مرحوم حجتالاسلام والمسلمین علی دوانی: پس از انقلاب مشروطیت ایران، بزرگترین جنبشی که در مملکت پدید آمد، قیام میرزاکوچک و انقلاب جنگل بود که برضد نابسامانیهای موجود و برای نجات کشور از نفوذ بیگانگان صورت گرفت. این رویداد از نظر مرکزیت آن در جنگل، تا آن زمان در هیچ جای دنیا سابقه نداشت و این موضوعی است که هنوز هم نظیر پیدا نکرده و آنچه هم که تاکنون پیرامون آن نوشتهاند، برای شناخت این انقلاب ملی بینظیر، کافی نیست.
چیزی که در این نهضت ملی جلب توجه میکند، این است که رهبری انقلاب را یک روحانی جوان، آن هم در این نقطه دنیا که از همهجا بیخبر بود و قید و بندهای فراوانی به دست و پا داشت، عهدهدار بود. ابتکار این عمل بهوسیله میرزاکوچک در آن عصر و زمان، جالبترین قیام ملی و عمل پارتیزانی به شمار میرفت.
دستههای پارتیزانی جنگل متشکل از دهقانان، مردمان شهری و روستایی، کارگران و مزدبگیران بود که تحت رهبری کمیته اتحاد اسلام به زعامت میرزاکوچکخان که از اهالی رشت و یک روحانی روشنفکر و آرمانگرا بود، فعالیت میکردند.
او در اوضاع آشفته سیاسی ایران و هنگام بمباران مجلس، در قفقاز بود و در تفلیس و باکو تا حدی با اوضاع جهان آشنا شد. مقارن تحصن علما در سفارت عثمانی، او نیز در شهر رشت پناهنده شد و پس از قتل آقا بالاخان سردار افخم، به مجاهدین پیوست. در سال 1327 . ق و فتح قزوین و تهران با آزادیخواهان همکاری داشت و همراه با مجاهدین گیلانی، وارد پایتخت شد. هنگامیکه ناصرالملک به عنوان تجدید انتخابات مجلس را بست، همراه با سردار محیی و ناصرالاسلام به یزد تبعید شد، اما آنها را در قم نگاه داشتند و بعد به تهران آوردند و چندی در باغشاه زیرنظر بودند تا آزاد شدند.
در سال 1329 .ق که روسها محمدعلیشاه را به ایران آوردند و ترکمنها به تحریک او طغیان کردند، داوطلبانه به گرگان رفت و در آنجا تیر خورد و او را برای معالجه به باکو بردند. مقارن ختم غائله محمدعلیمیرزا به گیلان بازگشت و چندی نگذشت که با تنی چند از آزادیخواهان رشت و انزلی، به دستور سرکنسول روس به پنج سال تبعید محکوم شد و بهناچار چندی در تهران سکونت کرد. میرزا در دوران اقامت در تهران، از کارهای نابهنجار بعضی از مجاهدین مشروطه افسرده شد و حتی با عبدالحسینخان معزالسلطان که بعد از فتح تهران لقب سردار محیی گرفت و نمیخواست یا نمیتوانست از اعمال مجاهدین جلوگیری کند، قطع رابطه کرد و با آنکه در نهایت عسرت میزیست، از پذیرفتن کمکهای مادی سردار امتناع ورزید.
میرزا علت عقبافتادگی ایرانیان را بیفرهنگی میدانست و از همین رو تصمیم داشت تا حد امکان به افتتاح مدارس بپردازد و سطح تعلیمات و معرفت عمومی را ارتقا دهد و اعتقاد داشت تعلیمات مدارس باید اجباری و مجانی باشد تا همه فرزندان کشور بتوانند از مزایای علمی یکسان برخوردار شوند و استعدادها پرورش یابند، اما متأسفانه به دلیل گرفتاریهای همیشگی سران نهضت در جنگ با دشمنان و خنثی کردن عملیات منافقین، این توفیق جز در سه سال آخر عمر نهضت جنگل دست نداد.
مرحوم ابراهیم فخرائی، مؤلف کتاب «سردار جنگل» درباره او مینویسد:«میرزا مردی خوشبنیه، ورزیده، خوشسیما، مؤدب، متواضع، معتقد به فرایض دینی و پایبند به اصول اخلاقی، صریحاللهجه و طرفدار عدل و دفاع از مظلوم بود. ورزش را دوست داشت و هر روز تمرین میکرد. دخانیات مصرف نمیکرد و به تریاک و مشتقاتش که در آن عهد عشاق فراوان داشت، لب نمیزد. بهغایت محجوب بود و ساکت، متفکر و آرام. خوب صحبت میکرد، آهسته و سنجیده سخن میگفت، سخنانش اغلب با لطیفه و مزاح توأم بودند و خود نیز از مطایبات دیگران لذت میبرد. در قیافهاش جاذبهای بود که با هر کس روبهرو میشد، بهندرت اتفاق میافتاد مجذوب متانت و مسحور بیاناتش نشود. در جریان جنگ، هنگامی که قزاقان ایرانی به اسارت نیروهای او درمیآمدند، با سخنان گرم و دلنشین با آنها صحبت و به حقایق امور آشنایشان میکرد و آنها چنان مفتون اخلاق و حرکاتش میشدند که با چشمهای اشکبار و دلهای آکنده به مهر و محبت، او را وداع میکردند و به موطن خود بازمیگشتند. میرزا هر وقت از واقعه ناگواری دلتنگ میشد، سواره به گردش میرفت یا با آهنگ «هدی» یا «رهاب» اشعار سوزناکی میخواند. همیشه با خود قرآن داشت که آن را به بازویش بسته بود». در کادر رهبری جنگل، افراد سیاستمدار و وارد به سیاست جهان کمتر دیده میشد. حتی خود میرزا هم مرد دین بود و همه مظاهر انقلاب را از دریچه دیانت میدید. مهمترین صفت جنگلیها همت، شجاعت و جانبازی آنان بود. آنها در سالهای اول قیام، با چوب، چماق، داس، تبر و اسلحههای کهنه به جنگ دشمن میرفتند و ایمان داشتند با عشق و ایمان به وطن و معتقدات مذهبی، با همین وسایل ناچیز هم میشود جنگید. مجاهدین اولیه جنگل به هیچوجه به نیازمندیهای شخصی و زندگی توجهی نمیکردند و فکری جز تهیه اسلحه نداشتند.
به این ترتیب مشاهده میکنیم پرچمدار مبارزه با دشمنان خارجی و قدرتهای مخرب شمال و جنوب و تلاشگران نجات مملکت از وضعیت نابهنجاری که داشت، شش روحانی مجاهد، مبارز و انقلابی یعنی شیخ محمدحسین برازجانی، شیخجعفر محلاتی، سیدعبدالحسین لاری، سیدحسن مدرس، شیخمحمد خیابانی و میرزا کوچکخان جنگلی بودند که روان همگیشان شاد باد!