علی عموکاظمی
من دوست دارم در آینده، «دیپلماسی سفت» بشوم! زیرا پدر ما یک کارمند است. او میگفت اگر صاحبخانهمان، بازهم کرایه را اضافه کند، دیگر نداریم که بدهیم. یک روز برادرمان به پدرمان گفت اگر از دیپلماسی نرم استفاده کنیم، دیگر صاحبخانه اجاره را اضافه نمیکند که هیچ، بلکه پول پیش را هم کم میکند!
قرار شد از آن روز به بعد، دیپلماسی نرم بکنیم! پسر صاحبخانه به خانه ما آمد و گلدانمان را شکست. مادرمان میخواست دمپایی را در حلقش فرو کند اما برادرمان گفت:دیپلماسی نرم! دختر صاحبخانه زُل زد به چشمهای خواهرمان و گفت: نمیخواهی خرطومت را عمل کنی؟! خواهرمان خواست فحش بدهد که برادرمان گفت: دیپلماسی نرم! همسر صاحبخانه از مجسمه عتیقه ما خوشش آمد، برادرمان بوفه را باز کرد و مجسمه را به او داد و بعد به مادرمان چشمک زد و گفت: دیپلماسی نرم! بنزین ماشین صاحبخانه تمام شد، شیلنگ را برداشت و از باک ماشین ما هورت کشید. برادرمان گفت: ایول دیپلماسی نرم!
اما سرِ سال که شد، صاحبخانه گفت:یا دو میلیون میگذارید روی اجاره یا میخواهم پسرم زن بگیرد!
پدر ما که پول نداشت، یک خانه کوچک در زیر پونز نقشه اجاره کرد. برادرمان گفت:خداروشکر که دیپلماسی نرم بودیم اگرنه الان آب و برق نداشتیم. پدرمان، برادرمان را از خانه بیرون انداخت و او را از ارث محروم کرد. مادرمان هم شیرش را حلال برادرمان نکرد. من هم تصمیم گرفتم که در آینده، دیپلماسی سفت شوم تا مثل برادرمان انگل جامعه نشوم!