پرستو علیعسگرنجاد: «چشمانتان را ببندید و باند فرودگاهی را تصور کنید؛ باند خالی خالی است و تا دورترها هیچ جنبندهای جز باد در حرکت نیست. شب است. زمستان است. باد سردی میوزد. دقیق که میشوی، انگار چیزی در میانه باند است. زیر نور کمرمق چراغهای فرودگاه، یک برانکارد دیده میشود. برانکارد خالی است؟ نه! انگار پیکری نحیف و لاغر روی آن افتاده است...». «ریحانهایی که مادرم دوست داشت» اینگونه شروع میشود. سیداکبر میرجعفری از همان نخستین کلمهای که میگوید، دست خواننده را میگیرد و او را به قدم زدن در خاطراتش دعوت میکند. گفتم خاطرات. بله! این کتاب که او، آن را «جنگنوشت» نامیده، یک مجموعهداستان تخیلی نیست بلکه مستندوارهای داستانی است از آنچه طی روزهای جنگ بر او گذشته است. برگ برنده کتابش هم همین است؛ اینکه او نامی از خودش نمیبرد، موقعیت زمانی و حتی مکانی بسیاری از خاطرات را مشخص نمیکند و در هیچ صفحهای بهطور مستقیم اشاره نمیکند همه این رخدادها، روزی بر او گذشتهاند بلکه در قامت یک رزمنده گمنام، پشتسر خاطراتش میایستد و تنها آنها را روایت میکند. همین است که این روایت خالصانه و متواضعانه را بر مخاطبش شیرین میکند. سیداکبر میرجعفری در زمستان 94، دو اثر موفق را با یاری انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسانده است؛ یکی همین کتاب «ریحانها...» که مورد بحث ماست و دیگری «ریختن نور روی شاخههای پایین». هر دوی این کتابها «زندگینوشت» او هستند؛ مستند و بیدخالت خیال. گاهگداری حتی بخشهای مشابه در آنها دیده میشود، اما تفاوت آنجاست که نویسنده، خاطرات جنگ خود را که فصل سوم کتاب «ریختن نور...» را اشغال کرده بودند در کتاب مستقلی با حوصله و بسط بیشتر شرح داده است. احتمالاً آنان که هر دوی این آثار را مطالعه کرده باشند، مانند نگارنده این یادداشت بر این باورند که «ریحانها...» بسیار خواندنیتر از آن دیگری است چراکه الک نویسنده در این اثر، ریزتر بوده! به این معنا که او در این کتاب با دقت و سختگیری بیشتری خاطرات خود را غربال کرده و به حضور هر خاطره سادهای در کتابش رضایت نداده است. علاوه بر این، لحن و زبان میرجعفری در این کتاب بشدت صمیمی و گیراست و همین لحن است که اجازه نمیدهد خواننده خسته شود. مثلاً آنجا که از پیرزنی مینویسد که مقابل اتوبوس رزمندهها با یک شامپوی شبنم در دست ایستاده بوده تا خود، آن را به رسم هدیه تقدیمشان کند، آنقدر روان و صمیمی این اتفاق کوچک دلنشین را روایت میکند که وقتی میگوید شامپو را از پیرزن نگرفته و غمگینانه از او گذشته است، مخاطب نیز دلگیر میشود و حسرت میخورد و در انتها وقتی میفهمد هدیه سهم رزمندهای دیگر شده، نفسی از سر آسودگی میکشد و لبخندی بر لب مینشاند و با نویسنده تکرار میکند: «پیرزن آن روز دلگیر به خانهاش بازنگشته بود».(ص 89) روایتهای میرجعفری در این کتاب که در 4 فصل خلاصه شده است، هر یک تصویر دقیقی از جنگ و حوالی آن نشان میدهد. این تصاویر که گاه بسیار ظریف و هنرمندانه توصیف شده، نگاهی تازه به مخاطب میدهد و او را با ابعاد کمتردیدهشدهای از جنگ آشنا میکند. ضمن آنکه این صداقت باعث میشود مخاطب، راحتتر با نویسنده ارتباط برقرار کند؛ مثلا آنجا که میگوید اسکندری، فرماندهاش، چنان پاک و زلال میزیسته که او دلش میخواسته مرگ زیبایش را شاهد باشد و خواننده، صداقتش را میفهمد و خاطرهاش را با تمام وجود درک میکند و حتی به او، بهخاطر خواسته عجیبش حق میدهد!(ص 99) در پایان باید گفت کتاب «ریحانهایی که مادرم دوست داشت» در 144 صفحه و با قیمت 10 هزار تومان به چاپ رسیده است و خواندنش به کسانی که به دنبال لحظههای ناب و کمترنشاندادهشدهای از جنگ میگردند، بشدت توصیه میشود!