلوگیری کند، نظریهای علمی و تمدنی پشت این ماجراست. به قول فلاسفه آمریکایی همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون هدف از این رویارویی، جلوگیری از ارائه نسخهای جدا از نظام لیبرال ـ سرمایهداری برای اداره جهان است. فوکویاما بر مبنای نظریه «پایان تاریخ» خود میگوید: «امروز نظام لیبرال ـ دموکراسی بویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده است که همه کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدئولوژیهای مختلف در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرال - دموکراسی سر برآورده است. بنابراین تصور اینکه نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد.»
تاکید بر «نبود نظام جایگزین» ذاتا جلوگیری از ظهور و بروز نظامات ایدئولوژیک و تمدنساز جدید را در خود جای داده است. کما اینکه ساموئل هانتینگتون در پاسخ به نظریه فوکویاما «تئوری برخورد تمدنها» را مطرح کرد که مطابق با آن پیشبینی میکند جهان به تمدنهای مجزایی تقسیم شده و آینده را پرکشمکش میبیند.
برژینسکی و برنارد لوئیس نیز از دیگر فلاسفه سیاستپیشهای هستند که بروز «خشم مسلمانان» همزمان با گسترش بحران مصرفگرایی و بیاخلاقی در جهان لیبرال ـ سرمایهداری را موثر بر پایان جهان و فروپاشی تمدن غرب ارزیابی میکنند.
مراکز توطئهساز
همه اندیشکدههایی که در آمریکا و اروپا تغذیه سیاستمداران و دولتها را از منظر تئوریهای حاکمیتی و سیاسی عهدهدار هستند از منظر فلسفه دیدگاه وابسته به نظریات همین فلاسفه مشهور بنیانگذار نظام لیبرال - دموکراسی هستند و برون ده آنها برای مقابله یا تعامل زیرکانه با سایر دولتها و ملتهای دارای پتانسیل یا نقش تمدنی، برآمده از تفکر و فلسفیدن در اتاقهای دانشگاهی است.
دقیقا به همین دلیل است که به عنوان نمونه برنامه «دیپلماسی دیجیتال» آمریکا، اروپا بویژه انگلیس برای اعمال حاکمیت سایبری بر سایر جوامع و کشورها توسط «آزمایشگاه شهروند» دانشگاه تورنتو، دانشگاه ایلینویز، «بنیاد سیمونز» دانشگاه کورنل، «مرکز امنیت سایبری پایدار» دانشگاه برکلی، «برنامه ایران مدیا» دانشگاه پنسیلوانیا، «انستیتو اینترنت» دانشگاه آکسفورد، «برنامه اینترنت مانیتور» دانشگاه هاروارد و... تهیه و تنظیم میشود و دولتها صرفا نقش حمایت قانونی، حاکمیتی و بعضا عملیاتی پروژهها را عهدهدار هستند. این نوع عملکرد هوشمندانه سیستم حاصل «توسعه بومی»، «همهجانبه»، «تدریجی» و اتصال دقیق حلقههای تولید علم و صنعت و حاکمیت است.
ریشههای برجام
در بخش معامله با ایران که در برخی برنامههای رسانهای «سناریوی رام کردن اسب سرکش» نیز نامگذاری شده، اصل پروژه، مفاد توافق، دیپلماتها و سیاستمداران مجری آن و نحوه حمایت و اجرای توافقات همگی در مراکز علمی و دانشگاهی کلاسه شده است. به عنوان نمونه «تریتا پارسی» با هدایت و رهبری زبیگنیو برژینسکی و گری سیک در کنار پروژه «خلیج 2000» در دانشگاه کلمبیا و جان هاپکینز و هاروارد بخشی از پروژه را تدوین کرد.
استاد راهنمای تز دکترای پارسی در دانشگاه جان هاپکینز کسی نبود جز «فرانسیس فوکویاما» و موضوع پایاننامه «روابط ایران و اسرائیل» و اجرای طرح «خاورمیانه جدید» از مسیر برقراری ارتباط ایران و آمریکا به عنوان زیرسازه پیشبرد «صلح خاورمیانه» برای تضمین بقا و امنیت رژیم غاصب صهیونیستی تعریف شد! پروژه مهمی که بلافاصله مورد توجه راکفلرها قرار گرفت و به خرج آنها کتاب شد.
پس همه ماجرا از «دانشگاه» آغاز شد و به واسطه همراهی و تایید تئوریپردازیهای صورت گرفته در حوزه «روابط بینالملل» توسط فلاسفه پشت پرده لیبرالیسم بود که «بنیاد جامعه باز» جورج سوروس، بنیاد کارنگی، بنیاد وودرو ویلسون و شورای روابط خارجی آمریکا و بخش مهمی از کنگره و دولت آمریکا از مذاکرات منتهی به «برجام» به عنوان مسیر مهار تمدن ایرانی- اسلامی استقبال کردند.
تحلیل صحیح مناسبات
این نوع تحلیل فضای کلی حاکم بر پایگاههای تمدنی غرب، سوالاتی همچون علت حمایت همزمان نمایندگان سنا اعم از دموکرات و جمهوریخواه از تحریم مجدد ایران در موقعیت فعلی یا حمایت مشترک ولید بن طلال سعودی و صهیونیستهای عالیرتبهای مثل رؤسای فعلی و پیشین موساد و جان کری و سوروس و راکفلر از «برجام» را توجیه میکند. مطابق نیازهای تمدنی، برنامههای سیاست خارجی غرب در حوزه «دولتی» نیز تغییر میکند.
این سادهانگاری است که در موقعیت بروز اختلافات شکلی میان فلاسفه و اندیشکدههای وابسته در غرب گمان کنیم فرضا وزیر خارجه ما به واسطه چند بار حضور و سخنرانی در ساختمان بنیاد برادران راکفلر، موفق شده میان هیات حاکمه آمریکا شکاف ایجاد کند! در حالی که اهداف تمدنی بانیان لیبرال ـ سرمایهداری یکسان است و آنگاه که اختلافی بروز مییابد نیز زمان، کیفیت و نحوه اجرای پروژهها و مسیرهای متنوع برای مهار تمدنی ماست که سببساز شده نه تغییر هدف از شکست ایران به «اتحاد حقیقی» و «پذیرش» به عنوان شریکی با اهداف و ایدئولوژی صد درصد مخالف با زیرسازههای ظالمانه تمدن غربی!
اکنون برنامه سیاست خارجی آمریکا مطابق با تغییرات ژئوپلیتیک انجام شده در منطقه غرب و جنوب آسیا به واسطه تحرکات پیروزمندانه جریان مقاومت و شکست مجدد پروژه «خاورمیانه جدید» در مرحله اجرایی، در حال تغییر است. تحولی که قطعا سرمنشأ آن ظهور ترامپ نیست و برآمده از بحثها و تئوریبافیهای داخلی در اتاقهای فکر و فلسفیدن در دانشگاههای آمریکا است.
اما آیا متناظر با تغییر در اریکه سیاست خارجی آمریکا، سایر برنامههای مهم غرب برای ایران در حوزه «تغییر» بنیانهای اجتماعی و اقتصادی نیز تعطیل خواهند شد؟
نفوذ فرهنگی- اقتصادی
برخلاف برنامههای حوزه سیاست خارجی که به طور معمول عمری 10 تا 20 ساله دارند، پروژههای تغییر بنیادی بعضا از دوامی 70 ساله نیز برخوردار بودهاند. چرا که ذات پروسه مهندسی اجتماعی و اقتصادی، زمانبر است و صبوری و دوام میطلبد. دقیقا به همین دلیل است که برنامه «تهاجم فرهنگی» به ایران و سایر مراکز تمدنی جهان اعم از چین و روسیه و آمریکای لاتین، از دهه 50 تاکنون تغییر چندانی به خود ندیده و منظم تقویت نیز شده است.
برنامه مهندسی اقتصاد ایران مطابق نسخه خاورمیانهای «وزارت خارجه آمریکا»، با ایجاد موج استارتآپی به دنبال شناخت صحیح دشمن از بحران بیکاری و خرید یک به یک استارتآپهای تبدیل شده به کسب و کارهای پر رونق از جوانان خوشفکر ایرانی و ترک و عراقی و اردنی و لبنانی و... و انتقال مالکیت سهام آنها از ملتها به شرکتهای چندملیتی با مدیریت فکری «دانشگاه استنفورد»، «هاروارد» و «مدرسه اقتصاد لندن» با سرعت در حال انجام است. صدای اعتراض مردم به دنبال تغییر شکل کسب و کارها از سنتی به مدرن بدون نظارت و دوراندیشی حاکمیتی بلند شده و «توسعه استقراضی» نهتنها مشکل بیکاری را حل نکرده بلکه مدیریت حلقههای کسب و کار را به خارج از کشور منتقل کرده است. پروژهای که توسط «پیتر تیل»، مدرس دانشگاه استنفورد و مشاور IT دونالد ترامپ، اریک اشمیت از «گوگل»، «مرکز اینترنت و جامعه برکمن دانشگاه هاروارد» و «مدرسه روابط بینالملل مانک» وابسته به بنیاد وودرو ویلسون و... اداره میشود و به احتمال زیاد با ادامه روند فعلی به فاجعهای مشابه کودتای سیاسی در ترکیه یا خیزش اقتصادی در برزیل منجر خواهد شد. فراموش نکنیم تمدن ایرانی- اسلامی در حال جنگ با دانشمندان و فلاسفه و اقتصاددانان تمدن غربی است نه باراک اوباما یا دونالد ترامپ!