دکتر موسی نجفی: اگر در این 60 سال، علوم اروپاییان را به پارسی ترجمه و نشر و وارسی مینمودند، از 7 ساله تا 70 ساله به اندک زمان آموخته، سالها بود بهکار انداخته و از تصرفات دماغی خویش محسناتی به کمال علاوه ساخته درجهای را که 30 سال به پارسی طی ننمودند و سیر عرضی داشتند، 3 سال به پاریسی بالاتر قدم میگذاشتند. نه در قرن نزول از حبشیان عقبتر افتند. و نیک تأمل کن امتیاز و قومیت هر ملتی، به زبانش بسته است؛ و هر دولتی زبان بیگانه را در ملک خود نشر داد، استقلال و قومیتش از میان رفت، مشاهیر عقلای بزرگ تدبیرشان در تسخیر عالم به نشر زبان قومشان بود. زبان فرانسه 2طبقه را فریفته است: یکی مهاجران پاریس، دوم مترجمان علوم را. و 30 کرور ایرانی،
10 هزار نفر را کافی بود، باقی نباید وقت و مال و دماغشان صرف زبان صرف شود؛ بلکه زبان ببندند و بازو بگشایند؛ صنایع را به پاریسی آموزند و بهکار اندازند. افسوس از این طول زمان که به زبان گذشت. بدبختی ایران، اشخاصی هم که در پاریس به تکمیل علوم رفتند، یا جزو عشاق و عیاش شدند یا دیگر به وطن برنگشتند و پرتوی از نور علمشان به ما نرسید (آن را که خبر شد، خبری باز نیامد).
میرزا حسینخان درباره دوای درد تجددطلبی افراطی و بیهویتی که در حقیقت انتقاد از زمانه است، با دقت مینویسد:
این نکته را بدانند: جوهریات اروپایی و آب و هوای قطبی و دریایی، با مزاج ایرانی ضدیت تامه دارد؛ و برای درمان مسموم شدن مملکت، هیچ اثر ندارد. ایرانی را باید دوای ایرانی داد. گویند عقیده اول حکیم فرنگ این بود. مطلب دیگر:
ایرانی باید ایرانی را بخواهد.
ایرانی باید ایرانی نگاه دارد.
ایرانی هم ایران را بخواهد و نگاه دارد.
درباره فریب نخوردن از شعائر و شعارهای مردم پسند غربگرایان، میتوان دیدگاه نقادانه مرحوم علامه نائینی را هم مطرح کرد. او در کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله عدالتطلبی اروپاییان، بویژه انگلیسیها را بخوبی به نقد میگیرد و رفتار استعمارگونه غربیان را نسبت به ملل اسلامی و آسیایی، وقیحانه و غیرانسانی میداند و در برابر این رویه اعتراض میکند:
چنانچه رفتار دولت انگلیس فعلاً به ملت انگلیسه، چون کاملاً بیدارند مسوله و شورویه و نسبت به اسراء و اذلاء هندوستان و غیرها از ممالک اسلامیه که به واسطه بیحسی و خوبگران، گرفتار چنین اسارت و باز هم در خوابند، استعبادیه و استبدادیه است. همین طور رفتار دولت فرعونیه هم با وجود ادعای الوهیت معهذا مبعضی و نسبت به قطبیان که قومش بودند، شورویه و نسبت به اسباط بنیاسرائیل استعباد بوده...
یکی از مستشرقینی که چند سال بعد از مشروطیت به ایران آمده، موریس پرنو فرانسوی است. وی در زمانی پا به ایران گذاشت که نغمههای غروب قاجاریه و داستان طلوع پهلوی، شکل ملموستری به خود گرفته بود. موریس پرنو از فضای غربگرای ایران، یأس و دلسردی مردم، و دودستگی و دوگانگی ایرانیان در زمینه سنت و تجدد، با توجه به دیدگاههای غربی خود مطالبی اظهار میدارد؛ اما از ملاقاتی که با یکی از رهبران مشروطیت در زمان پهلوی انجام میدهد، گزارش نسبتاً مفصلی تهیه میکند. مستشرق فرانسوی در شهر اصفهان، پایتخت صفویه و یکی از کانونهای مشروطیهخواهی مذهبی، با آیتالله حاجآقا نورالله اصفهانی دیدار و از میزان اطلاعات و دامنه معلومات وی درباره غرب و روشنی فکرش ستایش میکند. موریس پرنو در گزارش خود در اینباره، مطلبی دارد که برای کسانی که میخواهند از میزان و سطح غربشناسی برخی گرایشهای مذهبی و ارزیابی آن مطلع شوند در خور توجه و دقت است.
او درباره دیدگاههای حاجآقا نورالله مینویسد:
او غرب را میشناخت، بدون آنکه بدان دیده ستایش بنگرد. حاجآقا نورالله میگفت: نه ایدهآلیسم آلمان و نه مکتب انگول ساکسونها تشنگی روح ایرانی را سیراب نمیکند.
از جمعبندی مطالبی که تا اینجا عنوان شد، منظور نظر ما را میتوان بدینصورت خلاصه کرد: هر تفکری را نمیتوان به محض آنکه داعیه تجدد و پیشرفت داشت، منتسب به غرب کرد، ولی این انتساب نکردن مستقیم، دلیل آن نمیشود که رشتههای ارتباطی با غرب کاملاً گسسته شده باشد. در بین نحلههای
تجددطلب- چنانکه در سطور قبل اشارت رفت- رگههای مذهبی و حتی علمای بزرگی هم بهچشم میخورند که به هر حال برای رفع عقبماندگی ایران، برنامه و طرحهای اصلاحی قابل تأملی را پیشنهاد میکردند...
ادامه دارد