گری سیک از کارمندان فعال کاخ سفید و شاغل در بخش امنیت ملی آمریکا در دوران کارتر و کسی است که پیش و پس از آن هم در سیاست خارجی آمریکا فعالیت میکرده است. وی که دوران سخت از دست دادن ایران را برای آمریکا در کاخ سفید بوده است، خاطرات خود را درباره موضع آمریکا در ارتباط با انقلاب اسلامی و شکلگیری آن نوشته است. این اثر با عنوان «همه چیز فرومیریزد»، کتابی است که اکنون درصدد ارائه یک گزارش از آن هستیم. گری سیک در مقدمه با اشاره به اینکه انقلابهای واقعی نادرند، تحول رخداده در ایران را از جمله تحولات بنیادین میشمرد و مینویسد: قاطعانه میتوان گفت ایران برای همیشه و به طور برگشتناپذیری متحول شده است. وی با اشاره به وضعی که ایران در آغاز تشکیل دولت کارتر داشت، به بحران پدید آمده پس از آن اشاره میکند و نقش خود را به عنوان یک عنصر فعال و در عین حال ناظر این تحولات تشریح کرده، مینویسد: این موقعیت خاص، به من امکان میداد با ابعاد مختلف سیاستگذاری درباره ایران، از جمله شخصیتهای دخیل در این امر، سیاستهای کاخ سفید در این زمینه و اختلاف نظرهای میان مسؤولان وزارت خارجه از نزدیک آشنا شوم. وی موضوع ایران و مقابله با آن را، همچنان موضوع جالب توجه برای آمریکاییها میداند و دلیلش را آن میداند که انقلاب ایران یادآور دورانی آمیخته با خشم و سرخوردگی برای ملت آمریکاست. به زبان روشنتر باید گفت انقلاب اسلامی ایران یک شکست بزرگ و تحقیر ابدی برای آمریکا بود. به همین دلیل آن ماجرا تبدیل به یک عقده روانی برای آمریکا و آمریکاییها شد و تاکنون آنان را آزار میدهد. بخشی از سیاستهای تند آمریکا تا به امروز برای جبران آن شکست است. بدون شک کتاب گری سیک یکی از اصلیترین منابع تاریخ انقلاب اسلامی در میان تمام آثاری است که در خارج از کشور نوشته شده است. این اثر روایتی است دست اول از سهم دولت آمریکا به عنوان یک ابرقدرت و به عنوان قدرت حاکم بر ایران که دست کم از 28 مرداد 32 تا سال 57 حرف اول را در ایران میزده است. با این حال این به معنای آن نیست که خطا در این کتاب راه ندارد. گری سیک تلاش کرده است با استفاده از خاطرات دیگر همقطاران خود و نیز خاطرات شاه بخشی از مسائل را به صورت چندبعدی طرح کند و همین، امتیاز این اثر بر خاطراتی است که دیگران یکسویه نوشتهاند. به علاوه گری سیک سعی میکند به صورتی عمیقتر ماجرای انقلاب ایران را درک کند و برای نمونه چندین بار به درستی تأکید میکند انقلاب ایران در درجه اول انقلابی علیه تجدد غربی بود. مسلما باید این اثر در مجامع علمی ما نقد و بررسی شود. کاستیهای آن گوشزد شود و برای شناخت آینده مواضع آمریکا نسبت به ما، به آنچه در میان ایران و آمریکا در دوران انقلاب، گذشته است، توجه بیشتری مبذول شود. آنچه در پی آمده تنها مربوط به نیمه نخست کتاب است که به دوران انقلاب مربوط میشود. نوشته حاضر تنها گزارش آن بخش است و حالت نقد و ارزیابی ندارد.
گزارش
گری سیک در نخستین بخشهای کتاب تلاش میکند داستان ایران را از حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت آغاز و مراحل نفوذ آمریکا در ایران و اصول همکاری مشترک میان 2 کشور را ارزیابی کند. وی در اینجا و جاهای دیگر کتاب بخوبی نشان میدهد تا چه اندازه شاه درصدد به دست گرفتن تمام ارکان قدرت در ایران بوده و آمریکا به عنوان مهمترین دولت بیرونی، بیشترین کمک خارجی را به این کشور کرده و بیشترین سلاح را در اختیار آن قرار داده است. وی در ادامه از «تمرین انقلاب» سخن به میان آورده است. این عنوان مربوط به رویداهای 15 خرداد سال 42 است که مبارزان مسلمان و روحانیون در آن دوران تمرین انقلاب کردند. این تمرین بعدها در سال 57 به ثمر نشست. ضعف اطلاعاتی آمریکا که گری سیک تلاش میکند در این کتاب بخوبی آن را ترسیم کند، در همان دوران وجود داشته و به صورت یک سنت ادامه یافته است. وی مینویسد: متأسفانه هیچ گزارشی درباره وقایع سال 1963 یا 1342 به واشنگتن مخابره نشد، وقایعی که در سالهای انقلاب چندین بار تکرار شد. (ص 33)
به نظر گری سیک یک امر کلید مخالفتهای مردم با دولت پهلوی است و وی بارها و بارها از آن سخن میگوید: باید گفت، آمریکاییها یک چیز را فراموش کرده بودند و آن مخالفت عمیق و ریشهای مردم ایران با سلطه ارزشهای غربی بود... آنها نمیدانستند دستگیری، زندانی شدن و تبعید 14 ساله آیتالله، نتیجه مستقیم دخالت وی علیه غربی شدن جامعه ایران و بویژه اعطای امتیازات ویژه به آمریکاییها (کاپیتولاسیون) است. (ص 34)
نخستین بحث در دوره کارتر مربوط به درخواست خرید هواپیماهای آواکس از دولت آمریکا بود. سیک نشان میدهد بهرغم برخی مخالفتها در سطوح پایین، در نهایت دولت آمریکا با این درخواست و درخواستهای دیگر شاه در خرید سلاح موافقت کرد. هر چند اجرایی شدن این درخواستها با انقلاب برخورد کرد. به نظر سیک تأیید فروش آواکس به ایران از طریق کارتر این پیام را برای شاه داشت که ایالات متحده بدون شک روابط امنیتی خود را با ایران استمرار خواهد بخشید (ص 56) اگرچه ممکن است قدری در این باره تأمل و تفکر کند. شاه نوامبر سال 1977 به آمریکا سفر کرد و این بعد از گرفتن موافقت برای فروش سلاحهای جدید درخواستی بود. مخالفت دانشجویان و تظاهرات آنان و استفاده از گاز اشکآور توسط نیروهای انتظامی آمریکایی سبب شد شاه در سفره شام در میان موجی از سرفه و احساس خفگی، سخنرانی رسمی خود را آغاز کند. (ص 60)
6 هفته بعد از آن کارتر به ایران آمد و باز طی گفتوگوهایی که صورت گرفت، حمایت آمریکا از ایران به همان استحکام قبلی ادامه یافت. کارتر در سخنرانی خود در میهمانی شاه، ایران را «جزیره ثبات در گوشهای پرآشوب از جهان» وصف کرد. به نظر گری سیک، هدف کارتر از این جملات، جلب اعتماد به نفس شاه بود. (ص 62) در این زمان تصور دولتمردان آمریکا و کارتر آن بود که به رغم برخی مخالفتها ایران یعنی شاه و شاه هم یعنی ایران. همین تصور که ایران را جزیره با ثبات میدانستند سبب شد با شروع مخالفتها و اعتراضها در سال 56 دولت آمریکا آمادگی لازم را برای برخورد با آن نداشته باشد. (ص 63)
تا اینجا 10 سال بود که آمریکا ایران را عبارت از شاه میدانست و برای هیچکس از میان مخالفان شاه، میانهرو و افراطی، ارزش آن را قائل نبود تا با وی گفتوگو کند. شاه محور همه تحلیلها بود و هیچ گزارشی از مخالفان در اختیار دولت آمریکا قرار نمیگرفت و برای همین دولت آمریکا از رویارویی و تحلیل آنچه در یک سال و نیم انقلاب گذشته بود، عاجز ماند. در اینجا جای این پرسش هست: اگر ایران تا این اندازه برای ایالات متحده اهمیت داشت چرا این دولت براحتی اجازه داد حکومت در اختیار امام خمینی قرار گیرد؟ پاسخ این پرسش از نظر گری سیک بسیار ساده است: تمام قدرت در دستان شاهی قرار داشت که وابسته به ایالات متحده بود. با وجود این، امام خمینی توانسته بود این شاه را سرنگون کند. (ص 67) در واقع وقتی شما همه چیز را در اختیار یک نفر گذاشتید و او سقوط کرد باید بدانید چیزی برای شما نمیماند. گری سیک تازه از اینجا یعنی از ص 68 به بعد تحولات انقلابی در ایران را آغاز میکند. تعبیر «چهلم تا چهلم» تعبیری است که گری سیک از مصاحبه آیتالله مهدویکنی گرفته است. گری سیک اشاره به گزارشی میکند که همزمان با برگزاری مراسم چهلم شهدای قم برای برژینسکی نوشته و در آن آورده است: به نظر میرسد این ناآرامیها کار دشمنان واقعی رژیم شاه، یعنی فعالان دست راستی مسلمان باشد. این افراد برنامه مدرنیزاسیون شاه را بسیار لیبرال و سنتستیز میدانند (ص 69). وی در این گزارش این نظر را که مخالفها نشأتگرفته از سوی کمونیستها باشد، یعنی چیزی که شاه و برخی دیگر میگفتند، نمیپذیرد. اکنون رژیم شاه برای سرکوب شورشها در ایران نیاز به گاز اشکآور و دیگر وسائل سرکوب داشت. گری سیک مینویسد: «28 مارس دولت کارتر با درخواست شاه برای خرید گاز اشکآور از ایالات متحده موافقت کرد». (ص 70)
اواخر دولت شریفامامی بود و شاه باید تصمیم میگرفت چه راهحلی برای آرام کردن اوضاع ایران دارد. روز 31 اکتبر سالیوان هم با شاه دیدار کرد و او را «غمگین و ناراحت» وصف کرد. شاه از اینکه شریفامامی نتوانسته ابتکاری به خرج بدهد ناراحت بود. اما اینکه باید دولت نظامی روی کار آورد یا دولت ائتلافی، چیزی بود که شاه در آن باره مردد بود. به نظر سیک اقدام شاه برای جدا کردن جبهه ملی از روحانیون در این مرحله شدنی نبود. در واقع زمان برای انجام کار دیر شده بود. به همین دلیل به سرعت بحث روی کار آوردن جبهه ملی کنار گذاشته شد. کریم سنجابی به پاریس رفت تا در این باره با امام خمینی صحبت کند اما روشن بود به نظر گری سیک: آیتالله خمینی با قاطعیت تمام خواستههای ملیگرایان سکولار را رد میکند. او فقط خواستار رفتن شاه بود و رهبران جبهه ملی که برخلاف آیتالله خمینی از قدرت و جایگاه چندانی در میان تودهها برخوردار نبودند، در برابر این موضع قاطع، سر تعظیم فرود آوردند. (ص 112)
پس از دولت شریفامامی، دولت نظامی تشکیل شد. این در حالی بود که در همین روزها دانشجویان عصبانی به خیابانها ریخته و «به نمادهای فرهنگ غرب حمله کردند. در نتیجه بانکها، مغازههای مشروبفروشی، سینماها، مؤسسات تجاری غربیها و هتلهای بسیاری آتش زده شدند.» (ص 126)
شاه ضمن یک سخنرانی تشکیل دولت نظامی را اعلام کرد و در عین حال در همین سخنرانی بود که گفت: من پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من مدافع سلطنت مشروطه هستم. سلطنت که هدیهای الهی است، هدیهای که از سوی مردم به شاه واگذار شده است.» گری سیک از این سخنان شاه خشنود نیست و میگوید وی لحنی پوزشخواهانه داشت و معنای سخن اخیر او این بود که مردم حق دارند این هدیه را پس بگیرند. در اینجا بود که شاه تعدادی از سران سابق دولت خود مانند هویدا و نصیری را به زندان انداخت. این امر سبب شد بتدریج شماری دیگر به خارج بگریزند. تا اینجا به رغم همه اعتراضات مردمی و دامنه وسیع انقلاب، آمریکا هنوز هم به حمایت از شاه فکر میکرد. این رویهای بود که تا این زمان عمل شده بود. ترنر رئیس سیا گفت ما همیشه برای اجتناب از آزردگی شاه از تماس گرفتن با مخالفان شاه خودداری کردهایم. همین امر سبب شده است ماجرا را از آن سو ننگریم. تنها چند روز پس از تشکیل دولت ازهاری که گفته میشد قاطعیت لازم را هم ندارد، سالیوان پیشنهاد جدیدی برای آمریکاییها داد که آماده شدن زمینه برای رفتن شاه بود. اگرچه برای رسیدن به این نقطه هنوز فاصله زیادی مانده بود اما به هر روی روشن بود که اوضاع وارد مرحله تازهای شده است. آمریکاییها این فرض را هم مدنظر داشتند که در صورت بازگشت امام خمینی و رفتن شاه، ایرانیان تحصیلکرده، به حکومت روحانیون تن نخواهند داد. (ص 157)
برای سران آمریکا مهم این بود که آیا این پیشبینی درست از آب درخواهد آمد یا نه. این راه حلی بود که بالاخره آمریکا پذیرفت و تلاش کرد از دولت بازرگان یک چنین دولتی بسازد. اما به نظر گری سیک ماجرا آنگونه که آمریکاییها میخواستند پیش نرفت، چرا که برخلاف تصور آنها امام خمینی پس از بازگشت به ایران نقش انفعالی نداشت بلکه فعال عمل کرد و به علاوه تمایلات غربگرایانه افسران جوان در شور و اشتیاق اسلامی ـ انقلابی آنان محو شد. امام خمینی نه تنها فعال عمل کرد بلکه با سرسختی تمام به عملی کردن نظرات خود درباره تشکیل حکومت ولایت فقیه در ایران پرداخت. (ص 138)
اکنون مشکل جدیدی پدید آمده بود و آن این است که حمایت ارتش بویژه بدنه آن از شاه محل تردید بود. بسیاری از سربازان از پادگانها گریختند و سیاست امام خمینی هم بر جذب ارتش بود. امام خمینی به انقلابیون گفت: به سینه ارتش حمله نکنید. بلکه قلب او را هدف دهید. شما باید سعی کنید در قلب سربازان جای بگیرید. حتی اگر آنها به روی شما آتش بگشایند... آنها برادران ما هستند. به رغم پیشنهاد سالیوان، دولت آمریکا هنوز راه حل تشکیل حکومت نظامی را ترجیح میداد. گری سیک مینویسد: سیاست رسمی ایالات متحده حمایت همهجانبه از شاه بود. این سیاست بر این فرض بود که شاه قادر است با قاطعیت و خشونت تمام به سرکوب مخالفان بپردازد. (ص 142)
با این حال براساس توصیه سالیوان، برژینسکی نماینده ویژهای را برای بررسی اوضاع به ایران فرستاد، برای این نماینده، مهم این بود که شاه هیچ پیشنهاد مشخصی ندارد و اوضاع را کاملاً گنگ و گیج میبیند و کمترین اعتمادی به تحلیلهای خودش ندارد. شگفت آنکه شاه به آمریکا و انگلیس هم مشکوک است و فکر میکند آنان در حال تماس با مخالفانش هستند. در این وقت داغترین بحثی که در ارتباط با ایران در آمریکا مطرح بود مساله ضعف اطلاعاتی بود که گری سیک میگوید: او این بحث را در کاخ سفید آغاز کرده است. این بحث برای مدتها ادامه یافت و همه به دنبال عاملی میگشتند که سبب شده بود آمریکا با فقر اطلاعات درباره ایران و بویژه مخالفان روبهرو شود(ص 146). در این زمان گری سیک موظف میشود تمام گزارشهای یک سال اخیر را مرور کند و یک ارزیابی از کیفیت آنها و اینکه دقیقاً چه چیزی گزارش شده است را ارائه دهد. شگفت آن است که سازمان سیا تنها دو مقاله تحلیلی در طول این یک سال ارائه کرده بود که در مقاله دوم که تنها مربوط به یک ماه قبل از حادثه هفدهم شهریور بود، آمده بود: ایران در وضعیت انقلابی یا حتی قبل انقلابی هم نیست! وی گزارش دیگر سازمان سیا را که همه چیز را آرام نشان داده بود، در دروغپردازی و معکوس نشان دادن واقعیات دارای مقام اول میان گزارشهای مربوط به ایران میداند. در این مرحله باز هم سالیوان و پارسونز به دیدار شاه رفتند. شاه از شوروی گلایه کرد که منتظر فرصت است. وی تأکید کرد: من پیامهای متعددی را از آمریکاییها دریافت کردهام که همگی از من خواستهاند موضع قاطع و خشنی را علیه مخالفان اتخاذ کنم. سپس با اشاره به کسانی که در آمریکا میگویند او دل و جرأت ندارد به سالیوان گفت: به افراد بگو من دل و جرأت دارم اما در کنار آن قلب و عقل هم دارم. من نمیخواهم برای حفظ سلطه خود بر ایران جوانان ایران را قتل عام کنم. (ص 152) این کاری بود که شاه چندین دهه انجام داده بود و اکنون بهتر از هر کسی میدانست انجام آن سودی به حال وی ندارد و بیش از گذشته او را بدنام میکند. در این وقت مقامات آمریکایی به فکر استفاده از تحلیلگران دانشگاهی افتادند که نمونههایی را خود گری سیک نقل میکند (ص 153، 157)
در پی ملاقاتهای گذشته یک نکته برای آمریکاییها روشن شده بود و آن مشکل روانی شاه بود. کسی که قدرت تصمیمگیری ندارد و سردرگم است و سعی دارد تصمیمگیری درباره مسائل حساس و مهم را بر عهده آمریکاییها قرار دهد. بنابراین آمریکا باید برای وضعیت روانی شاه هم فکر میکرد. شاه که اندکی از این مباحث به گوشش خورده بود ناراحت شده پیغام داد: من از این تعجب میکنم که عالیترین مقامات آمریکا برای بررسی چنین مسالهای یعنی بررسی وضعیت روحی من تشکیل جلسه دادهاند. (ص 159)
شاه از اینکه کشورش یک سال پیش مانند صخره بزرگی محکم و ثابت مانده بود و اکنون او در یک حلقه شوم گیر افتاده بود، (ص 156) درمانده و در واقع روانی شده بود.
دولت نظامی ازهاری نیز ساقط شد.
شکست دولت نظامی سبب شد آمریکاییها باز سراغ تشکیل دولتی متشکل از ملیون و نیروهای میانهرو بروند. بحث بر سر توصیه برای تشکیل دولت ائتلافی یا ارائه یک لیست از افرادی که میتوانند نامشان را در اختیار شاه بگذارند تا او خود از میان آنان کسانی را به عنوان یک شورای برنامهریز برای تشکیل دولت برگزیند، مطرح شد. اینها اهمیتی نداشت؛ مهم آن بود که تصمیم برای تشکیل یک دولت ائتلافی از سوی کسانی که تصور میشد میتوانند بخشی از نیروها را از امام خمینی و روحانیون جدا کنند گرفته شده بود. سالیوان پا را از این هم فراتر گذاشته و معتقد بود نه ارتش توانسته است کاری در فرونشاندن شورشها انجام دهد و نه دولت ائتلافی راه به جایی خواهد برد. با این حال گویا به اصرار مقامات آمریکایی پذیرفت که برای موفقیت یک دولت ائتلافی فعالیت کند. وی نوشت برنامهاش در روزهای آینده چنین خواهد بود:
اول با شاه گفتوگو میکنم و نظر وی را درباره مذاکره با مخالفان جویا میشوم (یعنی او را راضی به این کار میکنم) سپس با میانهروها دیدار و آنها را به مذاکره تشویق میکنم. در نهایت به قم میروم و با رهبران روحانی دیدار و گفتوگو میکنم. آنگاه مستقیم با آیتالله خمینی تماس خواهم گرفت. (ص 172)
سالیوان روز بعد از عاشورای تاریخی با شاه دیدار کرد و شاه گفت این تظاهرات نشان داد مردم از آیتالله خمینی خسته نشدهاند و تنها او را رهبر خود میدانند. وی به سالیوان گفت با بختیار و صدیقی برای تشکیل دولت صحبت کرده است. بحث تشکیل دولت ائتلافی، رها کردن کشور و واگذار کردن آن به شورای سلطنت و سپردن آن به دست ارتش 3 گزینه بود که شاه با سالیوان در میان گذاشت. شاه تا این زمان همه راهها را رفته بود و هر توصیهای که سالیوان یا سفیر انگلیس [پارسونز] به وی کرده را عملی کرده بود. دولت شریفامامی، دولت ازهاری، دولت بختیار راههایی بود که تجربه شده بود اما هر روز بر دامنه بحران که بالا گرفتن تظاهرات و اعتصابات بود افزوده میشد. گری سیک میگوید در این زمان ناراحتی وی از اوضاع ایران به اوج خود رسیده بود و در یادداشتی که برای برژینسکی نوشت به وی یادآور شد چنانچه ظرف یک هفته آینده دولت کارآمدی در ایران روی کار نیاید، شاه و سلسلهاش سقوط خواهند کرد. گری سیک میگوید به نظر من بهتر است شاه خود را پادشاه قانون اساسی مشروطه اعلام کند. سخن از موافقت احکام آینده با شرع اسلام به میان آورد و یکی از رهبران معروف از مخالفان را برای تشکیل دولت دعوت کند. دولت نظامی در این اوضاع کاری از پیش نمیبرد. (ص 189) این زمانی است که بسیاری از مخالفان شاه در ایران سخن از اجرای قانون اساسی و مشروطه میگویند اگرچه صدای آنان در برابر صدای امام که فقط و فقط رفتن شاه را میخواست چندان بلند نبود. در این مرحله آمریکاییها در حال ناامیدی کامل از سلطنت پهلوی بودند و کمترین چیزی که از نظر آنان ممکن بود اعطای امتیازات قابل توجه به مخالفان بود. در این باره دیدگاههای گری سیک و پرچ که یکی در کاخ سفید و دیگری در وزارت خارجه بود به هم نزدیک شده و هر دو در انتقاد از وضعیت حاکم بر سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بود. بتدریج در دولت آمریکا استفاده از سیاست مشت آهنین کنار گذاشته شد و بحث گفتوگو با مخالفان طرح شد. در تلگرافی که به سالیوان فرستاده شد 4 نکته آمده بود که باید به شاه یادآور میشدند: اول اینکه بلاتکلیفی نظامیان مشکلزا شده و باید حل شود. دوم تشکیل یک دولت میانهرو که بتواند نظم را برقرار کند بهتر از راهحلهای دیگر است. سوم آنکه اگر نتواند نظم را برقرار کند شاه باید دولت نظامی تشکیل دهد و خشونتها را تمام کند! چهارم آمریکا به هر حال از شاه حمایت میکند (ص 199 ـ 198). شاه موافقت خود را با تمام مطالب سالیوان اعلام کرد. شاه بر این باور بود که تشکیل دولت نظامی راه به جایی نمیبرد و مشکلی را حل نمیکند و تنها بر خونریزی میافزاید. شاه به صراحت درباره سیاست مشت آهنین گفت: من شجاعت انجام دادن چنین کاری را ندارم و اگر قرار است چنین کاری بشود من قبل از هر چیز کشور را ترک میکنم تا انگشت اتهامی متوجه من نشود. (ص 199)
از سوی دیگر وزارت خارجه آمریکا، آمریکایی های مقیم ایران را تشویق به ترک ایران میکرد و این زنگ خطری برای همه و حتی شاه و دربار بود. این زمانی بود که با گرفتن ویزا برای شماری از اعضای خاندان سلطنت آنان راهی آمریکا شده بودند. کابینه بختیار تشکیل شد و قرار بود اگر او موفق شد اوضاع را بسامان کند، شاه برای مدتی ازکشور خارج شود. اما بزودی روشن شد چه کابینه بختیار بتواند اوضاع را آرام کند چه نتواند شاه باید ایران را ترک کند. شاه به سالیون گفت پیش از ترک ایران بیانیهای خواهد داد و خواهد گفت برای استراحت ایران را ترک میکند و تاریخی هم برای بازگشت خود در آن نخواهد آورد. (ص 203)
رفتن شاه از ایران هم به اصرار آمریکا بود. گری سیک مینویسد: سالیوان معتقد بود شاه زمانی میتواند تصمیم بگیرد که از سوی ایالات متحده تحت فشار قرار گیرد. او پیشنهاد میکرد بعد از تشکیل و تثبیت نسبی دولت بختیار، بر شاه فشار آورده شود تا ایران را ترک کند و یک شورای سلطنتی را مأمور انجام وظایف خود کند. (ص 203). در واقع تمام تصمیمگیرندگان در آمریکا به این نتیجه رسیده بودند که دیگر امیدی به بقای سلطنت شاه وجود ندارد. همزمان آمریکا در اندیشه ارتباط با نظامیان افتاد و پیشنهاد شد ژنرال هایزر به ایران رفته و با نظامیان تماس برقرار کند تا آنان مطمئن شوند آمریکا همچنان پشتیبان شاه و سلطنت و ارتش است. او باید نظامیان را امیدوار کرده و مانع از آن میشد که افسران ارشد ایران را رها کرده به خارج بگریزند. زمان رفتن هایزر به ایران همان زمانی بود که کارتر هم در جزیره گوادلوپ با سران کشورهای انگلیس و فرانسه و آلمان جلسه داشت. این زمانی بود که همه راهها تجربه شده بود و دستگاه سیاست خارجی آمریکا و احتمالاً کشورهای اروپایی به این نتیجه رسیده بودند که هیچ امیدی به ماندن شاه در ایران نیست. در تهران هایزر از فرار روزانه پانصد تا یک هزار نفر از سربازان خبر میداد. آیتالله بهشتی هم در تماس با سفارت گفت: ما از دخالت مستقیم ارتش هراسی نداریم، زیرا تمام سربازان و افسران جزء، حامی و پشتیبان ما هستند. (ص 216) این به معنای آن بود که دیگر ارتش هم برای آمریکا قابل اعتماد نیست. مشکل آن بود که وقتی شاه میرفت ارتش بیش از گذشته از هم میپاشید و این نکتهای بود که هایزر روی آن تأکید داشت. وی ارتش را فاقد انسجام لازم در غیاب شاه میدانست. شاه 16 ژانویه ایران را به سوی مصر ترک کرد. انتخاب مصر شاید از آن روی بود تا جایی نزدیک به ایران باشد تا در صورت کودتای ارتش بتواند براحتی بازگردد. وی بعد از مصر هم به مراکش رفت و نظر گری سیک آن است که شاه در فکر جمعآوری نیرو برای بازگشت به ایران بود(ص 226).
بروز شورش در نیروی هوایی ارتش تمام امیدهای هایزر را بر باد داد. در آخرین نشست میان زیمرمن و یزدی، یزدی پیام آیتالله خمینی را به طرف آمریکایی داد که تمام کارهای بختیار به ضرر مردم ایران و ضرر دولت آمریکا و آینده آمریکا خواهد بود. در آنجا از اراده بختیار برای آمدن به پاریس و دیدار با آیتالله خمینی سخن گفته شد و تأکید شد آیتالله اعلام کرده است تنها در صورتی بختیار را میپذیرد که استعفا کند(ص 227) و البته بختیار اعلام کرد استعفا نخواهم کرد. آیتالله خمینی اول فوریه 1979 وارد ایران شد. آنچه قرهباغی با هایزر توافق کرده بود این بود که اگر بختیار توانست با آیتالله خمینی توافق کند ارتش از این توافق پشتیبانی خواهد کرد و اگر توافق نشد ارتش با حمایت از بختیار تمام اماکن دولتی را به تصرف درخواهد آورد اما بیش از این کاری نخواهد کرد (ص 230). تصور قرهباغی این بوده است که این اقدام کودتا نیست!
جدیدترین پیشنهاد آمریکا این بود که بختیار بماند و رفراندومی برای انتخاب سلطنت یا جمهوری اسلامی برگزار شود. پیشنهاد دیگر اینکه بختیار استعفا کند اما بماند و رفراندوم را برگزار کند. گری سیک می نویسد: آیتالله برخلاف نظر تمام مشاورانش با هر دو راه حل مذکور مخالفت کرد. استدلال او این بود که بختیار چون منصوب از طرف شاه است غیرقانونی است. هایزر که طرفدار دخالت ارتش به نفع بختیار بود، در اوضاع جدید شکست خورده بود و سوم فوریه ایران را ترک کرد. این روشی بود که سالیوان با آن موافقت نداشت. با این حال هایزر هم معتقد بود ارتش نمیتواند ایران را اداره کند زیرا ژنرالهای ارتش حتی نمیدانند تأسیسات مهم دولتی در کجا قرار دارند (ص 233)
کارتر در جلسهای که با حضور هایزر با اعضای کابینه تشکیل شد از سالیوان گلایه کرد و گفت ما همواره با سالیوان برای اجرای دستورالعملهایمان مشکل داشتهایم (ص 232) هایزر در این جلسه گفت ارتش کماکان قابل اعتماد است. از مطالبی که هایزر در این ملاقات گفته است چنین به دست میآید که بسیاری از گزارشهای وی از اوضاع واقعی ایران پرت و پلا بوده و اظهار نظرهای او تناسبی با وضعیت ایران نداشته است (بنگرید: ص 234) آخرین امید برای آمریکاییها درگیری داخل ارتش میان موافقان و مخالفان و بویژه سرکوب شماری از افراد نیروی هوایی توسط گارد شاهنشاهی بود. احتمال میرفت این حادثه بتواند ارتش را به یک اقدام جدی فراخواند. اما این شروع یک درگیری بود که در نهایت به نفع انقلابیون تمام شد. این بزرگترین لطمه به آمریکاییها بود که همچنان به ارتش دل بسته بودند. گزارشهایی که از تهران میرسید بسیار نگرانکننده بود. ژنرال گاست که پس از رفتن هایزر مسؤولیت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اتاق خود گیر افتاده بود که حتی نمیتوانست یک قدم بیرون بگذارد. (ص 238).
در این وقت با اینکه سران ارتش در جلسهای تصمیم به دفاع از دولت بختیار گرفتند اما اوج گرفتن درگیریها اوضاع را از دست آنان خارج کرد و زمانی که دریافتند قادر به انجام هیچ نوع ابتکار عملی نیستند اعلان بیطرفی کردند. این دیگر هیچ فضیلتی برای آنان نبود بلکه پذیرش یک شکست بود. اکنون آمریکاییها فقط در اندیشه حفظ نیروهای آمریکایی بودند که در ایران باقی مانده بودند. دیگر کسی برای دولت آینده ایران نمیتوانست درست بیندیشد. آنان باید صبر میکردند تا ببینند اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. در واقع آنان دریافته بودند آمریکا قادر به کوچکترین تأثیرگذاری در روند تحولات موجود ایران نیست. برژینسکی همچنان میغرید و از انجام کودتا توسط ارتش سخن میگفت و از آن حمایت میکرد. این در حالی بود که دیگر اعضای جلسه مخالف این نظر بودند و برژینسکی هم مجبور به پذیرش این نظر شد که امکان اعتماد به ارتش ایران برای کودتا وجود ندارد. گری سیک مینویسد: در هر حال، یازدهم فوریه، آخرین روز حیات شاهنشاهی در ایران بود. در آن روز ارتش ایران پای خود را از ماجرا کنار کشید و دولت بختیار را بدون حامی رها کرد. بدین ترتیب، آیتالله خمینی یکهتاز عرصه و پیروزمند میدان شد.
کلنل تام شفر، آخرین وابسته نظامی ایران، پس از این تحولات این گزارش کوتاه را برای واشنگتن فرستاد:
ارتش تسلیم شد، آیتالله خمینی برنده شد و نظم موجود فروریخت. (ص 240)
***
منبع: «همهچیز فرو میریزد»، مرکز اسناد انقلاب اسلامی