printlogo


کد خبر: 170781تاریخ: 1395/11/3 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با بهناز ضرابی‌زاده درباره «گلستان یازدهم»
خاطرات شهید همسایه

گروه فرهنگ و هنر: «گلستان یازدهم» عنوان کتابی است نوشته بهناز ضرابی‌زاده که دربردارنده خاطرات زهرا پناهی‌روا، همسر شهید علی چیت‌سازیان است. به گزارش «وطن امروز»، رهبر انقلاب در دیدار اخیر با اهالی قلم در یادداشتی کوتاه درباره این کتاب نوشته‌اند: رحمت و سلام خدا بر شهید عزیز علی چیت‌سازیان و درود بر همسر آن شهید و سپاس از نویسنده متعهد این کتاب.
سیدعلی خامنه‌ای
ضرابی‌زاده که پیش‌تر با «دختر شینا» توانست مخاطبان فراوانی را به خواندن ترغیب کند، این بار سراغ خاطرات خانم پناهی‌روا، همسر شهید چیت‌سازیان رفته و از دل این خاطرات «گلستان یازدهم» را به نگارش درآورده است. قرار است صبح دوشنبه4 بهمن ماه، طی مراسمی در حوزه هنری از این کتاب رونمایی شود. «وطن‌امروز» به بهانه رونمایی از کتاب «گلستان یازدهم» با خانم ضرابی‌زاده گفت‌وگو کرده است. متن این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید:
 یکی از ویژگی‌های گلستان یازدهم، نثر روان آن است. این ویژگی از کجا سرچشمه می‌گیرد، خاطرات خانم پناهی یا تعمد شما بر روان‌نویسی؟
من خیلی تلاش می‌کنم در خاطره‌نگاری، نثر و زبانی را که برای اثرم انتخاب می‌کنم به نثر و زبان راوی نزدیک باشد و از کلمات مغلق و پیچیده استفاده نکنم به همین دلیل بله حق با شماست، این اتفاق افتاده و تلاشم این بوده که نثر ساده و صمیمانه و روانی باشد.
 در ادبیات دفاع‌مقدس بارها به موضوع همسران شهدا توجه  شده است، آیا از پرداختن به چنین موضوع تکراری هراس نداشتید؟
به نظرم تکرار نیست، هرگز تکرار نیست، یعنی حتی اگر یک رویداد برای 2 نفر اتفاق افتاده باشد و این دو نفر بخواهند راجع به این رویداد صحبت کنند، هرکس چون از منظر خودش به این رویداد نگاه می‌کند، نوع تعریف و بیانی که از آن دارد متفاوت است، یعنی 2 نوع خاطره متفاوت پیدا می‌کند. منظورم این است که زاویه دید منظر نگاه شما با دیگران خیلی فرق خواهد کرد و  به نظرم اگر به این شرایط برسیم که هر فردی به بیان خاطره با شیوه مخصوص به خودش بپردازد و نه شیوه‌ای که بقیه در کتاب خود پرداخته‌اند، در آن صورت شاهد آثار جذابی خواهیم بود. تلاشم همیشه همین است تا در کارها و آثاری که خلق می‌کنم شخصیت و ماهیت راوی محفوظ بماند و این برای من بسیار مهم بوده و هست. برای مثال در همین کتاب، خاطرات خانم پناهی را یک بار از ابتدا تا آخر نوشتم. یک روایت خطی داشت که از کودکی شروع می‌شد و با به دنیا آمدن فرزندشان و سال‌های پس از جنگ تمام می‌شد اما هنگامی که کار تمام شد و آماده ویرایش نهایی بود، خودم را به جای مخاطب گذاشتم و اثر را خواندم، اصلا از کار خوشم نیامد. از خودم پرسیدم مگر چه اتفاق جذاب و جدیدی در این اثر من رخ داده؟ به همین دلیل کلا  کار را کنار گذاشتم و 6 ماه به این اثر فکر کردم و تصمیم گرفتم شیوه بیان را عوض کنم و هنوز که هنوز است زمانی که اثر را مطالعه می‌کنم از آن احساس رضایت دارم. من از نقطه طلایی این زندگی شروع کردم، یعنی شهادت و سپس روایت به دنیا آمدن فرزند که ثمره زندگی بود و ادامه داستان.
با خانم پناهی صحبت کردم، حالات ایشان هنگام تولد فرزندشان را طی 6-5 جلسه گفت‌وگو دریافت کردم و اتفاقا دیدم همین مسائلی که برایشان رخ داده و آن حالات و درونیاتی که ایشان داشتند خیلی هم قابل پیش‌بینی هست؛ چه حسی دارد زنی که همسرش نزدیک به 40 روز است شهید شده و حالا بناست بچه آنها به دنیا بیاید، ایشان همواره در خاطرات خود، همسرش را تصور می‌کرد که اگر الان بود چه اتفاقی می‌افتاد و...
زمانی که تمام خاطرات را کنار هم گذاشتم دیدم اثر جالبی پدید آمد. اگر کتاب را مطالعه کنید متوجه خواهید شد که کتاب از آخر به اول بیان شده و من آن روایت خطی را به هم زدم و در داستان فلش‌بک‌هایی آورده می‌شود که به خاطرات گذشته می‌پردازد. به هم زدن روایت خطی باعث شد کار تقریبا شیوه نو و بدیعی داشته باشد و تکنیک خاصی در روایت خاطره استفاده شود، از این لحاظ بنده راضی هستم.
 از دختر شینا یک تیزر سینمایی ساخته شد و همه به قابلیت سینمایی شدن این اثر اذعان داشتند، درباره این کتاب چقدر به سینمایی شدن اثر فکر می‌کردید؟
زمانی که در حال خلق اثری هستم، اصلا به این فکر نمی‌کنم که بناست چه اتفاقی برای آن بیفتد. من تمام توانم را می‌گذارم و از تمام دانشم خرج می‌کنم تا اثری خلق شود که ابتدا خودم را راضی کند، در واقع آرزو و رویایی برایشان ندارم که بناست چه اتفاقی بیفتد ولی زمانی که کار شخص خودم را راضی نکند، می‌دانم هیچ اتفاقی برایش نخواهد افتاد اما وقتی که من به عنوان نویسنده علاقه‌مند باشم کارم را چندبار بخوانم، مطمئنم اتفاقات خوبی برای آن رخ خواهد داد. وقتی در مرحله ویرایش بودم، شاید گلستان یازدهم را 8-7 بار ویرایش کردم، در پایان هر ویرایش زمانی که کار تمام می‌شد، احساس خاصی داشتم، جوری که باید از منزل می‌زدم بیرون، با اینکه خودم کتاب را نوشته بودم اما تمام ذهنم را درگیر و حالم را دگرگون می‌کرد. زمانی که برای خودم به عنوان نویسنده در ویرایش دهم این اتفاق می‌افتد، آن موقع می‌دانم که این تاثیر بر مخاطب هم رخ می‌دهد.  در تمام کارهایم این وسواس را دارم هرچند زمان نوشتنم طولانی شود باز هم همین وقت و زمان را می‌گذارم و هیچوقت سعی نمی‌کنم کارم را همین طوری سرهم کنم و به پایان برسانم. به خاطر این همه وسواس هنگامی که ابتدا، میانه و انتهای متن را بخوانید متوجه خواهید شد که هیچ تغییر خاصی در نثر به وجود نیامده و شکستی در روایت مشاهده نمی‌شود و همان جزئیاتی که در ابتدای کار به آن پرداختم در صفحات پایانی کتاب هم مشاهده می‌کنید.
 شما در این کتاب اشاره فراوانی به شیوه زندگی عامه مردم  کردید، آیا علاقه‌ای به حذف آنها در داستان خود نداشتید؟
این خاطرات متعلق به مردم است بویژه افرادی که دهه طلایی کشور ما- دهه 60- را تجربه کرده‌اند. به عقیده من این دهه، دهه طلایی انقلاب اسلامی است و به شخصه بسیار به فرهنگ حاکم در این دهه علاقه‌مندم و معتقدم ما به این فرهنگ نپرداختیم و به همین دلیل بتدریج در حال از بین رفتن است. نگرش من این بود که این فرهنگ را در کتاب مطرح کنم، اگر شما این کتاب را تا پایان بخوانید، هرچند خاطرات یک سال و 8 ماهه یک همسر شهید است اما می‌توانید در کنارش فرهنگ اجتماعی ایثار و مقاومت در دهه 60 و 70 را بخوبی مشاهده کنید. چه هنگام بمباران، چه در اعزام نیرو و حتی پشتیبانی، شما براحتی پشتیبانی زنان ما را از جبهه در این کتاب بخوبی می‌بینید. به صورت کلی سعی کردم فضای اجتماعی آن زمان را ترسیم کنم و همانطوری که فرمودید نه تنها محدودیتی برای خودم قائل نبودم بلکه علاقه و اعتقادم این بود که این فرهنگ در کتاب ساری و جاری باشد و مخاطبان با آن آشنایی پیدا کنند.
 در مقدمه کتاب به این نکته اشاره کردید که در انتخاب سوژه مستاصل بودید، چه شد که شهید چیت‌سازیان و داستان همسرشان را انتخاب کردید؟
بعد از اینکه «دختر شینا» را نوشتم، مضامین و موضوعات فراوانی به من پیشنهاد شد و همچنان نیز ادامه دارد اما همیشه برای فردی که این جرات را دارد و خودش پا پیش می‌کشد که من می‌خواهم خاطره‌ام را بگویم احترام ویژه‌ای قائلم، اگر هم من نتوانم خاطرات او را روایت کنم حتما به دوستان  دیگری معرفی‌اش می‌کنم تا داستان او را بشنوند اما هنگامی که دختر شینا منتشر شده بود مراجعات بسیاری داشتم که می‌خواستند خاطرات خودشان را بگویند، با آنها یک پیش‌مصاحبه‌ای داشتم و اغلب در خاطرات می‌دیدم که تمام افرادی که این پیشنهاد را می‌دادند خاطرات‌شان از جنس خاطرات دختر شیناست، همه زنانی بودند که سختی‌های بسیار کشیده و با تعداد فرزندان زیاد، شرایط جغرافیایی سخت و مشکلات فراوانی از این قبیل داشتند که همگی بسیار شبیه به دختر شینا بود، من دیدم اگر بخواهم این خاطرات را بنویسم باید دختر شینای جدیدی می‌نوشتم، واقعا درمانده بودم که کدام را انتخاب کنم، این موقع بود که از شهدا مدد خواستم که هرکسی بناست من از آن بنویسم، خودشان لطف کنند و در این هفته نشانه‌ای از جانب ایشان مشاهده کنم بعد از یک روز از حوزه هنری تماس گرفتند که مصاحبه 13 ساعته‌ای با یک همسر شهید انجام داده‌ایم، شما می‌توانید روی آن کار کنید. این تلفن و ماجرای آن برایم بسیار عجیب بود، فورا پذیرفتم و عرض کردم حتما! فایل مصاحبه را برای من فرستادند و من شروع به پیاده‌سازی آن کردم. نکته جالب دیگر مساله خانه شهید چیت‌سازیان بود، من نمی‌دانستم شهید چیت‌سازیان در کجا زندگی می‌کردند. شاید 5-4 ماه بعد از مصاحبه گرفتنم می‌گذشت، یک روز خانم پناهی آمدند منزل ما، آهی کشید و نگاه کرد به ساختمان روبه‌روی خانه ما و گفت من اینجا زندگی می‌کردم. ایشان دقیقا همسایه روبه‌رویی ما بودند و من اصلا از این ماجرا خبر نداشتم. جالب اینکه ایشان فکر کردند من می‌دانم و برای من این اتفاق بسیار عجیب بود، نمی‌دانم آیا در مقدمه توانستم میزان تعجب خودم را بیان کنم یا خیر. از آن به بعد میز کارم را جایی گذاشتم که دقیقا روبه‌روی پنجره منزل خانم پناهی باشد؛ شب‌ها پرده را کنار می‌زدم و مشغول نوشتن می‌شدم، جالب آن بود که عمدتا چراغ آن پنجره روشن بود و خیلی دیروقت خاموش می‌شد، در واقع مادامی که کار می‌کردم آن پنجره روشن بود. البته ما بعدها از آنجا رفتیم و این برای من خیلی جالب است تا زمانی که در آن منزل بودیم، من مشغول نوشتن این کتاب بودم.
 به نظر شما آینده گلستان یازدهم چه خواهد بود؟
زمانی که در حال نوشتن برای شهدا باشم، بسیار با دقت به هر اتفاقی که راجع به کتاب می‌افتد فکر می‌کنم و سعی می‌کنم کشف و شهودی داشته باشم، به همین دلیل هیچ حساسیتی نسبت به انتشار و چاپ این کتاب‌ها ندارم زیرا معتقدم خودشان راه خودشان را باز می‌کنند. هیچ وقت راجع به کتاب‌هایم هیچ تبلیغی نکردم و معتقدم افراد معتقد و مخلصی هستند که رسالت خود را در تبلیغ این راه می‌دانند. برای دختر شینا نیز همین اتفاق افتاد و برکاتش نیز بسیار مشهود بود. شما ببینید بعد از چاپ دختر شینا چه اتفاقی روی آن افتاد و یقینا این اتفاق عاملان بسیاری داشت تا دختر شینا به چنین سطحی برسد. این کارها را که بنده انجام ندادم، دیگرانی بودند که می‌خواستند سهم و وظیفه خود را نسبت به این کتاب ادا کنند. من بسیار خوشحالم، چون این کار نگاه مرا به جهان تغییر داد، اینکه می‌بینم کتابی منتشر می‌شود و اتفاقاتی در پس آن می‌افتد که پیش‌بینی‌اش را نمی‌کردم، من واقعا به این جمله که شهدا زنده‌اند را در کتاب‌هایم می‌بینم و معتقدم اینها هستند که راه را به ما نشان می‌دهند.


Page Generated in 0/0185 sec