گروه فرهنگ و هنر: «همهچیز مثل اول است» نخستین مجموعه داستان کوتاه اعظم عظیمی است و از انتخاب اسم این کتاب مشخص میشود احتمالاً نویسنده آن، در داستانی که به همین نام در کتاب آمده است، بیشتر خودش را بیان کرده است. این داستان، قصه دختری است به نام زینب که در وضعیتی عجیب، گرفتار آمده است؛ خودش اسمش را میگذارد «یک جور دیگر بودنی که فلاکت و تنهایی میآورد»! به گزارش «وطنامروز»، محمد شمسالدینی در یادداشتی درباره این کتاب مینویسد: این داستان، یک داستان بدون حادثه است، البته حوادث آفاقی؛ چرا که انفس هم میدان حوادث و وقایعی است از جنس دیگر. این داستان چون وقایع انفسی دارد، مخاطب را درگیر میکند و اصلاً بیان خانم عظیمی در دیگر داستانهای این مجموعه هم همین بیان است؛ اظهار کشاکشهای انفسی. داستان با یک کابوس شروع میشود و شاید همه داستان در همین کابوس، عصاره شده است. زینب خواب میبیند که در یک قطار که گویی قطار زندگی است و فقط مادرش کنار او است، میرود که اعدام شود، یک اعدام خودخواسته و گویا خودکشی اما با وحشت، سست میشود و نمیرود. داستان زینب، بیان وضعیت فروبستگی انسان است. فروبستگی، وضعیت انسان در پیش از گشایش است که در این داستان، این فروبستگی، صورتهای متعددی دارد که باطن آن نیستانگاری است و در این داستان با چند صورت از آن روبهرو هستیم. در داستان با 3 نسل متوالی از آدمها مواجه میشویم؛ نسل امروز در صورت افرادی مثل زینب، علی و زری، یک نسل قبلتر در صورت افرادی مثل مادر و پدر او و استاد دانشگاه و یک نسل پیش از مادر در صورت مادرجون. همه این افراد، اسیر فروبستگی هستند و البته هر کدام به نحوی با این فروبستگی خو کردهاند. تنها زینب است که اگرچه سخت اسیر نیستگرایی شده است اما تلاش میکند خودش را در افق دیگری، فرای این فروبستگی معنا کند. مادربزرگ زینب مظهر انسانهای قدیمی است که اگرچه با بیان مواردی از گنجینه تاریخی هویت نافروبسته مردمان این سرزمین، نشان میدهد که ما تاریخی گشوده داشتهایم اما چون نسبت ظاهر آن گزارهها با باطنشان منقطع شده است و او درباره این نسبتها و انقطاع آگاهی ندارد، نه میتواند آنها را به نسل بعد منتقل کند و نه کسی حرفهای او را گوش میدهد. این انسان برای فرار از نیستانگاری، به رضایتی قضا و قدری گریخته است و همهچیز را با قضا و قدری که چون منقطع از باطن دین است فقط برای خودش و نسل خودش گرهگشاست، رفع میکند. نسل بعد، نسل مادر و پدر زینب و استاد دانشگاه است. پدرش از شکافی که به عنایت ولایی امام خمینی(ره) در زمین و زمان ایجاد شد، از این فروبستگی، برگذشته و شاهد وجهالله شده است. استاد دانشگاه، به عرفان فلسفی پناه برده است و شاید تلاش میکند با تدریس، آن نسبت باطنی تاریخی را که گم شده است، پیدا کرده و به نسل بعد منتقل کند. و مادرش، که گویی در دوران شیرین حیات با احمد، نسیمی از آن سوی فروبستگی وزیده و پردههای خانهشان را رقصانده است، راهی که برای حیات در فروبستگی یافته، عشق است، عشق کسی که 25 سال پیش شهید شده اما نمرده است. نسل امروز، یعنی زری و علی، سرگرمند و در گرداب عادات، روزگار میگذرانند و اصلاً خودآگاهی نسبت به فروبستگی غالب بر خود ندارند و همه اهتمامشان متوجه تدارک لوازم و اقتضائات زندگی نیستانگارانه است. علی و زری و همکلاسیهای زینب سرگردانند و صورت جمعی حیات آنها جامعه نیست، بلکه جمعیتی است از تنهایان. این انسانها که ظاهراً انسانند، اگر وقوف به نهیلیسم پیدا کنند، خودکشی را برمیگزینند و سر به «بیابان بوف کور» خواهند گذاشت. زینب، اسیر صورتی از نیستانگاری است که بر انسان مسلمان در دوران غیبت غالب میشود. زینب میراثدار پدرش است، او هم سربهبیابانگذار است اما بیابانش، «بیابان نشان از بینشانها» است نه «بیابان بوف کور». زینب، هر جا که یاد پدرش میافتد، «پرده با وزش نپسیم، در آفتاب میرقصد» و این یعنی حضور یک روح. در وضعیت فروبستگی، تنها چیزی که انسان مؤمن را نجات میدهد این است که خودش را ذیل ولایت، در معرکه جهاد و در افق فرج، معنا کند وگرنه مقهور فروبستگی خواهد شد. زینب از عصر خود فراتر است و به هر طریق نسبت به این فروبستگی وقوف پیدا کرده، لذا حاضر نیست تن به مقتضیات این وضعیت بدهد و قطعاً چنین انسانی در نزد کسانی که مستقر در فروبستگیاند، ابله و مجنون جلوه خواهد کرد و باید بکشد عذاب تنهایی را هرکس که ز عصر خود فراتر باشد.
***
در نوشته دیگری درباره این کتاب که شهرستان ادب آن را منتشر کرده است، میخوانیم: «همه چیز مثل اول است» از آن کتابها نیست که هر دوست و آشنایی به شما پیشنهاد خواندنش را بدهد و از آن گزینههای معروف کاغذی نیست که بتوانید بسادگی برای هر مناسبتی هدیهاش دهید. این عبارت، مدح شبه ذم است و خود سندی است بر متفاوت و تازه بودن کتاب. اگر میخواهید این مجموعه داستان را به کسی هدیه کنید، باید به دنبال دوستی بگردید که با چم و خم داستان و تکنیکهای نویسندگی بخوبی آشناست و میتواند ساعتها روی یک داستان فکر کند و از پیچیدگیهایش لذت ببرد، چرا که نویسنده، برای خواننده آشنا به فضای داستان، رازهای بسیاری را در اثر خود پنهان کرده است. اعظم عظیمی، نویسنده جوان مشهدی که پس از سالها گرداندن جلسات و کارگاههای داستانی، امسال با این نخستین مجموعه داستان خود در بازار نشر حضور پیدا کرده است، نویسندهای بشدت تکنیکی و ساختارگراست. به هنگام نگارش این مجموعه نیز آن تجربه ارزشمند کارگاهی به یاریاش آمده تا دقیقاً از فرم داستان تبعیت کند و با همراه شدن با موج تازه داستانی که در دنیا باب شده است، اثری متفاوت بیافریند. تحصیلات آکادمیک او در رشته فلسفه نیز اهرم دیگری است که در داستانهای این مجموعه به کمکش آمده تا بر پیچیدگیهای دلنشین آنها بیفزاید و مخاطب را با چالشهای درونی نویسنده مواجه کند. «همهچیز مثل اول است» مجموعهای مشتمل بر 9 داستان کوتاه است که با داستان «من کیت میدلتون نیستم» آغاز میشود و در «آفتاب» به پایان میرسد. این 9 داستان کوتاه خواندنی، اگرچه هر یک هویتی مستقل دارند اما با نخی نامرئی به یکدیگر متصلاند و خواننده هنگام مواجهه با هر داستان، ردپایی از افکار و تأملات شخصیتهای داستان قبلی را در آنها مییابد. این خود برای یک خواننده حرفهای بسیار لذتبخش است و او را با هیجان کشف مواجه میکند. علاوه بر این تمام داستانها از یک فرمول واحد پیروی میکنند و در عین حال که به فضای اطراف شخصیتها و اتفاقات میپردازند، به ذهن آنها نیز وارد میشوند. شاید با اندکی اغماض بتوان گفت داستانها بیش از آنکه «حادثهمحور» باشند، «شخصیتمحور»ند و حتی «درونشخصیتمحور»! به همین سبب است که خواندن این کتاب، برای مخاطبی که در داستان تنها به دنبال سریال اتفاقات و گرهگشاییها نیست و از تأملات درونی شخصیتها لذت میبرد، بسیار دلپذیر است.