زهرا سعیدی: امیرکبیر صدراعظم کاردان ایران در دوره ناصرالدینشاه، قهرمان مبارزه با استعمار، استبداد و نیز اصلاحگر امور سیاسی و دینی بود. وی با ورود به دستگاه دربار، به امور مهمی چون تثبیت قدرت مرکزی از طریق برخورد با عوامل تهدیدکننده داخلی و خارجی پرداخت. مهمترین اقدام وی در زمینه داخلی، علاوه بر برخورد با شورشهای داخلی، سرکوب شورش بهائیت بود که با اقدامات مقتدرانه و البته روشهای متفاوت امیر صورت گرفت بهگونهای که بعد از برخورد امیر و سرکوب شورش و بلواهای آنها، دیگر جرأت نکردند امنیت سیاسی کشور را با تهدید مواجه سازند. اقدامی قاهرانه که در نهایت در کنار سایر اقدامات اصلاحگرانهاش، موجبات قتل او را فراهم کرد. با این توضیحات به نحوه برخورد امیر با بهائیت و نیز دلایل او در سرکوب این شورش پرداخته میشود.
امیرکبیر از صدارت تا برخورد با بهائیان
«محمدتقــی فراهانی» معروف به «امیرکبیر» سال 1222 ه.ق در شهر هزاوه فراهان به دنیا آمد. وی با سپری نمودن دوران کودکی خود در خانواده قائممقام و آشنایی با بسیاری از امور سیاسی و مملکتداری، آثار هوش و علاقه خود به این امور را نشان داد که در نهایت باعث ورود او به دربار و نیز مقام صدارت« ناصرالدین شاه» در سال 1264 ه. ق گردید. امیر از همان زمان که عهدهدار مقام صدارت گردید، با آشفتگیهای سیاسی و اقتصادی که ماحصل دوران قبل از وی بود، مواجه شد. چنانکه در امور سیاسی علاوه بر ناامنی و فساد، امنیت داخلی با خطر شورشهای داخلی و جنبشهای فرقهای نوظهوری چون بهائیت مواجه بود. جنبش بهائیت ریشه در افکار افرادی چون شیخاحمد احسایی و سیدکاظم رشتی داشت که بعدها توسط افرادی چون علیمحمد باب و میرزا حسینعلی نوری معروف به «بهاءالله» گسترش یافته و تلاشهایی در جهت تبلیغ آن و نیز جذب مردم به آن آغاز گردید. فعالیت بهائیان در شرایطی آغاز شد که بسیاری از مردم از نظر اقتصادی و اجتماعی وضعیت مناسبی نداشتند. میزان آگاهی و سواد مردم در پایینترین سطح خود قرار داشت و به علت وضعیت نابسامان اقتصادی، جذب مردم به فرقه بهائی و تهدید امنیت کشور، امری محتمل به نظر میرسید. فرقه بهائی به طور مشخص در دوره «محمدشاه» با ایجاد شورش و ناامنی، درصدد دستیابی به اهداف خود برآمد. اما تحرکات جدی آنها در دوره ناصرالدین شاه گسترش یافت. در واقع «با مرگ محمدشاه اغلب ولایات را شورش فراگرفت که سهمناکترین آنها فتنه سالار بود. در دوره فترت، پیشوایان بابی نیز از فرصت استفاده کرده و در نشر پیام باب و دعوت مردم کوشش فراوان کردند. دولت امیر که هنوز آن شورشها را فرو ننشانده بود، با غائله بابیان مواجه گردید.»(1) در این شرایط، «ملاحسین بشرویهای» و «ملامحمدعلی بارفروشی» فتنه وسیعی در خراسان و مازندران به راه انداخته و در شهرهای زنجان و یزد نیز افرادی از این فرقه، دست به شورش و ناامنی زده بودند. امیرکبیر اقدامات این فرقه را در راستای تضعیف قدرت مرکزی دیده و «با سیاست و درایت دریافت که این فتنه و آتش آن از گور انگلیسیها برمیخیزد و اگر درصدد رفع آن برنیاید بنیان مملکت سست خواهد شد.»(2) در واقع حدس امیر در این رابطه کاملاً درست بود، روسیه و انگلیس در آن زمان بهرغم آنکه با یکدیگر رقابت داشتند؛ اما در زمینه حمایت از بهائیان متفقالقول بودند. 2 کشور تلاش داشتند با حمایت از این فرقه تازهتأسیس نفوذ خود را از این طریق شدت بخشند و علاوه بر آن «برای مقابله با روحانیت و علما که نفوذ و محبوبیت زیادی در میان مردم داشتند، از بابیها به عنوان سپر بلا بهرهبرداری کنند.»(3) البته ناصرالدین شاه هم در ابتدا همانند استعمارگران تلاش نمود با مهره بهائیان، سیاستهای روحانیان را خنثی نماید؛ اما زمانی که خطر ناامنی و تهدید قدرت مرکزی توسط بهائیان پیش آمد، از سیاست سرکوب آنها دفاع کرد. ابتدا بیشترین تلاشها جهت حمایت از این فرقه توسط روسیه صورت گرفت، چنانکه در یک نمونه «میرزا حسینعلی بها که پس از باب رهبری حزب را به عهده گرفت... طبق نوشته کینیاز دالگورکی (وزیر مختار روسیه در ایران)، یکی از جاسوسان رسمی سفارت روسیه و همکار دالگورکی بوده است و مخصوصاً در فاجعه قتل قائممقام سهم عمدهای داشت.»(4) نامهها و خاطرات به جامانده از دالگورکی نیز بهخوبی گویای این موضوع است: «روزی که سیدکاظم در مورد باب امام زمان سخن میگفت... بینهایت به سید احترام میکردم با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم حضرت صاحبالامر! به من تفضل و ترحمی فرمایید بر من پوشیده نیست تویی تو.»(5)
یکی از علل حمایت این کشورها از باب و فرقه نوظهور آنان این بود که حمایت از بهائیت، ضمن ایجاد اختلاف و دودستگی در میان مردم و دولت، میتوانست شرایط مناسبی برای این کشورها جهت گرفتن امتیاز از دولت فراهم نماید. از این رو امیر جهت مقابله با این فرقه 2 سیاست سرکوب مستقیم و نیز قداستزدایی را در پیش گرفت. در سرکوب مستقیم، بعد از مقابله مستقیم و جنگ میان دولت و طرفداران باب، بسیاری از بابیان بویژه رهبران آن همچون بشرویهای و بارفروشی طی سالهای 1266- 1265 کشته شدند.
قداست زدایی از بهائیت
در سیاست قداستزدایی نیز امیر بدون مقابله مستقیم تلاش نمود جایگاه معنوی بهائیت را نزد مردم کاهش دهد تا مردم افکار واقعی او را درک کنند؛ زیرا در غیر این صورت ممکن بود با مظلومنمایی بهائیان، نتیجه معکوس گردد و بسیاری از مردم جذب اندیشههای این فرقه گردند. «کنت دوگبینو» نویسنده و دیپلمات فرانسوی (۱۸82 - ۱۸16) در این رابطه مینویسد امیر «این اندیشه را داشت که بهترین راه برای برانداختن باب آن است که او را در معنا نابود گرداند. پس بر آن شد که او را از زندان چهریق بیرون آورد و آنطور که هست و یا آنطور که دربارهاش عقیده داشت، به مردم بنمایاند...»(6) در این راستا امیر قبل از محاکمه برخی از رهبران فکری فرقه، به فتوای علما نیز رجوع کرد. در نهایت امیر موفق شد با گرفتن حکم اعدام باب از علمای تبریز، به غائله باب پایان دهد.
در موردی دیگر، میرزا حسینعلی نوری، از رهبران بهائیان و بنیانگذار اصلی بهائیت که بعدها نقش مهمی در تحرکات و بلوای بابیان داشت، توسط امیر به عراق تبعید شد. هرچند بعد از قتل امیرکبیر دوباره به ایران بازگشت و در برنامهای گروهی همراه با بهائیان، دست به ترور ناکام ناصرالدین شاه زد. با این حال میرزا حسینعلی توانست به کمک روسیه جان سالم به در برد. در نهایت امیر در سیاست برانداختن و سرکوب بهائیت در دوران صدراتش موفق گردید. به قول «جاستین شیل» سفیر انگلیس در ایران اوایل دوره ناصری «پس از غائله زنجان پیروان باب جرأت نکردند صلح و امنیت عمومی را به هم بزنند.»(7) «نورالدین چهاردهی» پژوهنده تاریخ باب و بها نیز «از بزرگان ازلیها و بهاییها شنیده است که... اگر... امیرکبیر نبود مسلما به مقصود خود میرسیدند.»(8) در مجموع اقدامات اصلاحگرانه امیرکبیر در زمینه دینی و نیز سایر موضوعات باعث نفرت بهائیان و سایر دشمنان داخلی و خارجی از امیر و دسیسهچینی برای فراهم کردن نقشه قتل او گردید. بهائیان «کینه امیر را در دل داشتند، کینهای که در نوشتههای همکیشان آنان، و بهائی و بهائیزادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئه کشتن شاه و امیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت.»(9) در نهایت اقدامات اصلاحگرانه امیر در زمینههای مختلف برایش گران تمام شد و دشمنانش با ترغیب ناصرالدین شاه به قتل او، زمینهساز فرمان عزل و تبعید امیر شدند. امیر بالاجبار از تهران همراه خانواده به کاشان تبعید میشود و در حمام فین کاشان به قتل میرسد. گفته میشود امیر کشته شدنش را پیشبینی کرده بود. با قتل امیر بسیاری از دشمنانش از جمله بهائیان نفسی آسوده کرده و دست به تحریکات جدیدی میزنند که همین موضوع حکایت از اقتدار امیر در ساکت کردن آنان داشت؛ زیرا تا زمانی که امیر در قید حیات بود هیچ یک از آنان جرأت فعالیت یا برهم زدن امنیت را نداشتند.
-----------------------------------
پینوشت:
1- فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، انتشارات خوارزمی، 1362، چاپ هفتم، ص 447.
2- عباس اقبالآشتیانی، امیرکبیر، برآمدن، زندگی، صدارت و فرجام کار میرزا تقیخان امیرکبیر، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، 1392، چاپ دوم، ص 9
3- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، تهران، نشر نی، 1377، ص 223
4- اکبر هاشمیرفسنجانی، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، 1346، ص 275- 274
5- کینیاز دالگورکی، گوشههای فاش نشدهای از تاریخ: عملیات حیرتانگیز کینیاز دالگورکی جاسوس اسرارآمیز روسیه تزاری، ترجمه ابوالقاسم مرعشی، تهران: حافظ، بیتا، ص 32
6- آدمیت، همان. ص 448
7- آدمیت، همان. ص 451
8- محمد برزگر، «فرقه بهائیت در ترازوی نقد» فصلنامه پلکان، شماره چهارم، سال دوم، بهار 91، ص 11 و ر، ک: نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟ 1350، ص 60
9- آدمیت، همان. ص 452
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران