printlogo


کد خبر: 173626تاریخ: 1396/1/15 00:00
خدا هرگز گم نمی‌شود

حسین قدیانی: «وقتی مهتاب گم شد» سوسوی ستاره‌هایی است که هرگز نمی‌میرند! و لالایی لاله‌هایی است که هرگز پژمرده نمی‌شوند! و حکایت مجنون‌هایی است که هرگز عاقل نمی‌شوند! و داستان دستانی است که هرگز بسته نمی‌شوند! و قصه رزمندگانی است که هرگز خسته نمی‌شوند! و خس‌خس سینه‌هایی است که هرگز خالی از درد نمی‌شوند! و ماجرای بیسیم‌هایی است که هرگز جدای از عمار، عمار، عمار نمی‌شوند! یاسر! به‌گوشم... و مدهوش از این همه لفظ خوش و معنای خوش! سلام و درود خدا بر پروانه‌های عاشقی که جزیره را تا ابد، مجنون پرواز خود کردند! و هرگز لیلایی جز «شهادت» اختیار نکردند! بچه‌های غرب! بچه‌های جنوب! بچه‌های مرز! بچه‌های جنون! بچه‌های بدر! بچه‌های مرد! 16 ساله‌های بلندتر از بازی‌دراز! خداشناسان شب‌های شناسایی! رهاشدگان از قید «من»! همان عزیزان که قبل از «مین»، ابتدا پا روی «من» می‌گذاشتند! آری! «ابتدا سیم‌خاردار نفس»! سلام و درود خدا بر «شهید علی چیت‌سازیان» که همیشه می‌گفت: «کسی می‌تواند از سیم‌خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم‌خاردار نفس گیر نکرده باشد». سلام و درود خدا بر «شهید بهرام عطاییان» که روی مین رفت و پایش قطع شد اما به تعبیر زیبای کتاب، هرگز «پایش از جبهه قطع نشد؛ ماند تا کربلای 5 و شلمچه»! سلام و درود خدا بر «شهید محمدعلی محمدی» که زیر نور مهتاب شب شناسایی، معبری به سوی آسمان گشود! سلام و درود خدا بر «سردار شهید حاج‌حسین همدانی» که در «شب عاشورای انصارالحسین» بیعت را از بچه‌های تحت امرش برداشت تا هیچ‌کس برای ماندن اجباری نداشته باشد! و سلام و درود خدا بر رزمندگانی که تا آخرین قطره خون در صحنه نبرد ماندند! ماندند تا بمانیم! تا بدانیم که امید به خدا، همواره می‌تواند راهی به رهایی بگشاید! القصه! «وقتی مهتاب گم شد» را ایام عید خواندم تا در موسم دید و بازدید، در هر صفحه‌ای از این کتاب، دیدار ستاره‌ای رفته باشم! ستاره‌ای چون «شهید محمد عرب» که اصلش عراقی بود «اما ما نمی‌توانستیم پیکر او را وسط بیابان رها کنیم. اصلا فراموش نمی‌کردیم که او چطور مردانه، شهید هانی تکلو را کیلومترها از میدان مین به عقب آورده بود و حالا دست‌های شل‌شده و سر افتاده‌اش با هر گام برداشتن ما، بالا و پایین می‌شد و گاهی از روی فانسقه و برانکارد ابتکاری ما، به روی خاک می‌افتاد و دلم را آتش می‌زد. تمام غربت و مظلومیت یک آدم بی‌کس، در سیمای متلاشی‌شده او پیدا بود. او از عراق آمده بود و اینجا کسی را نداشت. حتی اگر او را تا همدان می‌بردیم، چه کسی برای تشییع او می‌آمد و برای او گریه می‌کرد؟!» شهید محمد عرب، یکی از آن 90 نفری بود که راوی خوش‌لفظ و خوش‌معنای کتاب، با آنها «عقد برادری» بسته بود و البته، یکی از آن 75 نفری که از جمع این 90 برادر دینی، جرعه شهادت نوشیدند! آنی خود را بگذارید جای راوی! 75 برادر شهید! 75 برادر شهید، به‌علاوه شهیدان امیر و جعفر خوش‌لفظ که برادر خونی راوی بودند! گفت: «آه، جبهه؛ کو برادرهای من؟!» طرفه حکایت اینجاست که مهم‌ترین قید این «عقد اخوت»، «شفاعت» بود؛ هر که از این جمع، به شهادت رسید، متعهد است دیگر برادران خود را شفاعت کند! هان ‌ای رزمنده همدانی! خوشا به حالت با این همه برادر شهید، با این همه شفیع! ما، هم حسرت آنگونه رفتن برادرانت را می‌خوریم، هم حسرت اینگونه ماندن خودت را! 75 برادر شهید متعهد به شفاعت در حق آدمی، بیشتر به یک رؤیا می‌ماند! از قضا، گمانم آنچه «وقتی مهتاب...» را اینچنین خوب و خواندنی کرده، نظر لطف و عنایت همه این برادران و همه این شهیدان و همه این شفیعان به سطر سطر کتاب است. جز این، به شرط شما برای نویسنده محترم، جناب آقای حمید حسام باید اشاره کرد که به تعبیر حضرت آقا، «خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است»! کدام شرط؟! این شرط که «اگر برای خدا نیست، این کتاب را ننویس!» الحمدلله بابت چنین نگاهی! و چنین دیدگاهی!
این، همان «دیدگاه مشرف به میدان مین» است که صبح علی‌الطلوع، از آن بالا رفتی و با مدد از دوربین، پیکر بی‌جان شهیدان محمدعلی محمدی و محمد قربانی را مشاهده کردی! با این دید و این نگاه و این دیدگاه، علی‌الابد می‌توان شهدا را دید! و علی‌الابد می‌توان راه را پیدا کرد! و علی‌الابد می‌توان آرام بود! «آرام» از جنس همان آرامش شهدا، حتی در اوج ناآرامی! و بی‌قراری! و نبرد! «وقتی مهتاب گم شد» کتاب فاخری است که مختصرش می‌شود: «الا بذکرالله تطمئن القلوب»! و این، همان خدایی است که در نبرد تن و تانک، مدال پیروزی را بر گردن شما و برادران شهید شما انداخت! آری! این، همان خدای گردان‌های مسلم و عمار است در عملیات «الی بیت‌المقدس»؛ آنجا که ما، به‌ازای هر تانک دشمن، فقط یک شهید یا فقط یک مجروح دادیم! و اینگونه بود که «خمینی» فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»! «خدای خرمشهر» خدای فتوحات بعدی هم هست! و هنوز هم هست!
فرقی نمی‌کند «قاسم سلیمانی» در «کربلای 5» بجنگد یا خود کربلا! فرقی نمی‌کند «سردار همدانی» در جبهه جنوب به شهادت برسد یا در جبهه شام! «انصارالحسین» مادام که انصار حسین علیه‌السلام باشند و مادام که متحد و ید واحده باشند و مادام که پا روی «من» بگذارند، خداوند منان حمایت خود را از عاشوراییان ادامه خواهد داد! خدا، کدخدا نیست که خلف وعده کند! هیهات! خداباوران، کمین نخواهند خورد! و زمین نخواهند خورد! با وجود چنین خدایی که موسی را از دریا و شما را از دل دریایی از تانک به سلامت عبور داد، باید هم خامنه‌ای، به راوی نازنین مهتاب و بلکه به همه ما توصیه کنند: «آرام باشید»! از قضا، رمز تحقق «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست»، در همین آرامش است! آری! آرام باید بود که برای خداباوران، خدا هرگز گم نمی‌شود!
 


Page Generated in 0/0065 sec