محمدمهدی شیخصراف: دیدن شخصیت یک نویسنده در یک فیلم سینمایی ایرانی تازگی ندارد، با همه اداها و حساسیتها و مشکلات عاطفی و معیشتی و صنفی. این نویسنده اما متفاوت است. «جلال بهبودی» چراغهای ناتمام هرچند فامیلش یادآور یکی از بزرگترین نویسندههای ادبیات پایداری ایران است اما هیچ شباهتی به او ندارد. او تن به هر کاری نمیدهد و محتوا و اعتقاد برایش مهم است. کار سفارشی هم نمیکند. هر بار هم به خاطر بیپولی کاری را قبول میکند سرنوشت آن ناتمام ماندن است. برخلاف بقیه نمونهها مشکل این نویسنده ممیزی نیست! این یک اتفاق تازه در سینماست که یک نویسنده را ببینیم که ماجرای اصلیاش نوشتن یک کتاب درباره جنگ است. ادبیات پایداری در سینمای ایران از سینمای جنگ غریبتر است. با وجود اینکه پرفروشترین آثار بازار کتاب در تمام این سالها کتابهای همین ادبیات پایداری بوده است اما با دیدن این فیلم هرچند این طلسم شکسته شده اما یک فرصتسوزی تمامعیار هم اتفاق افتاده است. فیلم شروع خوبی دارد تا به یک ایده کلاسیک و البته ناب میرسد؛ کولهپشتی بازمانده از یک گردان خطشکن که تنها 15 نفر از آن باقی میماند که آنها هم معلوم نیست چه سرنوشتی یافتهاند. حالا این کولهپشتی به مثابه یک گنج به نویسنده خوشذوق ولی بدحال ما میرسد اما از تمام ظرفیتهای چنین داستانی در باقی فیلم هیچ استفادهای نمیشود. صرفاً فیلم کش پیدا میکند و مونولوگهای مجید صالحی با اینسرت به خورد تماشاگر داده میشود تا کارگردان ادای هنریاش را بیش از پیش کند. داستان رزمنده و همسرش در فلان روستای علیا هم نه ربطی دارد و دردی دوا میکند و نه... جلال به اسناد دست اول جنگ چسب نواری میزند و روی عکس با ماژیک دایره میکشد! رسمالخط قرآن 30 سال پیش هم بماند برای اهلش! در نهایت همه چیز گنگ و مبهم باقی میماند. پای فرضیه، گرهگشایی و حتی یافتن شخصیتها و اسناد محرمانه(!) به میان میآید و مسالهای تازه و بدیع به نام «هورنشین»ها نیز مطرح میشود اما در نهایت فیلم همانطور روی هوا تمام میشود؛ با سوتیهای متعدد طراحی صحنه. تنها قرار است بفهمیم نویسنده در این کار موفق شد اما سهم مخاطب از درک چگونگی این موفقیت یک ابهام ناتمام است. آقای کارگردان! مخاطب پول بلیت نمیدهد که فیلم برایش حکم چراغ خواب را داشته باشد.