printlogo


کد خبر: 172903تاریخ: 1395/12/15 00:00
چگونه 2 جنگ جهانی مرزهای جغرافیایی و انسانی خاورمیانه را دچار تغییرات اساسی کرد؟
زایش اسرائیل از میان شهر آشوب

دکتر محمدامیر  شیخ‌نوری: جنگ اول جهانی در سال‌های 1914 تا 1918 میلادی، نقطه عطفی در سرنوشت ملل غرب بود. هنگامی که ناقوس جنگ اول جهانی به صدا درآمد، فرانسه و انگلیس تصمیم خود را مبنی بر تجزیه‌ امپراتوری عثمانی گرفته بودند. مذاکرات سری، بهار 1915 میلادی بین انگلستان، فرانسه و روسیه در شهر پترزبورگ برگزار شد که سال 1916 میلادی به امضای موافقتنامه پترزبورگ که مناطق نفوذ دولت‌های اروپایی را در امپراتوری عثمانی تعیین می‌کرد، انجامید. در جریان این توافق، از جانب فرانسه، «ژرژ پیکو» و از طرف انگلستان «مارک سایکس» حضور داشتند. در قرارداد سایکس- پیکو، سهم فرانسه از متصرفات عثمانی، سوریه و لبنان تعیین شد. سهم دولت انگلیس عبارت بود از نواحی جنوبی عراق و شهر بغداد و بندر حیفا و عکا در فلسطین (ماده 3). قرار شد اراضی بین متصرفات فرانسه و انگلیس به صورت کشور مستقل یا اتحادیه امیرنشین‌های عرب درآید و به نوبه خود به منطقه نفوذ فرانسه و انگلیس تقسیم شود، بدین ترتیب که سوریه منطقه فرانسوی و عراق و موصل منطقه انگلیس محسوب شوند. منطقه اخیر شامل اراضی واقع بین فلسطین و مرز ایران نیز می‌شد (ماده 4). اراضی زیر به دولت روسیه واگذار شد: ایالات ارزروم، طرابوزان، وان، بت لیس (ارمنستان عثمانی) و قسمت‌های شمالی کردستان تا سرحد ایران. مساحت اراضی وسیع مزبور قریب 60 هزار مایل مربع بود و به دریای سیاه و ارومیه و موصل محدود می‌شد.
(ماده 1) فتوحات بین‌النهرین در جنگ اول جهانی، انگلیسی‌ها را به حوالی موصل رسانید و چون بیشتر جنگ‌های بین‌النهرین را آنها انجام داده بودند به فکر افتادند در پیمان سایکس- پیکو طوری تجدیدنظر کنند که پاداش بیشتری دریافت دارند، لذا دسامبر 1918 میلادی، هنگام مسافرت «کلمانسو» به لندن، موضوع را مطرح کرده و در نتیجه سرزمین موصل را که سابقاً جزو منطقه نفوذ فرانسه قرار داده شده بود، ضمیمه منطقه نفوذ انگلیس کردند و در عوض به دولت فرانسه از نفت عراق سهمی دادند. این توافقنامه به قرارداد «کلمانسو و لوید ژرژ» معروف است. پس از جنگ اول جهانی در 24 آوریل 1920 میلادی در کنفرانس «سن رمو» (از بنادر ایتالیا در کنار دریای مدیترانه)، رجال سیاسی اروپا قراردادی راجع به قیمومت امضا کردند. سوریه و لبنان سهم فرانسه و عراق و فلسطین نصیب انگلیس شد. در پایان جنگ اول جهانی، جامعه یهودی فلسطین، قدیمی‌ها و تازه‌واردها، به میزانی نسبتاً قابل توجه رسیده بود و حکومت انگلستان نوامبر 1917 در اعلامیه بالفور خواسته صهیونیست‌ها را به رسمیت شناخت و از طرح تشکیل یک «موطن ملی برای یهودیان» بدون تعیین حد و مرزی، پشتیبانی کرد. شرایط این تعهد در متن قیمومت جامعه ملل که بریتانیا به استناد آن فلسطین را اداره می‌کرد، گنجانیده شد. این تعهد و اجرای آن به مبارزه اعراب علیه قیمومت بریتانیا و حضور یهودیان، حدت و شدت ویژه‌ای بخشید. در سرتاسر دوره قیمومت فلسطین، مقامات انگلیسی استقرار صهیونیسم را تسهیل کردند. از سال 1920 مردم فلسطین به وسیله تظاهرات، سوءقصدها و طغیان‌هایی که با خشونت وحشیانه از طرف مقامات اشغالگر سرکوب می‌شد، به اعتراض برخاستند. طبقات حاکم عرب که دچار ترس شده بودند، زمین‌های خود را به صهیونیست‌ها می‌فروختند اما دهقانان از این کار خودداری و در مقابل انواع فشارهایی که بر آنان وارد می‌شد، مقاومت کردند. سال 1947، صهیونیست‌ها بیش از 5/7 درصد اراضی را مالک نبودند. معلوم می‌شد من‌بعد قدرت سیاسی لازم است تا بتوان از اعراب نسبت به سرزمین متعلق به خودشان خلع‌ید به عمل‌ آورد. قدرت‌های اروپایی، بدین ترتیب توانستند مرزهای دلخواه خود را بر خاورمیانه مرکزی به طور یکجانبه تحمیل کنند، بدون اینکه مردم منطقه را در نظر بگیرند. مرزهای جدید هیچ رابطه‌ای با خصوصیات فیزیکی یا فرهنگی منطقه نداشتند. یهودی‌ها از این وضع ناراضی بودند اما اعراب احساس سرخوردگی و فریب‌خوردگی می‌کردند. خاورمیانه در برخوردهای جنگ دوم جهانی (1945-1939 میلادی)- که بدرستی اوج تضادهای ناشی از جنگ 30 ساله داخلی اروپا نامیده شده است- همان اندازه با مشکلات سخت دست به گریبان بود که در کشمکش‌های جنگ اول جهانی
 1918-1914 ترکیه قرار داشت. دولت- ملت‌های نیمه‌مستقلی که پس از تجزیه ایالات عرب امپراتوری عثمانی تشکیل شده بودند، اگرچه به طور مستقیم درگیر جنگ نبودند اما تحت اشغال بریتانیا و فرانسه قرار داشتند و از این ‌رو، جزو منطقه جنگی محسوب می‌شدند. زندگی سیاسی این کشورها در شرایط ادامه دشمنی‌ها به حالت انجماد کامل درآمده بود. از نظر بریتانیا، حفظ امنیت هندوستان، مثل دوران جنگ اول جهانی، مهم‌ترین اولویت سیاسی و استراتژیک بود و مراقبت از صدور نفت ایران نیز نگرانی بعدی انگلستان را تشکیل می‌داد. مصر یک بار دیگر پایگاه بزرگ مدیترانه‌ای بریتانیا شد. با بی‌طرفی ترکیه و ایران، منطقه خاورمیانه کاملاً امن به نظر می‌رسید. بریتانیا معتقد بود اعراب فلسطین، با توجه به اعلامیه سفید سال 1939 میلادی، دیگر مشکلی برای آن کشور در بحبوحه جنگ با آلمان فراهم نخواهند کرد.  خطری که بریتانیا را تهدید می‌کرد، وضعیت سوریه و عراق بود. اگر چه عراق در سپتامبر 1939 روابط خود را با آلمان قطع کرد، گروهی از ملی‌گرایان ضدانگلیسی اعم از افراد نظامی و غیرنظامی که بر اثر پیروزی‌های جنگی آلمان مقابل فرانسه، قدرت نفوذ فراوان یافته بودند، مارس 1941 با یک اقدام انقلابی قدرت را به چنگ آوردند و «رشید عالی گیلانی»، در رأس دولتی طرفدار دولت‌های محور به نخست‌وزیری رسید. «نوری سعید» نایب‌السلطنه و عده‌ای دیگر از سیاستمداران برجسته کشور مجبور به فرار شدند. هنگامی که دولت جدید از قبول تقاضای بریتانیا مبنی بر نقل و انتقال نیرو از عراق به استناد پیمان «انگلیسی - عراقی» میان 2 کشور خودداری کرد، کینه‌های پنهان، آشکار شد. نیروهای عراقی پایگاه بریتانیا را در حبانیه محاصره کردند اما افکار عمومی عراق یکپارچه و روشن نبود؛ کمک‌های وعده داده شده دولت‌های محور نیز برای انقلابیون بسیار کم و دیرهنگام بود. یک واحد کوچک هندی در بصره پیاده شد تا به سربازان عرب ماوراء اردن تحت فرماندهی «گلاب پاشا» ملحق شود. انقلاب پس از چند هفته درهم شکسته شد، اعضای دولت رشید عالی متواری شدند و از کشور گریختند و نایب‌السلطنه به کشور مراجعت کرد. دولت‌هایی که از این پس در عراق روی کار آمدند، همگی تا پایان جنگ با متفقین همکاری کردند. پایان جنگ دوم جهانی برای خاورمیانه غیر از مصیبت، ارمغان دیگری نداشت. کشورها همچنان زیر سلطه قدرت‌های استعماری باقی ماندند، هرچند به ظاهر مستقل بودند. یکی از این مصیبت‌ها تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین است. در طول تاریخ چنین موردی مشاهده نمی‌شود که مردمی با اشغال زمین‌های ساکنان بومی یک منطقه، ساکنان اصلی آن را از وطن و سرزمین اجدادی‌شان اخراج کنند. حتی رژیم آفریقای‌جنوبی، مردمان بومی را اخراج نکرد، بلکه آنها را در پانتوستان‌ها نگهداری کرد. با تشکیل دولت اسرائیل، شاهد اخراج و تبعید مردم بومی این سرزمین و استقرار یک حاکمیت خارجی در آن هستیم. استعمار نیروهای انسانی یعنی به کارگیری کارگران عرب در مشاغل پست و سخت با حداقل دستمزد و در بدترین شرایط و بهره‌برداری از منابع و معادن سرزمین فلسطین نیز مشاهده می‌شود. قدرت‌های استعماری برای حفظ منافع خود، دولت اسرائیل را به وجود آوردند و این مطلب در یک گزارش استعماری که نامش «کامپل با نورمان» است مشخص شده است. در این گزارش چنین آمده است: مساله‌ای که وجود امپراتوری‌های اروپایی را در منطقه مدیترانه جنوبی و شرقی به خطر می‌اندازد، این است که اگر ملل این منطقه همچنان راه بیداری و هماهنگی و پیشرفت را طی کنند، بدون شک منافع اروپاییان به کلی از بین خواهد رفت. بنابراین همه کشورهای ذی‌نفع باید همچنان در سیاست تجزیه و تقسیم منطقه به عقب نگه داشتن مردمان آن پایداری کنند. در این گزارش توصیه شده است برای از بین بردن ارتباط فکری و معنوی منطقه، باید از همه گونه وسایل علمی فعال استفاده شود. مثلاً باید قسمت آفریقایی از قسمت آسیایی آن با برقراری یک مانع انسانی قوی و بیگانه مجزا شود. این نیروهای جدید اگر در نزدیکی کانال سوئز مستقر شوند می‌توانند منافع غرب را به بهترین وجه حفظ کنند. به این ترتیب نظریه سازنده اسرائیل، یعنی صهیونیسم سیاسی، از سنت یهودی که به عنوان پوشش و دستاویزی از آن استفاده می‌کند، به وجود نیامده، بلکه از ناسیونالیسم و سیاست استعمارگرانه غرب در قرن نوزدهم سرچشمه گرفته و نوعی نژادپرستی، ناسیونالیسم و استعمارگری است.
 منبع: صهیونیسم و نقد تاریخ‌نگاری معاصر غرب، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی


Page Generated in 0/0090 sec