printlogo


کد خبر: 170079تاریخ: 1395/10/18 00:00
تاریخ مشروطه

 دکتر موسی نجفی :  البته تاریخ مشروطیت خالی از تعمق در این موضوع نبوده و خوشبختانه اینگونه شیفتگی‌ها و  و تقلیدهای چشم و گوش بسته که به هر حال تشتت و بی‌هویتی در جامعه ایجاد و القا می‌کرده است، در همان دوران هم بی‌جواب نمانده بود و در بین سطور عصر مشروطیت، تعداد کمی از نخبگان و دانایان، این مساله را بخوبی دریافته و آن را به نقد کشیده‌اند. در این‌باره می‌توان به قلم تند و نیشدار و انتقادآمیز میرزا حسن انصاری اشاره کرد که در کتاب «نوشدارو» به این زاویه از مشروطه و افراط در حریت و افراط در فرنگی‌مآبی و علم‌زدگی می‌تازد و می‌نویسد:
نمی‌دانی زبان فرانسه در ایران در اعلی درجه شرف است. شاگردی که 2 ورق سیلابر یا 3 کلمه مارک آموخت (سیلابر و مارک کتاب‌هایی هستند به زبان فرانسوی که در واقع الفبا و چند فقره مکالمه است)، بر چاربالش عزت نشست. عالم 5 قاره عالم است و شغل، منصب، مواجب، لقب، ملک و مستغل دارد. هر محفلی صدر مجلس و صندلی بالا نشسته و هر مهملی بافت، به تکریمش دست بسته ایستاده‌اند. بی‌برهان مسموع‌الکلمه و مفترض‌الطاعه است. وکیل است، وزیر است، امیر است، دبیر است، مشاور است، مشیر است. مدار است، مدیر است؛ مگر همه مردم می‌خواهند به فرانسه هجرت و در پاریس عشرت کنند که به این درجه محتاج زبان فرانسوی شده‌اند و هر کلمه را به هستی خود می‌خرند...
آنگاه میرزا حسن‌خان انصاری نتیجه علم‌زدگی و فرنگی‌مآبی را در صدر مشروطه به باد انتقاد گرفته و معتقد است که راه رفتن خودمان را هم فراموش کرده‌ایم. اینان نه‌تنها علوم اساسی را یاد نگرفته و فقط مردم را فریب داده‌اند، بلکه باعث شده‌اند علوم و منابع ملی و امکانات داخلی در این زمینه، بر اثر رواج بازار فرنگی‌زدگی نابود شود. انصاری در این قسمت بسیار تند و تیز به موشکافی این بلیه نشسته است: 
60 سال در دارالفنون ما فرانسه تعلیم، و 30 سال است عموم مدارس علوم را منحصر به فرانسه و معلوماتش نموده‌اند. کدام عالم و صانع را به بازار صنایع نمایش دادند؟ به مسطوره‌های هم راضی می‌شویم. کوبلورساز و چینی‌پز و شیشه‌گیر ما، و از معادن طلا و نقره و سرب و نیکل بیرون آور ما؟ ماهوت، فاستونی، چلوار، فاشور،چیت، مخمل، زری، اطلس و مادام. بلکه ریسمان‌بافمان؟ کجاست کارخانه شمع‌ریزی، قند، گوگردسازی و کاغذگری؟ کدام‌شان اهزاب کردند و توپ ریختند و تفنگ و فشنگ پرداختند؟ کو در سواحل دریای ما محل کشتی‌سازی و ماشین‌کشی؟ یک گودی ندارند از این صنایع محیرالعقول؛ چرخ تنها را نساختند؛ از چراغ یک فیتیله نبافتند از لباس یک دکمه. هنوز شاگردان مدارس، پوتین و گالش، دوخته فرنگی را به پا می‌کنند و خجلت نمی‌کشند. اقل امر ارسی دوزی را بیاموزند. کو اشخاصی که خود اسباب فتوگراف و لوازم تیلفون و تلگراف را بسازند؟ کدام قوه الکتریکی و کهربایی را از صنعت خویش نمایاندند؟ صد سال است ساعت‌ها در بغل دارند، یک پیچ یا فنرش را خود نساختند؛ به‌جای اینکه اتومبیل بسازند، باز کالسکه و درشکه را ساختند؛ از اروپا می‌خرند؛ چه رسد به ادوات و آلات آنها، از یک ظرف ورشای و لعابی و کارد و چنگال آهنی که آسان‌ترین امور است، رفع حاجت خودشان را نکردند؛ چه رسد به مردم. کدام جاده آهن را کشیدند؟ چرا معادن نفت و زغال‌سنگ و... هما را خود کمپانی ننموده و کشتی پول را برای خویش و هموطنان نربوده؟ چه علم سیاسی داشتند که ایران را بی‌جهت در معرض اولتیماتیوم نیندازند؟ باری علوم و صنایع جدید را که نیاموختند، کاش مردم را به قول خودشان به حالت بربریت قدیم رها کرده و عادات و رفتار ایرانی را تغییر نداده، اقل امر صنایع و علوم ناقصه کهن‌پرستان که هزاران سال زندگی را به قناعت و سهولت می‌گذراندند، از دست شان نمی‌رفت و معدوم صرف نمی‌شد. در تمام لوازم، زندگی امروز ما را محتاج به خارجه و دادن پول‌های گزاف کردند. مشکلات معاش صد برابر شد. روفرشی پارچه‌های فرنگی با مخده عثمانی و صندلی اروپایی در حجره پاره‌دوز و لبو فروش، حتماً باید جمع باشد و یکی از صنایع خارجه را هنوز حاضر راه انداختن کارخانه‌اش را، عشقی دارند خاصه جان و مالشان را نثار بیگانه کنند. 
میرزا حسین‌خان انصاری در سطور بعدی، واقعیت شعارهای متجددان را با دقت و وسواس بیشتری موشکافی می‌کند و آنها را با تعمق در ترازوی نقد می‌گذارد و به استهزا می‌کشاند؛ بویژه خطر نابودی فرهنگ و زبان ملی و رواج فرهنگ و آداب و زبان بیگانه را خطری جدی برای هویت ملی و استقلال می‌داند. انصاری این موارد را بی‌پرده و صریح به نقد می‌کشد...
ادامه دارد

Page Generated in 0/0058 sec