printlogo


کد خبر: 170140تاریخ: 1395/10/19 00:00
بررسی ابعاد وابستگی محمدرضا پهلوی به قدرت‌های‌خارجی
شاه نمی‌توانست «نه» بگوید

زهرا سعیدی*:  از همان پیروزی انقلاب اسلامی، موجی از تحریف به بازنگری واقعیت‌های عصر پهلوی پرداخت و تاریخ را به‌گونه‌ای وارونه روایت کرد. هرچه زمان به جلو می‌رود، تحریف‌ها نیز دامنه‌دارتر می‌شود. مساله‌ای که از دید هر بیننده‌‌‌ بی‌طرف و متخصصی، غیرواقعی و تعمدانه به نظر می‌‌‌رسد. یکی از این موارد، بزرگنمایی بیش از حد قدرت رژیم پهلوی بویژه محمدرضا شاه و استقلال سیاسی آن از غرب و آمریکاست. از این منظر، شاه در امور داخلی و خارجی کاملاً مستقل از آمریکا و سیاست‌‌‌های آن تصمیم‌گیری می‌‌‌کرد. همین موضوع بهانه‌‌‌ای شد تا نوشته‌‌‌‌ پیش رو به این مساله بپردازد که شاه تا چه میزان در سیاست‌های خود استقلال عمل داشت؟ اگر پاسخ این است که رژیم شاه در امور داخلی و خارجی خود کاملاً مستقلانه عمل می‌کرد، در این صورت، این پرسش مطرح می‌‌شود که چرا زمانی که دموکرات‌‌‌ها در آمریکا به قدرت می‌‌‌رسیدند، شاه به هراس می‌‌‌افتاد و در مقابل، برای روی کار آمدن جمهوری‌خواهان سرمایه‌گذاری‌‌‌های هنگفتی نیز می‌‌‌کرد؟  در پاسخ و انتقاد به سوالات مطرح‌شده، فرض بر این است که محمدرضاشاه در بسیاری از ابعاد داخلی و خارجی خود، وابسته به آمریکا بوده و حتی بسیاری از سیاست‌‌‌ها و ایده‌‌‌های توسعه در ایران نیز متأثر از دیدگاه آمریکاییان بوده است. این وابستگی تا جایی بود که رژیم شاه موقعیت ژاندارمی خود را نیز از آمریکا داشت؛ موقعیتی که کاملاً بر پشتوانه ابرقدرتی آمریکا استوار بود و در واقع قائم به ذات نبود. این مساله در سایر ابعاد، مانند رابطه با شوروی نیز صادق بود. چنان‌که رابطه‌ رژیم با این کشور نیز متأثر از سیاست‌‌‌های آمریکا بود و از محدوده‌‌‌ای خاص تجاوز نمی‌‌‌کرد. در ادامه متن حاضر، به تشریح بیشتر موارد مورد اشاره خواهیم پرداخت.
تأثیر آمریکا بر سیاست‌‌‌های توسعه در ایران
 بعد از به قدرت رسیدن محمدرضاشاه و خروج آمریکا از انزوای سیاسی، این کشور تأثیرگذارترین عامل در امور داخلی و خارجی رژیم پهلوی بوده است. محمدرضاشاه نیز که به مدد کشورهایی چون آمریکا و انگلیس به قدرت رسیده بود، چندان از این وابستگی ناراضی نبود؛ به‌گونه‌‌‌ای که حتی «خود کارگزاران رژیم طاغوت، دکترین اجراشده توسط محمدرضاشاه را در سیاست خارجی تبعیت کامل از دستورات آمریکا و انگلیس تعریف کرده‌اند».  فقدان مشروعیت، فقر، نداشتن پایگاه مردمی، خفقان سیاسی و... ایران را به یک کشور وابسته به کشورهای سرمایه‌داری خصوصاً آمریکا تبدیل کرده بود. این وابستگی تا جایی بود که می‌‌‌توان گفت مهم‌ترین ویژگی حکومت پهلوی، بویژه در بعد خارجی، وابستگی آن به بیگانگان بود. نقطه عطف این وابستگی با به قدرت رساندن محمدرضاشاه آغاز می‌شود و با کودتای 28 مرداد به اوج خود می‌‌‌رسد و در سال‌‌‌های بعد نیز ادامه می‌یابد. بنابراین شاه قدرت و بقای سلطنتش را کاملاً وامدار پشتیبانی و دخالت مستقیم کشورهایی چون آمریکا بود و همین امر در عجین شدن اهداف کشور با سیاست‌‌‌های آمریکا بی‌‌‌تأثیر نبود. همان‌طور که خود شاه نیز شخصاً و با صراحت اعلام می‌کند: «هدف‌های اساسی ما و ملل دموکراسی غرب، یکسان و این تساوی آرمان‌ها، مایه‌ افتخار ما و ملل مغرب‌زمین است». صاحب‌نظرانی چون هالیدی نیز در تعریف سیاست خارجی و ماهیت رژیم شاه معتقدند دولت ایران به میزان زیاد وابسته‌‌ به حمایتی است که از آمریکا و دنیای پیشرفته‌ سرمایه‌داری دریافت می‌کند. البته این وابستگی تنها منوط به سیاست خارجی نبود، بلکه حتی بسیاری از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی داخل کشور، مانند انقلاب سفید نیز متأثر از ایده‌‌‌های آمریکا صورت می‌‌‌گرفت.  در واقع انقلاب سفید به‌همراه اصول ششگانه انقلاب در مراجعت شاه از آمریکا و تحت فشار آمریکا، اواخر سال 41، به اجرا گذارده شد. طراح اصلی این برنامه، شخصی به نام والتر ویتمن روستو بود. «روستو در زمان جان کندی، یک سلسله رفرم‌‌های اقتصادی و طرح‌‌‌های اصلاحات ارضی را برای اجرا در کشورهای آمریکای لاتین و خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی طراحی کرد».  در نهایت نیز فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، باعث شد این برنامه تحت عنوان انقلاب سفید به اجرا گذارده شود که همین موضوع اعتراض مردم و روحانیون را در پی داشت. بر مبنای همین تأثیرگذاری بود که کارتر در تبیین روابط کشورش با رژیم شاه در سال 56، در نطقی ابراز کرد: «هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که درباره مسائل منطقه‌ای مشترک، به اندازه‌ شما به ما نزدیک باشد و ما تا به این حد با هم مشاوره داشته باشیم و...» حتی خروج شاه از کشور نیز با اجماع آمریکاییان به دست آمد. ونس، وزیر خارجه‌ آمریکا در دوره‌‌‌ کارتر، در این رابطه می‌‌‌نویسد: «روز چهارم ژانویه [برابر با چهاردهم دی‌ماه 57]، جلسه‌ای با حضور کارتر تشکیل شد و نتیجه آن شد که به شاه اعلام شود پرزیدنت کارتر تصمیم شاه را برای خروج از ایران و تشکیل یک شورای سلطنتی تایید می‌کند».  این وضعیت با تغییر شرایط داخلی یا منطقه‌‌‌ای مانند افزایش قیمت نفت و ژاندارمی ایران، در دهه‌های‌ 40 و 50 تغییر چندانی نکرد و با اجرای دکترین نیکسون، محور اصلی سیاست خارجی، یعنی روابط با آمریکا، استمرار یافت و حتی سیاست وابستگی به آمریکا شدیدتر از قبل ادامه پیدا کرد.
 موقعیت ژاندارمی، تحکیم وابستگی
 اواخر دهه 40، انگلستان تصمیم به خروج نیروهای خود از خلیج‌فارس گرفت. آمریکا بر این باور بود این کار منجر به خلأ قدرت در منطقه‌‌‌ خلیج فارس خواهد شد. از طرفی آمریکا در آن سال‌ها درگیر جنگ ویتنام بود و هزینه و خسارت‌های زیادی را در آنجا متحمل شده بود و برای اینکه هزینه‌ حفظ سلطه‌ غرب به دوش دولت‌های بومی بیفتد، با اجرای دکترین نیکسون-کیسینجر، از وابستگان منطقه‌ای خود برای دفاع از منافع خود استفاده کرد.  براساس این دکترین، ایران و عربستان به‌‌‌‌عنوان ژاندارم‌های منطقه انتخاب شدند و «ایران نیز فعالیت‌های متعددی را برای حفظ منافع آمریکا و غرب، چه در سطح منطقه و چه در سطح فرامنطقه‌ای، انجام داد.» آمریکا از این وابستگی در زمینه‌‌‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و استراتژیک بهره زیادی برد. این دکترین «پدیده سیاسی- نظامی تازه‌‌‌ای نبود و فرق چندانی با دکترین‌‌‌های قبلی دولت آمریکا برای نفوذ در کشورهای در حال توسعه و مقابله با کمونیسم نداشت.» به‌طور کلی سیاست خارجی جدید آمریکا در این دوره، «ایجاد و تقویت قدرت‌‌‌های وابسته پرتحرک و قوی بود».بنابراین موقعیت جدید ایران نه ناشی از قدرت و استقلال کشور که متأثر از شرایط جدید منطقه و نیز شرایط آمریکا جهت تأمین منافع کشورش بود. به عبارتی این موقعیت با پشتوانه‌‌‌ قدرت آمریکا و وابستگی رژیم شاه به آمریکا به دست آمد، زیرا شرایط جدید منطقه، وجود ایران ژاندارم برای مقابله با تهدیدات منافع آمریکا، بویژه کمونیسم را ایجاب می‌‌‌کرد. به همین دلیل، ایران در درجه‌‌ نخست باید از نظر نظامی قوی می‌‌‌شد.  در نتیجه، نیکسون با فروش هر نوع تسلیحات مرسوم به ایران موافقت کرد و از این طریق «تا اواسط دهه‌ 50 خورشیدی، ایران به بزرگ‌ترین خریدار اسلحه‌ آمریکایی، از جمله هواپیماهای پیشرفته، تبدیل شد.» البته دوران خوش روابط شاه با آمریکا بیشتر به حکومت جمهوری‌خواهان محدود بود، زیرا آرمان‌‌‌های وی با سیاست‌‌‌های جمهوری‌خواهان همسو بود. بنابراین چندان دل خوشی از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها نداشت اما این کابوس با پیروزی کارتر در انتخابات ریاست‌جمهوری به واقعیت پیوست و این خود دلیل دیگری است بر اثبات تأثیرپذیری سیاست‌‌‌های شاه از آمریکا.
 واهمه از دموکرات‌‌‌ها
 در انتخابات ریاست‌جمهوری 1977، به‌رغم سرمایه‌گذاری شدید شاه بر حزب جمهوری‌خواه، کارتر از حزب دموکرات به قدرت رسید و این همان چیزی بود که شاه بشدت از آن واهمه داشت. محمدرضا همیشه از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها بر کرسی ریاست‌جمهوری آمریکا هراس داشته است، زیرا نقض حقوق بشر، خرید تسلیحات فراوان و... با پشتوانه‌‌‌ آمریکاییان بویژه جمهوری‌خواهان انجام می‌‌‌گرفت. محمدرضاشاه خاطره‌ چندان خوشی از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها نداشت، چراکه در زمان ریاست‌جمهوری کندی نیز تحت فشار دموکرات‌‌‌ها مجبور شد به‌رغم میل باطنی خود، دکتر علی امینی را به نخست‌وزیری انتخاب کند. این نگرانی‌‌‌ها تا حدی نیز درست بود، زیرا «کارتر برای ایجاد چهره‌ای مثبت از آمریکا و زدودن آثار مداخلات این کشور در جهان و تقویت و ایجاد ثبات در کشورهای وابسته به آمریکا، با ایده حقوق بشر، پا به میدان گذاشت.» و سیاست رعایت حقوق بشر، خصوصاً در کشورهای دیکتاتوری جهان سوم مثل برزیل، کره‌ جنوبی و ایران را در پیش گرفت.  با این هدف، شاه بعد از ملاقات با کارتر در تهران، به‌منظور تغییر وضعیت حکومتی در ایران و حرکت به طرف دموکراسی و حقوق بشر، فضای باز‌ سیاسی اعلام کرد و در مصاحبه با روزنامه‌‌‌های مختلف، با ارجاع به منشور کورش، سعی داشت ایران را پایه‌گذار و مهد حقوق بشر معرفی کند. البته «به گفته‌ نیکی کدی، آمریکا در زمان کارتر هیچ‌گاه به‌طور جدی تهدید نکرد که اگر محمدرضاشاه حقوق بشر را رعایت نکند، تنبیه و تحریم تسلیحاتی و غیره خواهد شد.» اما با توجه به آشنایی شاه با احزاب آمریکا، استنباطش این بود که کارتر در زمینه‌‌‌ حقوق بشر و فروش تسلیحات به ایران، فشار خواهد آورد.  در این دوره، اگرچه قراردادهایی در زمینه‌ خریدهای تسلیحاتی بین ایران و آمریکا امضا شد ولی فروش تسلیحات به ایران بشدت کاهش یافت. این مساله حکایت از این واقعیت دارد که به قدرت رسیدن احزاب متفاوت نیز می‌‌‌توانست بر بسیاری از افکار و ایده‌‌‌های شاه و کشور تأثیرگذار باشد. این روند در بعد سیاست خارجی و در رابطه با کشورهایی چون شوروی نیز آشکار است.
  رابطه با شوروی
 به‌طور کلی می‌‌‌توان روابط ایران و شوروی را بعد از 1328 به دو دوره‌‌‌ تنش روابط (هم‌زیستی و تهدید، 1340-1328) و دوران تنش‌زدایی (1340 به بعد) تقسیم کرد.
 - دوره هم‌زیستی و تهدید: در این دوره روابط 2 کشور متأثر از تحولات بین‌الملل و نیز نفوذ کشورهای غربی بویژه آمریکا و انگلیس بود. در این دوره، ایران به پیمان دفاعی بغداد پیوست که به پیشنهاد آمریکا تشکیل شده بود و همین موضوع، یکی از عوامل نارضایتی شوروی از ایران شد. هرچند تلاش‌‌‌هایی برای بهبود روابط از سوی 2 کشور بویژه شوروی صورت گرفت اما در نهایت امضای موافقتنامه‌ دفاعی با آمریکا از سوی ایران، راه را برای هرگونه بهبود روابط سیاسی بست، زیرا متن موافقتنامه دلالت بر این موضوع داشت که در صورت تجاوز به خاک ایران، دولت آمریکا با استفاده از نیروهای نظامی و با موافقت طرفین و بر حسب درخواست دولت ایران، وارد عمل شود.  با این حال، روابط تجاری - بازرگانی 2 کشور با امضای یک موافقتنامه بازرگانی میان 2 کشور، در سطح مطلوبی قرار داشت و طبق آمارها، «سهم اتحاد جماهیر شوروی از جمع کل مبادلات بازرگانی ایران در مدت 4 سال، از 3/5 درصد به 4/10 درصد، یعنی تقریباً دو برابر افزایش یافت.» اما روابط سیاسی دو کشور به علت وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا تا حد زیادی تیره باقی ماند.
 - دوره‌‌‌ تنش‌زدایی: این دوره همزمان است با اوج‌گیری مبارزات مردم علیه رژیم و افزایش قیمت نفت و نیز اتخاذ سیاست تنش‌زدایی توسط دو ابرقدرت. بنابراین شاه به مدد قدرتی که با فروش نفت پیدا کرده بود و نیز متأثر از شرایط حاکم بین 2 ابرقدرت، سیاست به‌ظاهر مستقلانه جدیدی را اتخاذ کرد. این سیاست به‌ظاهر «سیاست مستقل ملی» بود. مطابق با این سیاست، «ترمیم روابط با مسکو، جزو اصلی چرخش در سیاست خارجی ایران در چارچوب اتحاد با غرب بود.» بنابراین روابط با شوروی، علاوه بر مسائل اقتصادی، به حیطه‌های نظامی و فرهنگی نیز کشیده شد و بخشی از اختلافات رژیم حاکم ایران با شوروی کاهش یافت اما حتی این مساله نیز متأثر از کاهش سردی روابط بین آمریکا و شوروی بود. به علت تنش‌زدایی میان 2 ابرقدرت، اختلافات میان ایران و شوروی تا حدی با سازش پایان یافت و پروتکل‌های مهمی بین 2 کشور در زمینه‌‌ ایجاد چند نیروگاه، احداث خط‌آهن، تأسیس چند کارخانه‌ ماشین‌سازی و... مبادله شد. حال آیا می‌توان این کاهش اختلاف را ناشی از سیاست مستقل ملی دانست؟
 سخن آخر
 فرجام سخن آنکه بررسی‌‌‌ها پیرامون میزان استقلال قدرت شاه در امور داخلی، چون طرح‌‌‌های نوسازی، موقعیت منطقه‌‌‌ای مانند ژاندارمی و سیاست خارجی همچون رابطه با شوروی، مؤید این واقعیات بود که سیاست‌‌‌های رژیم پهلوی و در رأس آن شاه، متأثر از نفوذ و تأثیر سیاست‌‌‌های آمریکا بر کشور بود. حتی بسیاری از سیاست‌‌‌های ظاهراً مستقلانه‌ شاه، مانند سیاست مستقل ملی که تصور می‌‌‌شد ناشی از افزایش قدرت شاه و استقلال رأی اوست، بی‌‌‌تأثیر از شرایط بین‌المللی یا سیاست‌‌‌های آمریکا نبود. روند تأثیرپذیری شاه از آمریکا تا جایی بود که حتی به قدرت رسیدن احزاب در آمریکا نیز بر روحیات و سیاست‌‌‌های شاه و کشور تأثیر زیادی می‌گذاشت.
 * پژوهشگر تاریخ معاصر
منبع: برهان
 


Page Generated in 0/0065 sec