printlogo


کد خبر: 172344تاریخ: 1395/12/3 00:00
گفت‌وگو با عباس لاجوردی که نخستین فیلم سینمایی را درباره حوادث منطقه کارگردانی کرده است
لوکیشن؛ 300 متری داعش

محسن شهمیرزادی:‌ در سال‌های اخیر مساله مدافعان حرم، جبهه مقاومت و مبارزه با تکفیری‌ها به یکی از اجتماعی‌ترین مسائل تبدیل شده و حساسیت آن از سوی گروه‌های مختلف در کشور قابل درک است. با همه اینها اما فعالیت‌های هنری و سینمایی و حتی کارهای رسانه‌ای محدودی در این حوزه صورت گرفته است. «جشن تولد» عنوان فیلمی سینمایی از عباس لاجوردی است که این روزها بر پرده سینماست. این فیلم به طور کامل در سوریه فیلمبرداری شده و نخستین اثر سینمایی است که پس از 5 سال در چند صدمتری نیروهای داعش تولید شده است. این فیلم اصلا صحنه بازسازی شده ندارد. عباس لاجوردی در گفت‌وگو با «وطن‌امروز» از سختی‌ها و تلاش‌هایی که برای به نتیجه رساندن این فیلم داشته است می‌گوید.
 داستان فیلم مربوط به چه زمانی است؟ در واقع چه مدتی از جنگ می‌گذشت؟
داستان فیلم مربوط به اول جنگ است، زمانی که تکفیری‌ها هنوز به ریف دمشق نرسیده‌اند. داعش از مدتی قبل تحرکاتش را شروع کرد و زمان ورودش به زینبیه با داستان فیلم ما گره می‌خورد. می‌دانید که آنها وقتی وارد زینبیه شدند با توحش بسیار زیادی همراه بود؛ آتشبار سنگینی می‌ریختند و اگر هم با آتشبار وارد نمی‌شدند، هرکسی را می‌دیدند سر می‌‌بریدند و حتی به بچه‌های 4، 5 ساله هم رحم نکرده بودند.
 در فیلم هم نمایی داشتید که شبیه به این اتفاقات باشد؟
بله! در فیلم هم صحنه‌هایی داشتیم. البته من تقلیل‌یافته‌اش را گذاشتم، زیرا احساسات خیلی‌ها بالاست و امکان تحمل این فیلم وجود نداشت. بعضی از افراد سن و سال‌داری هم هستند که می‌گویند چرا کارتان اینقدر خشونت دارد، در حالی که باید به شما بگویم  در نهایت 5 درصد خشونت واقعی را نشان داده‌ایم. در واقع ما اصلا خشونتی نشان نداده‌ایم. شاید بعضی منظورشان این است که یک داستان عشق و عاشقی دربیاوریم و بگوییم داعش از کوچه پشتی رفته است! من مدت بسیار زیادی را برای ساخت مستند در سوریه بودم و در طول ساخت مستندهایم هر قدم شخصیت‌های جدید و جذابی می‌دیدم؛ این شخصیت‌ها را کنار هم گذاشتم و شد خانواده «جشن تولد».
 به شما پیشنهاد نشد به جای رفتن به سوریه از بازسازی استفاده کنید؟
بازسازی یک چیز طنزی درمی‌آمد؛ اتفاقا به ما پیشنهادش را دادند. بعضی‌ها هم اصرار داشتند ما در ایران لوکیشن‌ها را بازسازی کنیم اما من کاملا مخالف بودم. آن افرادی که این پیشنهاد را می‌دادند اصلا بعد از جنگ پای‌شان را در سوریه نگذاشته بودند. من آنجا رفته بودم و می‌دانستم چه خبر است، دیدن آن محیط به بازیگر و عوامل حس می‌دهد. به من پیشنهاد شد بیا همین‌جا با جلوه‌های ویژه کار را جلو می‌بریم، بخشی هم دکور می‌زنیم اما من موافق نبودم و هیچگاه این اتفاق نمی‌افتاد. به هرحال جلوه‌های ویژه در کشور هر میزان هم که قوی باشد اما امکان بازسازی این رویداد به صورت جلوه ویژه وجود نداشت و بیننده همیشه جلوه‌های ویژه را در فیلم‌های پرخرج هالیوودی دیده است و ما اگر لنگ می‌زدیم بدون شک تو ذوقش می‌خورد.
 چقدر در سوریه  بازسازی صحنه داشتید؟
ما در آنجا بازسازی صحنه‌ای نداشتیم. می‌توان گفت اندکی چیدمان صحنه را تغییر دادیم.
 یعنی همه‌ آن ویرانی‌ها طبیعی بود؟
بله! طبیعی بود و ما برای اینکه هرچه پلان‌های‌مان بکرتر باشد، به داعش نزدیک‌تر می‌شدیم.
 چقدر با داعش فاصله داشتید؟
حدود 300 متر. پرچم داعش را واضح می‌دیدیم، در یکی از نماهایی که بسیار نزدیک به داعش شدیم دیدم یکی، دو نفر ترسیدند که به آنها گفتم این پرچم برای اربعین امام حسین است. می‌گفتند: این کجا، پرچم اربعین امام حسین است؟ روی پرچم را داریم می‌خوانیم، این پرچم داعش است. اینکه می‌گویم منطقه بکر، فرض کنید داعش خمپاره‌اندازی کرده است، آرپی‌جی‌هایش را شلیک کرده، درگیری‌های شهری رخ داده، هرچه در خانه مردم بوده بیرون ریخته و... همه این اتفاقات افتاده بود و هنوز کسی به این ویرانی‌ها دست نزده بود. ما وارد چنین لوکیشن بکری شده بودیم، متاسفانه آنقدر بکر بود که هنوز ویروس‌های آن محیط نیز باقی مانده بود. جسدهایی که آنجا می‌افتاد با خود ویروس و بیماری به همراه داشت و به واسطه ترکیب شدن با خاک و وزیدن باد، این خاک‌ها روی سینه عوامل می‌نشست و روزی که وارد منطقه ویران شده شدیم، بعد از یکی، دو ساعت واکنش بچه‌ها به صورت واضح قابل مشاهده بود؛ اول با حالت تهوع شروع شد و کم‌کم از فردا صبح راهی بیمارستان شدند.
 خودتان پیش‌تر کار مستند انجام می‌دادید، چه شد به سمت تولید کار سینمایی با این مشکلات رفتید؟
 بنده در آنجا مستند زیاد ساختم و دیدم همه حرف‌هایی که می‌خواستم بزنم را زده‌ام اما مستند بیننده‌های مخصوص به خودش را دارد. بسیاری از افراد بویژه خانواده‌ها هستند که تمایل زیادی به مستند ندارند و مضمون داستانی برای آنها جالب‌تر است.  به این نتیجه رسیدم این بار همان حرف حساب را در قالب داستانی بزنم تا درصد بینندگانی که این موضوع را می‌بینند و با آن درگیر می‌شوند بیشتر شود. از طرفی هم خیلی از دوستان سفارش می‌بینند که سینمایی‌ام را بسازم و حس کردم الان دیگر وقتش است تا این اثر سینمایی را بسازم.
 برای موقعیت عوامل و سلامتی آنها احساس خطر نمی‌کردید؟
من الان که دارم فیلم را می‌بینم، هزاران بار خدا را شکر می‌کنم که در این میان کسی کشته نشد، به عنوان مثال برای طراحی صحنه نیاز به لاستیک داشتیم، آمدند لاستیک را بردارند ناگهان دیدیم زیرش بمب کار گذاشته شده است. اگر آن منفجر می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ تازه این در مناطق پاکسازی شده بود. یک پلان دیگری داریم که قرار است با آرپی‌جی به حرم حضرت زینب شلیک شود، ما تقریبا مجوز همه جا را گرفته بودیم اما من اتفاقی را که در واقعیت آنجا رخ می‌دهد بخوبی می‌شناسم. برای این پلان باید به پشت‌بام می‌رفتیم. به بچه‌ها گفتم بالا نیایید و از جمع 50- 40 نفر تنها 5 نفر رفتیم بالا؛ آن 5 نفر را هم خودم انتخاب کردم؛ شما تصور کنید ما می‌خواهیم صحنه‌ای را بگیریم که آرپی‌جی مسلح روی دوش‌مان هست و می‌خواهیم به حرم حضرت زینب شلیک کنیم. آنجا هم چیزی به عنوان مشقی نداشتیم، خب! تک تیرانداز دارد ما را می‌بیند و تصور کنید آخرین باری که یک نفر از همین‌جا ایستاده و آرپی‌جی دستش گرفته، کسی بوده که واقعا قصد شلیک به حرم را داشته و اتفاقا شلیک او به گنبد اصابت کرده است. البته آن آرپی‌جی عمل نکرده و ما هم دقیقا می‌خواستیم همین را در فیلم نشان بدهیم، حالا با آن شرایطی که در سوریه وجود داشت به نظرتان آن تک‌ تیرانداز چه می‌کند؟ آیا صبر می‌کند ببیند ما شلیک می‌کنیم یا خیر؟ گروه فیلمسازی هستیم یا داعشی؟ آنجا تک‌تیرانداز‌ها فقط برای ارتش یا فقط برای حزب‌الله نداریم. از همه گروه‌ها هستند و مثل اینجا نیست که فکس بزنید که همه واحدها بدانند ما گروه فیلمسازی هستیم. طراح صحنه را کشیدم کنار گفتم ما فقط فرصت داریم چند لحظه نما را بگیریم و پایین برویم.
 وصف آنجا دقیقا مثل جمله‌ای است که رئیس سازمان سینمایی سوریه به ما گفت؛ گفتیم ما را بیمه کنید. گفت بیمه نداریم. گفتیم پس چه؟ گفت فی‌امان‌الله. می‌گویند شب‌ها در مناطق جنگی نباید سیگار بکشید یا حتی ماشین‌های عبوری را استتار می‌کنند. حالا ما آمدیم در منطقه جنگی  که پرچم داعش در 300 متری آن برافراشته است، داریم نورپردازی می‌کنیم و تعداد زیادی پروژکتور روشن کرده‌ایم تا پلان‌های شبانه‌مان را بگیریم.
من باید بگویم تقریبا نیروهای سوری هیچ همکاری با ما نداشتند؛ وقتی فیلم ما تمام شد، نامه اسلحه و مهمات ما به  ارتش هنوز درحال گردش بود، با آنکه چند ماه قبل مکاتبات‌مان را انجام داده بودیم عملا هیچ اتفاقی نیفتاد. اینجا اگر بخواهید فیلم جنگی بسازید، همه امکانات در اختیار شما قرار داده می‌شود اما ما حتی چاشنی جنگی را هم خودمان به صورت دستی ساختیم. تیر مشقی تقریبا وجود نداشت و اگر به تیر مشقی احتیاج می‌شد باید خودمان تیرها را مشقی می‌کردیم.
 درباره هزینه‌های فیلم صحبت می‌کنید؟
تمام فیلم با هزینه شخصی ساخته شد. ما بودجه کلان نداشتیم. من اگر بودجه مناسبی داشتم بی‌شک کار بسیار بهتری می‌ساختم. من در کار خود بسیار وسواس دارم؛ شما دیدید وقتی من بخواهم برای آزادی حرف بزنم تا آمریکا می‌روم، آن کشیش آمریکایی را پیدا می‌کنم تا از او فقط یک سوال بپرسم. معتقدم کار باید در حد اعلا باشد. مگر ما چقدر عمر می‌کنیم که بخواهیم کار متوسط از خودمان به جا بگذاریم؟ من مدام به خودم و بقیه می‌گویم هرکاری می‌سازی سعی کن بهترین کارت باشد. من عقیده‌ام این است و  همواره می‌خواهم بهترین کار را از خودم ارائه بدهم؛ چه در مستند و چه در سینمایی. اما وقتی دستت بسته باشد و بگویند تا 3 روز وقت داری کل فیلم را جمع کنی و هیچ جا به تو کمک مالی نکند، به‌رغم اینکه به همه رو انداختی؛ در این شرایط  چه فشارهایی به فیلم وارد می‌شود؟ یک کارگردان اگر بخواهد یک پلان از فیلمش کم کند خیلی سخت است، من با این وسواس مجبور بودم سکانس خط بزنم. آن هم در شرایطی که دیگر مهلتی برای ماندن در سوریه نداشتیم. در روزهای آخر از بس به فشار مالی خورده بودیم به عوامل کوکو سیب‌زمینی و ماکارونی می‌دادیم؛ آن هم عوامل حرفه‌ای، از جمله علیرام نورایی و احمدکاوری.
طبیعتا این محدودیت بودجه در بخش‌های دیگر هم تاثیر می‌گذاشت؛ در جلوه‌های ویژه بصری، حتی در تعداد عوامل و تجهیزات. این کار 70 روز فیلمبرداری می‌خواست که ما  آن را در 30 جلسه انجام دادیم. اگر من بازیگران بیشتری از  گیشه به همراه خودم می‌بردم بدون شک اتفاقات بهتری برای فیلم می‌افتاد.
 عوامل و بازیگرانی بودند که از آنها درخواست کنید و جواب رد بدهند؟
بله، خیلی! از آن جمعیت فقط همین معدود افراد بودند که نام‌شان را در فیلم می‌بینید. چندین برابر این جماعت ما تماس گرفتیم و بسیاری از آنها زمانی که متوجه می‌شدند داستان سوریه است، نمی‌گذاشتند تلفن به یک دقیقه برسد و زود تمامش می‌کردند. بعضی‌ها هم بعد از 4-3 روز از «بلی»شان پشیمان می‌شدند و عذرخواهی می‌کردند.
ما در آنجا سوژه‌های بسیاری داریم که به قوام محور مقاومت و نظام اسلامی و ایران مرتبط است. ما فیلمنامه‌هایی را آماده در دست داریم که هزینه زیادی ندارد اما پیامدهای بسیار تاثیرگذاری خواهد داشت. داعش برای سر بریدن به اندازه یک فیلم سینمایی ما هزینه می‌کند، هیچ کدام از اینها بی‌جهت اتفاق نمی‌افتد؛ آنها عوامل حرفه‌ای رسانه‌ای دارند کما اینکه قبل از این به عوامل خود ما هم پیشنهاد حضور در داعش را داده بودند. امیدوارم مسؤولان این مطلب را بخوانند تا من بتوانم فیلم بعدی‌ام را بسازم.
الان دیگر به یک «جشن تولد» که نباید اکتفا کرد؛ ذهن مردم ما هنوز درگیر این مساله است که چرا ما در سوریه می‌جنگیم؟ چرا هزینه می‌کنیم و چرا شهید می‌دهیم؟ یک مسؤول می‌تواند بگوید خب! نمی‌دانند که ندانند اما  این آتش زیر خاکستر است، مردم باید بدانند چرا این اتفاقات رخ می‌دهد، اگر آنها از واقعیت آگاه شوند نه تنها تقابلی ندارند، بلکه به حمایت از جبهه مقاومت نیز می‌پردازند.
بعد از اکران فیلم، من دیدم یک خانم بدحجاب دم در ایستاده و منتظر من است، گفت من تا الان ایستادم که فقط یک چیز بگویم؛ اینکه تا قبل از این من می‌پرسیدم چرا باید در سوریه بجنگیم و هزینه کنیم اما الان می‌گویم چرا نجنگیم و چرا هزینه نکنیم. من تمام فیلم را به خاطر  همین ساختم و به هدفم رسیدم. عباس لاجوردی با سرمایه شخصی 2 دوستش یک «جشن تولد» ساخت که اگر آنها نبودند هنوز در کشور فیلمی درباره این حادثه مهم جهانی ساخته نشده بود. چرا نباید حتی یک فیلم در این باره ساخته شده باشد؟ آیا ما درگیر روزمره‌های اداری نشده‌ایم؟ آیا نفاق نفوذی‌ها را در زیردستی‌های سازمان‌های فرهنگی فهمیده‌ایم؟ آیا آنها باعث نشدند ذهنیت مسؤولان رده بالا منحرف شود؟ باز هم می‌پرسم چرا بعد از 5 سال یک فیلم داستانی از این رویداد نداشتیم؟ هنوز در نقشه داعش نام ایران وجود دارد و ما بابت آن این همه شهید مدافع حرم داده‌ایم. اگر همین مدافعان حرم نبودند تمام همین افراد مسؤول باید دغدغه این را می‌داشتند که زن و بچه‌شان را از شر داعش حفظ کنند. مگر در سوریه این اتفاق نیفتاد؟ آنقدر آمار تجاوز بالا رفت که نامش را جهاد نکاح گذاشتند. داعش که خطر و مساله بزرگ دنیاست هدف اصلی‌اش تهران است؛ آن وقت مسؤولان برای این مقابله چه میزان کار فرهنگی انجام دادند؟ الان در ایران بشدت مشغول کار فکری- فرهنگی هستند، دقیقا همان کاری که در سوریه کردند و چند سال بعد کبریت آتش فتنه را زدند.
 با همه اینها شما دغدغه شخصی را اولویت دادید و دنبال ساخت «جشن تولد» رفتید؟
بله! البته به من پیشنهاد می‌دادند که یک کار آسان و راحت‌تر را برای اول کار برعهده بگیرم، می‌گفتند در سوریه هم که می‌خواهی بسازی، یک کار آپارتمانی بساز ولی من باید یک حرف جدی می‌زدم. نمی‌خواستم فیلمی ساده ساخته باشم، می‌خواستم تاثیری بگذارم و می‌دانستم که فقط بنا نبود کارگردانی کار را انجام دهم، بلکه بنا بود همه‌کاره فیلم باشم. مسائل مالی- اداری و هماهنگی بین افراد را خودم باید برعهده می‌گرفتم. از هماهنگی با مردم کوچه و بازار تا رایزنی با وزرای سوریه. در بین زمان استراحت و ناهار عوامل، در آن شرایط بحرانی از ریف دمشق ماشین می‌گرفتم برای دیدن فلان مسؤول به دمشق می‌آمدم و باز برمی‌گشتم. شرایط سختی بود.
 به نظر می‌رسد وضعیت پخش «جشن تولد» اصلا مناسب نیست؛ چرا این اتفاق رخ داد؟
 ما فیلم را در آن شرایطی که توصیف کردم ساختیم اما به لطف خدا آنقدر خوب شد که این فیلم به جشنواره فجر با تمام مسائلی که خودتان بهتر می‌دانید راه پیدا کرد، در حالی که فیلمی مثل «هیهات» که بازیگران آن داور جشنواره هم بودند راه پیدا نکرد. جایزه عماد مغنیه را هم توسط دختر سردار سلیمانی گرفتیم که برای بنده خیلی شگفت‌انگیز بود. جایزه ققنوس و سینمای ایران را هم گرفتیم اما ببینید وضع پخش ما به چه شرایطی دچار شده است. این تنها فیلمی است که بعد از 5 سال درباره این جنگ عظیم ساخته‌ایم.  من متاسفانه باید بگویم که بعضی از خانواده‌های مدافعان حرم حتی توانایی تامین هزینه بلیت سینما را هم ندارند، در این ارتباط کدام نهاد‌ها مسؤولند؟ ما یک اکران داشتیم برای خانواده‌های مدافع حرم فاطمیون؛ فرزند یکی از شهدا وقتی وارد سینما شد با صدای بلند گفت: «اینجا چه خبره؟» او تا حالا سینما ندیده بود. هر اداره و ارگان حداقل می‌تواند برای کارمندان و اعضای خود بلیت بخرد. من خواهش می‌کنم از همه که کاری کنند «جشن تولد» دیده شود. می‌دانید چرا؟ چون فیلم ما الان یک سالن برای اکران دارد 5 سالن دیگر هم در بدترین سانس‌های خود این فیلم را اکران می‌کنند. در حالی که حوزه هنری 90 سالن در اختیار دارد،  فیلم ما بعد از جشنواره اکران شده است یعنی در بدترین و مرده‌ترین زمان اکران. در شهرستان‌ها هم هنوز هیچ اکرانی نداریم و اگر تا آخر هفته فیلم فروش بالایی نداشته باشد آن را از پرده پایین می‌کشند. در بدترین زمان و مکان ممکن «جشن تولد» را اکران کرده‌اند، حال چگونه انتظار دارند این فیلم فروش داشته باشد؟ تلویزیون روزی 3 عدد تیزر پخش می‌کند و سازمان شهرداری هنوز اجازه‌ نصب بیلبوردهای شهری را نداده است. پس کار فرهنگی در اینجا چه معنایی می‌دهد؟  اگرچه آقای ایل‌بیگی در وزارت ارشاد و آقای نیرومند و انجمن سینمای دفاع‌مقدس بعد از تولید در فیلم مشارکت کردند و آقای مومنی و حمزه‌زاده نیز پخش فیلم را برعهده گرفتند و تاکید داشتند که تبلیغ مناسبی برای فیلم صورت گیرد اما خب! ما هنوز شاهدیم تعداد سالن‌های بسیار اندکی به این فیلم اختصاص داده شده است. من البته باید از 2 سرمایه‌گذار فیلم و دوستانم آقایان  نصرت نوری و عباس فاتح که بسیار کمک کردند تشکر کنم.


Page Generated in 0/0128 sec