روزه را واکرد سیشب، شاخه با عنابها!
میرسد از راه، نوروز زمستان خوابها
مسجدی برپا شده در گوشه سجادهها
اشک، سرگرم مقرنسکاری محرابها
شیشه عطر سحرهایش پر از «یا ذوالجلال»
لقمههای «یا مجیر» آورد در بشقابها
ماه من پای صفای سفرهاش افطار کرد
مانده عکسی دستهجمعی در خیال قابها
چرخ زد بغض دلم! ای چرخ نخریسی بچرخ!
میشود یک تاب ابریشم دل بیتابها
وقت باران است طبق پیشگوییهای شهر
دل به دریا میزنند آخر شبی مردابها!
ساز عید امشب اگر چه کوک شد فردا هنوز
«ناله مرغ سحر» دارند این مضرابها
حال دریاهای «خلصنا من النارش» گذشت
خوش به حال ماهیان رسته از قلابها!
عالیه محرابی