ناهید رفیعی
فدایِ یار چشمِ آبی بورم
فدایِ دلبر شیرینِ شورم
خدا داند پریشان تو بودم
اگرچه خیلی آروم و شکورم
سی وچند ساله که چشمام به راهه
اگر چه هم کرم، هم لال وکورم
چه آن وقتی که با صدّام بودی...
چه حالا که شدی سنگ صبورم
میگن با خونای آلوده تو
یکی مُرده توی فامیلِ دورم
چه خوبه که منافق پروری تو
دلِ من با توئه تا پای گورم
و حالا پیش چشم فامیلامون
تو اینجایی و من مست غرورم
هزارتا چاه نفت دورِ سرتو...
بِگرده خوشگلِ گوگور مگورم
ترورها ناز شستت، یار شیرین
ببخشا بنده را در هر قصورم
توتال آوردهای سامون بگیره
سرای خلوت و سرد و نمورم
برای این همه چیزای خوبه...
که با یار فرنگی جفت وجورم!!