printlogo


کد خبر: 170074تاریخ: 1395/10/18 00:00
برادرت«قاسم» همچنان به گوش است

حسین قدیانی: در سررسید، یادش را گرامی بدارند یا ندارند؛ نفری که در کابینه، مافوق وزرا می‌نشیند، حواسش باشد یا نباشد؛ خود را مدیون خون شهدا بداند یا نداند؛ حضرات میدان سیاست «سه‌راهی شهادت» را به یاد بیاورند یا نیاورند؛ اصلا بشناسند یا نشناسند؛ آقای رئیس، دقایقی از نطق پیش از دستور خود را به «شب‌های قدر انقلاب اسلامی» اختصاص بدهد یا ندهد؛ اصحاب بهارستان در باغ باشند یا نباشند؛ «السابقون» را قدر بدانند یا ندانند؛ روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و جراید، از «لندکروز آتش‌گرفته حاج‌بخشی» چیزی بنویسند یا ننویسند؛ فریاد «ماشاءالله حزب‌الله» آن‌هم در بحبوحه خون و خطر را پوشش بدهند یا ندهند؛ سر نترس دلاورمردان جبهه جنوب را دوباره منعکس کنند یا نکنند؛ حواس شبکه‌های اجتماعی، جمع باشد یا نباشد... هیهات! ما 30 سال پیش از این روزهای امن و امان خود را فراموش نمی‌کنیم! و سالگرد عملیات «کربلای 5» را فراموش نمی‌کنیم! و «حنابندان شهادت» را فراموش نمی‌کنیم! و آن جمله معروف و خودمانی شهید سعید شاهدی که «برادر! شلم کجا بودی؟!» را فراموش نمی‌کنیم! و گریه‌های سنگر «امن یجیب» را فراموش نمی‌کنیم! و خنده‌های سردار شرق ابوالخصیب را فراموش نمی‌کنیم! و مستند «علمدار» را فراموش نمی‌کنیم! و «روایت فتح» حاج‌حسین خرازی را فراموش نمی‌کنیم! و «آن آستین خالی که با باد، این‌سو و آن‌سو می‌رفت» را فراموش نمی‌کنیم! و خانه کوچک فرمانده اصفهانی در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر زاینده‌رود را فراموش نمی‌کنیم! و «اسوه شب‌شکاران» را فراموش نمی‌کنیم! و «فخر طلایه‌داران» را فراموش نمی‌کنیم! و «بلبل خوش‌الحان خمینی» را فراموش نمی‌کنیم! و «قاسم و رضا» را فراموش نمی‌کنیم! و آن «بولدوزرچی را که بر کوهی از آهن نشسته بود و کوهی از خاک را جابه‌جا می‌کرد» فراموش نمی‌کنیم! و جنگ سخت در «جزیره بوارین» را فراموش نمی‌کنیم! و «موانع مثلثی» را فراموش نمی‌کنیم! و «کانال پرورش ماهی» را فراموش نمی‌کنیم! و شب‌های متاثر از نور منور، روشن‌تر از روز را فراموش نمی‌کنیم! و غبطه خمینی به چهره نورانی مردان جبهه صاحب‌الزمان را فراموش نمی‌کنیم! و لرزیدن شانه پرستوها در حسینیه جماران را فراموش نمی‌کنیم! و هیچ‌کدام از کربلاهای سال 65 را فراموش نمی‌کنیم! و داستان مقاومت ولو با دستان بسته را فراموش نمی‌کنیم! و بغض «کربلای 4» را فراموش نمی‌کنیم! و در امتداد آن بغض، بازشدن جاده‌ها در «کربلای 5» را فراموش نمی‌کنیم! و گریه‌های از سر شوق را فراموش نمی‌کنیم! و ایمان را و اخلاص را و اخلاص را و اخلاص را فراموش نمی‌کنیم! و تاکید مدام بر «ما چه کاره‌ایم؟ کار خدا بود!» را فراموش نمی‌کنیم! و آن حجم عظیم آتش را فراموش نمی‌کنیم! و جانبازی «عباس‌های تشنه‌لب» را فراموش نمی‌کنیم! و رد قناسه‌ بر صورت ‌بسیجی‌ 17 ساله را فراموش نمی‌کنیم! و شهدای لب‌تشنه خاک شلمچه را فراموش نمی‌کنیم! و بادگیرهای زیبای سرمه‌ای را فراموش نمی‌کنیم! و سرمه شهادت بر چشمان مجاهدی در لباس روحانیت را فراموش نمی‌کنیم! نه! ما طلبه و دانشجو و کارگر و کارمند شهید کربلای 5 را فراموش نمی‌کنیم! و 30 سال پیش از این حاج‌قاسم را فراموش نمی‌کنیم! و دویدن مجنون‌وار، دنبال لیلای شهادت را فراموش نمی‌کنیم! و «حدیث دشت عشق» را فراموش نمی‌کنیم! و «فرهنگ مقاومت» را فراموش نمی‌کنیم! و «بوسه‌ امام بر دست و بازوی رزمندگان» را فراموش نمی‌کنیم! و ایستادگی بچه‌های جبهه در آخرین سالیان جنگ را فراموش نمی‌کنیم! و «انهدام دژهای تسخیرناپذیر دشمن» را فراموش نمی‌کنیم! و غریو «الله اکبر» پس از بازشدن هلالی‌های 2 و 3 را فراموش نمی‌کنیم! و رشادت جوانمردان «لشکر 5 نصر» را فراموش نمی‌کنیم! و نماز شب‌های رزمندگان «لشکر 10 سیدالشهدا» را فراموش نمی‌کنیم! و شهادت بسیجیان «لشکر 41 ثارالله» را فراموش نمی‌کنیم! و مظلومیت شهدای «لشکر 17 علی‌بن‌ابی‌طالب» را فراموش نمی‌کنیم! 
نه! ما «کربلای 5» را فراموش نمی‌کنیم! و باذن‌الله، اجازه نمی‌دهیم روزگار، ذائقه‌مان را عوض کند! امروز برای ما، فردا صبح همان دیشبی است که «خواب بابا» را دوباره دیدیم! و «نور بهشتی» هرگز از چهره پدران ما نخواهد رفت! کجایید «گروه سرود بچه‌های آباده»؟! کجایید «برادرهای من»؟! گفت: «آه جبهه، کو برادرهای من؟!» آری! ما هنوز هم با صدای آهنگران صفا می‌کنیم! و از سنگر شهادت، سنگر خوب‌تر و قشنگ‌تری سراغ نداریم! و از برادران جبهه، برادران بهتری سراغ نداریم! هنوز هم ما «پیران توپخانه» می‌بینیم! و زیارت عاشورای حاج منصور در دهه 60 گوش می‌دهیم! 
این‌همه کانال، هیچ‌کدام برای ما «کمیل» نمی‌شود! کمیل را با های‌های اشک می‌خواندند بچه‌های کربلای 5 و والفجر 8 و خیبر و بدر! هان ‌ای کسانی که دنبال مرد می‌گردید! هان ‌ای کسانی که دنبال جرعه‌ای آسمان می‌گردید! شب‌های کربلای 5 پر از ستاره بود! و هنوز هم پر از ستاره است! پر از نفس! و پر از زندگی! پر از هستی! و پر از امید! به چشم‌های علمدار بنگرید! هنوز دارد می‌خندد در شرق ابوالخصیب! الا ‌ای سردار کربلای 5! برادرت «قاسم» همچنان به‌گوش است! 30 سال پیش با تو، دیروز در کربلا و امروز در مرز قدس شریف! و خدا برای ما اینگونه مقدر کرده است که با همان بیسیم «کربلای 5» خبر مرگ اسرائیل مخابره شود!
 

Page Generated in 0/0055 sec