printlogo


کد خبر: 175201تاریخ: 1396/2/18 00:00
«کاظم عقلمند» آبدارچی معروف فضای مجازی در گفت‌وگو با «وطن امروز» از روزمرگی‌هایش می‌گوید
از مصیبت ها بنویسم سر به فلک می‌کشد

مسعود فروغی- میکاییل دیانی: چند هفته‌ای طول کشید تا بتوانیم قرار مصاحبه را هماهنگ کنیم. آقا کاظم تازه بابا شده است، آن هم دوقلو و طبیعتا وقت خالی‌اش خیلی کمتر از قبل است. «سبحان» و «ماهان» البته 50 روز زودتر از موعد هم به دنیا آمده‌اند و به مراقبت‌های بیشتری هم نیاز دارند. همین مساله باعث شده بود با تاخیر چند هفته‌ای زمانی هماهنگ شود تا بتوانیم همدیگر را ببینیم. مصاحبه را برای روز کارگر می‌خواستیم کار کنیم اما در روز کارگر تازه بهم رسیدیم؛ آنقدر هم آن روز برای کارگران تلخ شد که مصاحبه را نگه داشتیم تا چند روزی از «مزدور» خطاب شدن این قشر زحمتکش بگذرد و آن را منتشر کنیم. «کاظم عقلمند» همان آبدارچی معروف فضای مجازی مصاحبه‌شونده بود، فردی که از دردها و سختی‌ها به فضای مجازی پناه آورده و تلاش دارد با نشان دادن هر چه بیشتر خوبی‌ها، دردها را فراموش کنیم. برای همین بیشتر پست‌های اینستاگرامش درباره مسائل خوب و خوبی‌هاست اگرچه به قول خودش درد هم زیاد دارد و اگر بخواهد از مصیبت کارگران و کم‌درآمدها که خودش هم بخشی از این قشر است بنویسد، غم‌ها سر به فلک می‌کشد. حدود ساعت 4:30 بعدازظهر به محل کارش در خیابان الوند رسیدیم. داشت آبدارخانه را جمع و جور می‌کرد. از همان اول احساس نزدیکی کردیم؛ هم او، هم ما. گفت در اتاق بغل آبدارخانه بنشینیم و گفت‌وگو را آنجا انجام دهیم.
***
 مختصری از خودت بگو.
کاظم عقلمندم. متولد اول خرداد 63 و نزدیک 33 سالگی هستم.
 سربازی رفتی؟
سال 82 به خدمت سربازی رفتم. با سیکل رفتم ولی تازه دیپلم گرفته‌ام.
 متولد کدام شهر هستی؟
متولد تهرانم ولی اصالتا اهل سراب آذربایجان شرقی هستیم. در عبدل‌آباد در منطقه 19 متولد شدم، بزرگ شدم و زندگی می‌کنم. به قولی ما بچه پایینیم.
 از کی مشغول کار شدی؟
از 15 سالگی خیاطی می‌کردم قبلش هم مثل همه بچه‌های جنوب شهر دستفروشی. اول دبیرستان را خواندم و چون قبول نشدم دیگر ادامه ندادم و 4 تا 5 سال خیاطی کردم و بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. حتی در ایام سربازی نیز کار می‌کردم و زمانی که مرخصی می‌گرفتم دوباره سراغ خیاطی می‌رفتم.
 کی آمدی اینجا؟
از مهر 87 به اینجا آمدم و از فضایش خوشم آمد و هر دو طرف از یکدیگر راضی بودیم و به کارم ادامه دادم.
 ورودت به فضای مجازی از کی بود؟
دنیای مجازی را آخرین روزهای سال 90 شروع کردم. خواهرم را در خرداد به علت سرطان از دست دادم. افسرده بودم، دنبال یک فضایی می‌گشتم که از این افسردگی دربیایم. سال 90 بود که با وبلاگ آشنا شدم و شروع کردم به نوشتن، طنز می‌نوشتم و در آن زمان که وبلاگ تقریبا از دور خارج شده بود، کم‌کم روزی 200 کامنت داشتم.
 اسم وبلاگت چه بود؟
«من بی‌تو» بود، اسمش عاشقانه بود ولی عاشقانه نبود، به عشق خواهرم بود اما بعد از مدتی بستمش.
 چرا؟
یک روز نگاه کردم دیدم من روزی 5 تا روزنامه می‌خواندم اما حالا نه تنها روزنامه نمی‌خوانم، شرکت را هم خاک گرفته و در حقیقت همه کار و زندگی‏مان مانده بود. وبلاگم را بستم.
 آنجا نوشته بودی شغلت چیست؟
در این وبلاگم نگفته بودم شغلم چیست. به تشویق دوستانی که در وبلاگ پیدا کرده بودم دوباره  یک وبلاگ راه‌اندازی کردم؛ کامنت‏دونی، آن را بستم و عنوان کردم هر کی هر چی خواند و خوشش آمد یک صلوات بفرستد. اسم صفحه‌ام را هم «این منم بی‌تو» گذاشتم که باز هم به خاطر خواهرم بود. بعد از خراب شدن بلاگفا وارد فیسبوک شدم. صفحه‌ای به اسم «تشکر می‌کنم از آفریننده‌های خوشی‌های کوچک» بود که هر کس یک تشکر از هر چیزی می‌کرد. من تشکر نکردم، نوشتم دلخوشی‌ای که هنوز بعد از 6 سال به آن نرسیده‌ام. من آبدارچی یک شرکت هستم و کارم نیز نظافت و دادن چای است. خیلی دلم می‌خواهد یک روز که در آبدارخانه می‌نشینم یک میهمان یا یکی از همکاران به من چای بدهد، در حالی که این کار وظیفه من است. فکر می‌کنم در مجموع  پستم در آن صفحه فیسبوک 400 تا 500 هزار بار لایک خورده بود، چرا که در همه جا پخش شد و بیش از 5 تا 6 هزار جا آن را به اشتراک گذاشتند.
 پس اینجا اولین‌بار گفتی آبدارچی هستی؟
نه در وبلاگ دوم یک بار نوشتم «بچه‌ها به نظرتان شغل من چیست؟» و در همان پست نوشتم هفته بعد شغلم را اعلام می‌کنم. کامنت‌هایی که در این باره آمده بود اکثرا تصور می‌کردند من کارمند پشت میزنشین هستم که بیکار است. حتی عده‌ای هم می‌گفتند من کافی‌نت دارم. در ادامه مطلب آن پست نوشته بودم «من آبدارچی‌ام».
 مخاطبان برای آبدارچی بودنت سند یا تصویری نخواسته بودند؟
خیر! از همان ابتدا همه حرف‌هایم را قبول داشتند.
 تاریخ ورودت به فیسبوک دقیقا چه زمانی بود؟
دقیقا به خاطر ندارم ولی تاریخ ورودم به اینستاگرام 7/7/94 بوده است. یک سال و نیم تا دو سال هم در فیسبوک بودم.
 پس در فیسبوک شناخته شدی؟
آنجا دیگر همه مرا شناختند. دو شب بعد از آن پست مسیح علی‌نژاد به من پیشنهاد مصاحبه داد و این اولین پیشنهاد مصاحبه بود ولی قبول نکردم، برای هر کسی مصاحبه کردن جذاب است، دوست داشتم مصاحبه کنم اما دوست نداشتم مصاحبه‌کننده‌ام مسیح علی‌نژاد باشد.
 با مشورت کسی قبول نکردی با مسیح علی‌نژاد مصاحبه کنی؟
خیر! خودم متوجه مساله بودم و به همین دلیل قبول نکردم.
 هنوز در فیسبوک پست می‌گذاری؟ چون فیسبوک دیگر از بورس افتاده...
خیر! الان دیگر کسی در فیسبوک فعالیت زیادی ندارد، من هم ندارم.
 معروفیتت در فضای مجازی به افزایش درآمدت منجر شد؟
خیر! هیچ ارتباطی نداشت، الان نیز همانگونه است.
 در فیسبوک چی می‌نوشتی؟
در صفحه خصوصی‌ام در فیسبوک باز هم طنز می‌نوشتم. البته آن زمان دیگر دوستان می‌دانستند شغلم چیست، به همین دلیل خط اول پست‌هایم می‌نوشتم «روزمرگی‌های یک آبدارچی» هر چند روزمرگی‌ها خودش بار منفی دارد و کلمه مناسبی نیست ولی این کلمه برند من شده و دیگر نمی‌توانم آن را تغییر دهم. می‌نوشتم روزمرگی‌های یک آبدارچی و در آن پست می‌نوشتم مثلا امروز دو میهمان داشتیم و چای دادم. دوباره چند روز می‌گذشت و یک پست طنز می‌گذاشتم. بعد یک پیج ساختم با همان نام «روزمرگی‌های یک آبدارچی» اینگونه هم نبود که همیشه آنلاین باشم، 3 روز یک بار یک پست جدید می‌گذاشتم. فیسبوک هم مشکلات فیلترشکن و... را داشت و دقیقا در تاریخ 7/7/94 در اینستاگرام اولین پستم را گذاشتم و در فیسبوک نوشتم که به اینستاگرام می‌روم. ظرف 2 یا 3 روز به عدد هزار فالوئر رسیدم و به سرعت هم به 3 هزار فالوئر رسیدم که وقتی به این میزان رسیدم، هم خبرگزاری مهر و هم خبرآنلاین، هر دو در یک روز به من پیشنهاد مصاحبه دادند و مصاحبه کردم. مصاحبه را انجام دادم و بعد از آن تعداد فالوئرهایم به 8 تا 9 هزار رسید و بعد از آن علی ضیا برای شب یلدا مرا دعوت کرد و اولین‌بار جلوی دوربین رفتم. همیشه فکر می‌کردم جلوی دوربین بودن کار بسیار سختی است. اولین‌بار که علی ضیا به همراه تصویربردارشان آمد و دوربین را جلویم گرفت، ترسم ریخت. فکر می‌کنم برای شب یلدا بود که 3 یا 4 دقیقه رسانه ملی تصویر مرا در سال 94 نشان داد. دقیقا زمانی که توپ سال تحویل به صدا در آمد، تعداد فالوئرهایم 40 هزار بود. مطالب مختلف رسانه‌های مختلف به بالا رفتن تعداد فالوئرهایم کمک می‌کرد.
 با توجه به این مسائل، رفتارت تغییری نکرد؟
خیر! ذوق داشتم ولی رفتارم تغییر نکرد. علی ضیا به اینجا آمد و فیلمبرداری کرد و به دفتر مدیرمان هم رفت. از سوی دیگر مردم در خیابان با من عکس می‌اندازند. همکارانم هم برای‌شان عادی شده است. الان 181 هزار فالوئر دارم.  البته تا عید 120 هزار بود و دیگر بالا نمی‌آمد. از زمانی که فرزندانم به دنیا آمدند، تعداد لایک‌هایم بسیار افزایش داشته است. نرمال لایک‌هایم باید 10 هزار تا 11 هزار لایک باشد ولی الان ساده‌ترین پست‌هایم بالای 20 تا 30 هزار لایک دارد.
 تبلیغات هم می‌گیری؟ پول این تبلیغات را چه می‌کنی؟
وقتی به 96 هزار فالوئر رسیدم، تبلیغاتم را شروع کردم و تنها 2 ساعت پیج‌های خوب را معرفی می‌کردم. قبل از آن پیشنهاد تبلیغات داشتم ولی اصلا از این کار متنفرم. حتی زمانی که تلویزیون نیز آگهی پخش می‌شد، خوشم نمی‌آمد. می‌خواستم پیجم به 100 هزار فالوئر برسد بعد از آن بفروشم و درآمدش را هم صرف بیماران سرطانی کنم، چرا که خواهرم نیز به خاطر سرطان از دنیا رفت. این تصمیم را  زمانی که تعداد فالوئرهایم 3 هزار بود، گرفتم، چرا که همان زمان 2 خبرگزاری با من مصاحبه کردند و بعد دیدم همه روزنامه‌ها و مجلات درباره من می‌نویسند و همه صفحه مرا تبلیغ می‌کنند. بعد از آن تصمیم گرفتم اگر تعداد فالوئرهایم به 100 هزار برسد، پیجم را ‌بفروشم اما بعد تصمیم گرفتم تبلیغ بگیرم و پول تبلیغ‌ها را به امور خیریه اختصاص دهم.
 آخر هر پست یک هشتک صلوات می‌گذاری. این هم ادامه همان صلوات برای خواهرت است؟
بله! برای شادی روح او است. البته خواهرم بیشتر از اینها به من کمک کرد و الگوی من برای زندگی است.
 یک سوال مهم؛ چه زمانی ازدواج کردی؟
27 فروردین 94 ازدواج کردم؛ 6 ماه قبل از اینکه اینستاگرام را ایجاد کنم. البته در دورانی که اینستاگرام داشتم، با همسرم نامزد بودیم. آذرماه 92، نامزد داشتم و منزل همسرم هم در شهرستان بود و حتی در خواستگاری هم صحبتی از فضای مجازی نکردم. ازدواج‌مان نیز به صورت سنتی بود و همسرم دخترعموی مادرم است و در شهرستان نیز اینترنتی وجود ندارد که بخواهم درباره فیسبوک و... صحبت کنم. از ازدواجم هم بشدت راضی‌ام، فکر می‌کنم همسرم هم از من راضی باشد. [خنده جمع]
 الان همسرت با این مساله که همیشه در فضای مجازی هستی، مشکلی ندارد؟
خیر! اوایل شاید کمی مشکل داشت ولی الان با وی صحبت کرده‌ام و دیگر مشکلی نیست.
 برای صفحه‌ات قانون خاصی هم داری؟
نه! فقط اینکه هیچ‌کس بی‌احترامی و توهین نکند. این خط قرمز من است. من مذهبی هستم و دوست دارم هم خودم اخلاق‌مدار باشم و هم همه کسانی که به صفحه‌ام می‌آیند.
 کمی درباره این پروسه کار خیری که می‌کنی صحبت کنیم، دقیقا چه می‌کنی؟
هیچ! پول تبلیغاتی که می‌گیرم را به نیازمندان می‌رسانم؛ همین! اوایل یک بار جمع کردم دادم محک بعد یک بار جمع کردم دادم دهش‌پور، الان هم مستقیم می‌دهم به خانواده بیماران. البته من از فردی که مهرطلب است متنفرم. یعنی از افرادی که می‌گویند تبلیغ می‌کنم ولی می‌خواهم پولش را به نیازمندان بدهم، به همین دلیل با من همکاری کنید، متنفرم. هیچگاه این کار را نکردم و من تنها شروع کردم به تبلیغ تا اینکه پول تبلیغات را جمع کردم و خرج بیماران سرطانی کردم. اولین‌بار بعد از تبلیغات پست گذاشتم و کل ماجرای زندگی‌ام را گفتم و عنوان کردم که تبلیغات را به نیت خواهرم انجام دادم و می‌خواستم در ابتدا پیجم را بفروشم که این کار را نکردم و تبلیغات را در آن به عشق خواهرم انجام می‌دهم و از مخاطبان خواستم هر کس دوست دارد، برای خواهرم صلوات بفرستد. سه بار هزینه تبلیغات را چون نیتم بیماران سرطانی بود، به خیریه دادم و بعد از آن دیگر هزینه‌ها را به خیریه‌ها نمی‌دهم، بلکه پول را مستقیم به یک بیمار می‌دهم ولی ریز مسائل را در پیجم نمی‌نویسم، چرا که فایده‌ای ندارد و حالت ریا می‌شود.
 چگونه تبلیغ این کار را می‌کنی که دیگران تشویق شوند؟
هیچگاه نرفتم دستم را گردن یک بیمار سرطانی بیندازم و عکس بگیرم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که همه دیگر بیماری سرطان را می‌شناسند، چه لزومی دارد حتما به این بیماری بپردازم، به همین دلیل رفتم بیماری‌های مختلف مانند بیماری پروانه‌ای را معرفی کردم تا مردم را با آن آشنا کنم، من قولی که به خواهرم داده بودم را انجام دادم و آن مبلغ را صرف بیماران سرطانی کردم.
 این مساله را که متاسفانه تعداد افرادی که نیازمند کمک هستند، بسیار زیاد است قبول داری؟ خب! تو می‌توانی بیش از این کار کنی!
بله! متاسفانه بیماران زیاد هستند. من فقط معرفی می‌کنم. اصلا عده‌ای نمی‌دانند بیماری پروانه‌ای چیست و من تنها معرفی می‌کنم. یک فردی که خودش می‌گفت تازه شرایط بدنی خوبی دارد و کمترین باند را استفاده می‌کند، می‌گفت هر باند هزینه‌ای 250 هزار تومانی دارد، این فرد هم خودش بیمار بود و هم خواهرش. دولت نیز تنها یک باند در ماه به هر بیمار پروانه‌ای می‌دهد.  همین بیماری که گفتم پدرش هم فوت شده و قبلا هم کارگر بوده و 8 تا خواهر و برادر هم هستند. چون نمی‌توانستند هزینه درمانش را تامین کنند، مجبور بودند روی زخم‌شان را چسب و باند معمولی بزنند و چند روز بعد هم آن را جدا کنند و من در پیجم تنها این بیماران را معرفی می‌کنم و عنوان می‌کنم هر کس می‌تواند کمک کند، هر کس هم که نمی‌تواند حداقل از نزدیک با آنها آشنا شود. الان بیشترین پیشنهادی که به من می‌دهند این است که می‌گویند در صفحه‌ام شماره کارت بنویسم و مردم به شماره کارت من پول بریزند و می‌توانم بگویم اگر این کار را انجام دهم، ظرف مدت کوتاهی حداقل 100 میلیون تومان پول جمع کنم اما این کار را نمی‌کنم.
 چرا این کار را انجام نمی‌دهی؟
پول تبلیغاتی که انجام می‌دهم را به یک نیازمند می‌دهم و این پول خودم است و اگر آن فرد به من دروغ گفته باشد، من می‌دانم و آن فرد و خدا ولی اگر شما به من پولی بدهید و بگویید آن را به یک نیازمند بدهم، من برای هر یک ریال آن، آن دنیا مدیون شما می‌شوم و این کار را انجام نمی‌دهم.
 مشخص است مساله حرام و حلال برایت خیلی مهم است؟
قطعا! در خانه‌ای بزرگ شدم که پدرم کارگری کرده و با عرق جبین من را بزرگ کرد و یک لقمه حرام به من نداد، من هم از بچگی کارگری کردم که لقمه‌ام حلال باشد.
 حالا اگر مردم هم به تو بگویند راضی هستند که این پول را به تو می‌دهند، چرا این کار را نمی‌کنی؟
بله! اگر هم بگویند راضی هستند به آنها می‌گویم که اطراف خودشان را نگاه کنند و به نیازمندان نزدیک خودشان کمک کنند.
 روز کارگر است، ما هم به همین دلیل سراغ تو آمدیم. شاید از اینجا بحث‌های‌مان هم جدی‌تر باشد. کارگران تقریبا پرجمعیت‌ترین طیف اجتماعی و کم‌درآمد‌ترین آنها هستند. به نظرت وضعیت آنها چطور است، اصلا از فضای کلی جامعه از نظر اقتصادی چه حسی داری؟
خب! طبیعتا مشکلات اقتصادی زیاد است اما من شاکر هستم. زندگی در شرایط فعلی مخصوصا برای قشر کارگر کار سختی است، چرا که گاهی درآمد به اندازه هزینه‌ها درنمی‌آید و حتی شخصا هم از خیلی خواسته‌هایم می‌گذرم. زمانی که بیرون می‌رویم، شاید 10 بار از جلوی جگرکی و معجون‌فروشی می‌گذریم، مجبور هستیم روی‌مان را به آن طرف کنیم و به جای دیگری نگاه کنیم، چرا که نمی‌توانیم به همه خواسته‌های‌مان برسیم. قشر کارگر که من هم جزوش هستم امروز وضعیت خوبی ندارد، زندگی‌اش سخت می‌گذرد؛ حالا باز من وضعیتم به نسبت دیگران خیلی بد نیست. من اجاره خانه نمی‌دهم، طبقه دوم خانه پدرم زندگی می‌کنم و از زندگی‌ام راضی‌ام و خدا به زندگی‌ام بسیار برکت می‌دهد اما خب، می‌دانم و در محله‌هایی زندگی می‌کنم که سختی مردم را می‌بینم.
 این مسیری که تو طی می‌کنی هم البته باعث شده خیلی خدا کمکت کند.
همه فکر می‌کنند من به دیگران کمک می‌کنم در حالی که من با خدا معامله می‌کنم. در زندگی‌ام دیده‌ام وقتی یک کمکی به دیگران می‌کنم، خدا 1000 برابر آن را برای من جبران می‌کند و شعار نمی‌دهم.
 این مساله که عنوان می‌شود وضع اقتصادی بد است را قبول داری؟
طبیعتا دارم! می‌بینم. ما دو جور آدم داریم؛ یک سری افراد داریم که مدام بالای دستی خودشان را نگاه می‌کنند و می‌گویند نداریم. یکسری افراد دیگر داریم که نه وضع‌شان واقعا خوب نیست، واقعا پولی ندارند و نیازمند هستند که قشر کارگر با اینکه شاید بیشتر از همه زحمت بکشد در همین دسته است و کارگران خیلی دوست دارند شرایط برای‌شان تغییر کند و وضعیت بهتر شود. کارگران از وضعیت ناراضی هستند و حقیقتا برخوردهایی هم که با آنها می‌شود شایسته نیست.
 «کارگر» به نظر من انسان شریفی است اما مساله‌ای در جامعه ما وجود دارد مبنی بر اینکه برخی مشاغل مانند رفتگری و آبدارچی بودن، جزو شغل‌های کم‌درآمد و رده پایین جامعه محسوب می‌شود، به نظرت این مساله درست است؟
کسی می‌رود کار رفتگری و آبدارچی را انجام می‌دهد که معمولا در آن شرکت کمترین سواد تحصیلی را دارد.
 به نظرت چون فردی سطح سواد پایین دارد و چنین مشاغلی را انتخاب می‌کند، باید به وی بگوییم شغل سطح پایینی دارد؟
خب! حقوق کمی می‌گیرد و اگر آن فرد مجبور نبود، هیچگاه نمی‌آمد جارو دست بگیرد. من اگر درس می‌خواندم که هیچگاه آبدارچی نمی‌شدم ولی شرایط به گونه‌ای بود که نتوانستم درس بخوانم و با مدرک سیکل به اینجا آمدم. البته به صورت شبانه درس خواندم و دیپلم گرفته‌ام. من تنها کاری که کردم این بود که با این شغل زندگی کردم، چرا که تحصیلات نداشتم، پارتی هم نداشتم و از طرف دیگر پدر میلیاردر هم نداشتم و خودم هم گنجی پیدا نکردم و تنها راه من همین شغل است و یاد گرفتم با این شغلم زندگی کنم و بسازم، چرا که عمرم در حال گذر است.
 وقتی یک بخشی از خدمات زندگی افراد را رانندگان تاکسی، رفتگران و آبدارچی‌ها انجام می‌دهند، قطعا این شغل هم نیاز جامعه است و هم قابل احترام ولی اینکه گفته شود این شغل در سطح پایینی قرار دارد، درست نیست، در حالی که در برخی کشورها افراد با افتخار می‌گویند شغل‌شان رفتگری است، چرا در ایران اینگونه نیست؟
من خجالت نکشیدم و گفتم، مردم هم استقبال کردند. متاسفانه عده زیادی این کار را نمی‌کنند. دزدی که نکرده‌ام! در حالی که عده‌ای براحتی سینه‌شان را صاف می‌کنند و می‌گویند که من دزدی کرده‌ام، حال اگر می‌توانید بیایید و مرا دستگیر کنید. من از این شغلم خجالت نمی‌کشم و برایم استقبال مردم هم عجیب است که می‌گویند چرا شغلم را گفتم. تعجب مردم برایم عجیب است؛ من چرا نباید شغلم را به مردم بگویم؟! من وقتی سبحان و ماهان بزرگ شوند با افتخار به آنها می‌گویم آبدارچی هستم چون مهم این است که رزقی که سر سفره می‌برم حلال است، مال مردم را نمی‌خورم، به بیت‌المال دست‌درازی نمی‌کنم، در امانت مردم خیانت نمی‌کنم و از صبح تا شب تلاش می‌کنم روزی حلال کسب کنم. اینها موجب افتخار است.
 تو هم معروف هستی و هم یک فرد معمولی، یعنی سلبریتی آدم‌های معمولی هستی، در این زمینه صحبت کن.
بله! معتقدم فردی مانند علی دایی اصلا نیاز نیست اینستاگرام داشته باشد، چرا که همه وی را می‌شناسند و حتی پدرم که اصلا به اینترنت سر نمی‌زند هم علی دایی را می‌شناسد ولی مرا افرادی می‌شناسند که در اینستاگرام هستند و من یک آدم معمولی هستم که افراد معمولی مرا می‌شناسند.
 به عنوان فردی که در طبقه پایین شهرنشین جامعه زندگی می‌کنی و با مردم هستی، مسائل اصلی مردم را برای‌مان بگو.
سوال بعدی را بپرسید. این سوال سختی است و نمی‌توانم به آن پاسخ دهم. (خنده)
 اتفاقا تو باید در این زمینه صحبت کنی، چرا که در بین مردم هستی و از خود مردم، در حالی که گاهی می‌بینیم بعضی افراد که مشهور هستند، در این خصوص صحبت می‌کنند.
شعاری که همیشه می‌گویم این است که خوب است افراد پولدار باشند ولی گاهی اینگونه نیست. با این وجود باید با داشته‌های‌مان زندگی کنیم. نباید حسرت نداشته‌ها را خورد، البته نباید یک جا هم نشست و بیخیال شد. من با داشته‌هایم لذت می‌برم و حسرت نداشته‌هایم را نمی‌خورم ولی واقعا برای بهتر شدن تلاش می‌کنم اما اگر بخواهید درباره وضعیت عمومی جامعه صحبت کنم باید بگویم نداشته‌های حداقلی مردم جامعه ما زیاد است.
 با چه وسیله‌ای به سرکار می‌آیی؟
با اتوبوس و مترو به سر کارم می‌آیم و اگر این وسایل خلوت باشد بسیار خوب است. امروز مترو یک جای خالی پیدا کردم، پیرمرد و پیرزن هم اطرافم نبود که جایم را به آنها بدهم. راحت نشستم. یکی از اتفاق‌های خوبی که هر چند ماه یک بار می‌افتد و خوشحالم می‌کند این است که روی صندلی مترو بنشینم.
 خب! همین دیگر؛ می‌گویی با مترو می‌آیم، از جنوب شهر می‌آیی یعنی با مردم همراهی، می‌گویم از منظر سخنگوی جمع کثیری از مردم، مشکلات جامعه را بگو.
مشکل وجود دارد، برای همه هست، سختی و مشقت و بی‌پولی هم هست، من بخواهم شروع کنم از مصیبت‌های قشری که من متعلق به آنها هستم خب، این مشکلات سر به فلک می‌کشد ولی من تلاش می‌کنم زیبایی‌ها را بنویسم تا حداقل کمی جامعه خودم را از این فضای ناراحتی دور کنم.
 یعنی این چیزی که تو را از اول سمت فضای مجازی کشاند که افسردگی فراغ خواهرت را کم کند، باعث شد تو تلاش کنی کاری کنی که افسردگی جامعه‌ات کم شود؟
بله! من می‌گویم شخصا مشکلاتم را دارم از مشکلات مردم هم بی‌خبر نیستم ولی پیجم اینگونه است که تنها زیبایی‌ها را می‌نویسم و تنها دلتنگی من این است که درباره خواهرم می‌نویسم، آن هم اگر سالگرد و تولدی باشد درباره وی می‌نویسم اما از آن طرف سعی می‌کنم رنج افرادی را که مورد توجه قرار نمی‌گیرند هم کم کنم. درباره بیماری پروانه‌ای می‌نویسم و به مردم می‌گویم که بروند و درد این بیماران را ببینند، بیمارانی که 250 هزار تومان تنها پول یک بار باندشان است. حتی دلم نمی‌آید که عکس‌های این بیماران را نگاه کنم ولی افرادی با این بیماران زندگی می‌کنند.
 درباره اولین کسی که آن آرزویت را برآورده کرد، صحبت کن؟
آن آرزو وقتی برآورده می‌شد که من نگویم و انجام شود اما به هر حال علی ضیا اولین نفری بود که آن آرزو را برآورده کرد و آن چای را داد. همچنین یک برنامه‌ای هم رفتم فکر می‌کنم برنامه خانواده ما بود، آنجا هم برایم چای آوردند.
 


Page Generated in 0/0079 sec