محمدحسین نظری: تشییع آن بدنهای پاک و مطهر، پیکرهای دستبسته شهدای غواص را از یاد نخواهم برد، برای تمام عمرم. و چفیهام که یادگار فتحالمبین بود و جزیره مجنون! یادش بخیر؛ آن روز و در آن انبوه جمعیت به زیر پای زائران متبرک شد و برای همیشه مفقود. آن جمعیت که مظهر اتم اجتماع انسانی بود و باران رحمت الهی. باران اشک و حسرت و فریادهای: «یا لیتنا کنا معکم»، گاهی در چشم و گاهی بر زبان؛ همین بود و بس. ور نه تماشای پرواز ملکگونه آدمیان و تا «عند ربهم» پر کشیدن کجا اشک غم دارد؛ که «ای خوش آن پرواز و این دیدار»!
و باز هم یادش بخیر! باران سرور بود و «غرور». غرور برای داشتن اینچنین شیرمردان اساطیری. شیرمردانی نه از جنس جاه و مقام. بل؛ دستبستگان آسمانی و از جنس خدا! و حالا امروز! همان شهر و همان مردم. همان جمعیت و همان اشک و حسرت. و هم امروز تکرار یک حماسه. تکراری که در این سالها دلهای مرده ما را جانی دوباره میبخشد و شیوه زندگی انسانی را به ما یادآور میشود. ظهور پیامبرانی که گاه از زیر خاک شلمچه و آب اروند و گاه از زیر آوار یک ساختمان چندین طبقه پیامآور ما میشوند و چه دلنواز است پیام «انسانیت» و «شهادت». امروز شاهدیم که هنوز هم هستند انسانهایی که دنیا برایشان تنگ است. جوانمردهایی آتشنشان که در این هیاهوی دنیاپرستی و زراندوزی، هنوز سیرت انسانی دارند و جانشان را بر سر دست گرفته چون همسنگران دیرینشان در دفاعمقدس، تقدیم مردمشان میکنند. عجبا که چنین شجاعتی خود را در پس پرده فاجعهای به نام پلاسکو پنهان کرده بود و معالاسف وقتی متوجه شدیم «آتشنشانی یک عشق است نه یک شغل» که عزیزانمان را از دست دادیم. و اگر نبود این، شاید هیچگاه حقیقت «آتشنشان» برایمان آشکار نمیشد.
باری! شاید کمترین وظیفه ما در قبال این اسطورهها برگزاری همین جشن با شکوه بود، جشن میلیونی شهادت. با این ندا که: رفقا! شهادتتان مبارک! بالا که میروید سلام ما را به همت و باکری برسانید و به اسکندری و شاطری به «حافظان وطن» و «مدافعان حرم». هم آنجا بر سر سفره «سید الشهدا» که نشستید شفاعتمان کنید بلکه ما هم راهی به بالا پیدا کنیم.
هان! ای صاحبان مقام شهادت. به احترام شما تمام قد میایستیم و درود میفرستیم بر مقام عرشیتان؛ درود بر روح بلندت «حامد» عزیز! امروز برادرت خیلی «هوایی» تو بود. سلام بر روان پاکت «محمد» جان «آقایی»! دختر خردسالت امروز هم مثل همیشه بوسههایش را تقدیم تو میکرد، اینبار اما نه بر گونه که بر عکسهایت. و سلام و درود بر شما مادران و همسرانی که امروز در فقدان عزیزانتان تنها داغ آنها را به خانه بردید. سلام بر شما فرزندانی که وقتی به سن ما برسید جز خاطراتی موهوم چیزی از پدر با خود ندارید. و باز هم عجبا! عجبا که در میان غفلت ما همچنان در باغ شهادت باز است. غفلت از اینکه شهادت را به «مستی» میدهند نه به «دنیاپرستی». شهادت را به «بهنام میرزاخانی» میدهند، به «علی مستوفی»، به «رضا شفیعی» و به همه آن 16 مرد جاودان! و شهادت را به مسؤولیتپذیری «فریدون» میدهند! جوانی بیست و چند ساله که وقتی لباس آتشنشانی به تن کرد دست از زندگانی شست و هم امروز دنیا و متعلقاتش را گذاشت و گذشت. این «فریدون» سر و کارش با خداست، بده بستانش با آسمانیهاست. نه با بدهکاران بزرگ بانکی کاری دارد و نه با ملک و املاک بالاشهری. «فریدون» اصیل را نه با حقوقهای نجومی میانهای هست نه با متنفذان مالی. «فریدون» را به مدرک جعلی هم حاجتی نیست! اصیل که باشی برگه امتحانی سفیدت هم نمره قبولی میگیرد، حتی اگر برادرت «کلید» نداشته باشد. آری! این است نسخه اصلی «فریدون». آهای جماعت! «فریدون» اصلش «علی تبار» است. هان! این است «فریدون» سرزمین من.
و بار دیگر درود میفرستیم! درود بر همه مردمان «مسؤولیتپذیر» و «وظیفهشناس» این سرزمین. درود بر غیورمردانی که در «هوای آلوده» این شهر تسلیم «هوای نفس» نمیشوند و هیچگاه «گرد و غبار» روزگار صفحه دلشان را سیاه نمیکند. و درود بر آتشنشان جانفشان «فریدون علیتبار» و همه «فریدون»هایی که در مسیر خدمت لحظهای از پای نمینشینند و تا سرحد جان خود را وقف میهنشان میکنند.