دکتر موسی نجفی: در این مورد جریده «النجف» که دارای وزینترین و خواندنیترین مطالب صدر مشروطیت است در مطلبی تحت عنوان مرعوبیت به این مطلب توجه کرده است:
مرعوبیت:
هر قومی که قدم در شاهراه ترقی و تقدم نهاده، مشغول اصلاح ملکی و آسایش ملی شوند، نخستین وظیفه ایشان دور کردن مرعوبیت دشمن خواهد بود. طالبان مقصود نباید در اقدامات خود ترسی از اجانب داشته باشند. مرعوبیت، بزرگترین مانع پیشرفت مقاصد و اولین سبب اضمحلال ملیت و آسانترین طرق زوال شرف و استقلال است. مرعوبیت اقوی و سبب تفرق کلمه قومیت و بهتر از هزاران بند و زنجیر دست و پای ملتی را میبندد. عمده اسباب پیشرفت کار و غلبه اهل اسلام بر کفار در صدر اول نبود، مگر به واسطه مرعوبیتی که در دلهای دشمن داشتند.
امروز بزرگترین نکته سیاسیه اروپاییان و پیشرفت مقاصد و نفوذ در مستعمرات خویش، همانا انداختن مرعوبیت است در دلهای آنان؛ [و] نخستین سبب پیشرفت مقاصد همسایگان در وطن عزیز ما، همانا مرعوبیت ایرانیان از آن در همسایه مهربان قدیمی ما است. اکنون 150 سال است که در این خط سیر میکنند و به انواع تدابیر مرعوبیت خود را در قلوب سادهلوحان ایران ثابت و مستحکم مینمایند و دست خائنان ملک و ملت هم در داخله و خارجه در هر کار به آنها معاون است. ایرانیان تا مرعوبیت را از خود دور نکنند، حافظ استقلال و نگهداری شرف و قومیت و دین مبین خود نتوانند بود.
مطلب مزبور یک زاویه دید به قلم یکی از شریعتخواهان مشروطه در نجف اشرف را نشان میدهد. و این دیدگاه به علت شیفتگی خیل روشنفکران سکولار نسبت به غرب و تحقیر ملت، مسالهای بود که آنان سعی داشتند در افکار و وجدان عمومی مردم جا انداخته شود، تا قدرت برخورد و نقد و مواجهه منطقی و ارزیابی عالمانه را از آگاهان جامعه سلب کند. این سیاست با سیاست فرهنگی دیگری از سوی افراد سکولار، در طی سنوات بعدی تکمیل شد. سیاست دیگر آن بود که روشنفکران، عدم مقبولیت ملی و مردمی و عدم تأثیر جدیشان را در مردم نه به دلیل ضعف و عدم توانایی و غریب بودن خودشان و فرهنگ و ارزشهایشان با مردم، بلکه به سبب ناآگاهی آحاد ملت و ارتجاعی بودن توده مردم، توصیف میکردند؛ و چنانکه قبلاً هم متذکر شدیم، این
سیاست- یعنی نفرت، طرد، تحقیر و پرهیز- از مردم لااقل با فلسفه لیبرالیزمی که خود مدعی آن بودند، در تناقض آشکار قرار داشته است. در این زمینه، مهدی ملکزاده- مورخ سکولار تاریخ مشروطه- اعتراف میکند که:
یک طبقه کوچک روشنفکر که عده آنها در تمام ایران از چندهزار نفر تجاوز نمیکرد و معتقدان بسیار ناچیزی داشت، این اقلیت روشن ضمیر چون جسم ناتوانی در میان 2 سنگ آسیاب با فشار و سختی، عمر پرمحنتی را میگذرانیدند و چون روحانیان به عوام تلقین کرده بودند که آنان مردمان بیدین و مخالف شرع مبیناند، مورد تنفر و بیاعتنایی عموم بودند و در کوچه و بازار مردم از ملاقات و معاشرت و صحبت با آنها اجتناب میکردند همانطوری که از جذامی دوری میجستند، از آنها پرهیز میکردند.
یک سوال اساسی
با توجه به مقدمات و مواد تاریخی ذکر شده در فصلهای قبل، جای یک سوال یا بهتر بگوییم یک شبهه اساسی بخوبی احساس میشود و آن اینکه اگر گروه روشنفکران با ممیزات و صفات یاد شده و گروه مذهبیون با مشخصات و ویژگیهای گفته شده، در انقلاب مشروطیت حرکت میکردند، این همه تشتت آرا، اختلافهای جدی و گاه چنددستگیهای اساسی در جناحهای همسو، برای چه پیش میآمده است و چرا محیط دهه اول مشروطیت ایران را فضایی آکنده از تشنج و عدم وحدت رویه اشباع کرده بود؟ بهنظر میرسد بخشی از جواب این پرسش را به برشمردن عواملی چند بهطور پراکنده و در برخی از سطور گذشته داده باشیم؛ مانند اختلاف آرای فقهی و برداشتهای دینی بین علما، برخی توطئهچینیها و نفوذهای مشکوک در جناحهای مختلف، تشنجآفرینیها و موجهای کاذب روشنفکرانه و جنجالهای مختلف اجتماعی و سیاسی که البته ممکن است در طبیعت هر انقلاب مردمی و سراسری یافت شود.
ادامه دارد