حسین قدیانی: عصر جمعه است که نشستهام پای این متن! و هنوز چند ساعت بیشتر از جمکرانی که در شب شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام رفتم، نمیگذرد! در این نوشته بنا بر تعریف 2 روایت دارم که اولی مربوط است به آیتالله بهجت! نقل است که ایشان هر وقت تهران میآمدند، حتما به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام میرفتند! باری اما به در بسته حرم میخورند! نیمهشبی بوده گویا! همراهان که شاید فکر میکردند آیتالله بهجت، بسنده به همین حضور تا پای در ورودی میکنند و سلامی از همانجا، ناگهان میبینند ایشان مینشینند پشت در، با این تذکر سفت و سخت که همینجا مینشینیم و منتظر میمانیم تا سحر برای نماز، در حرم باز شود! این از روایت اول! روایت دوم اما نقل سخنی از عالم بزرگوار دیگری است: «از خدا بخواهید فرج امام عصر را برساند! غیبتشان طولانی شده!» الغرض! جمع این 2 روایت یا 2 حکایت، گمانم سخنها دارد با من و شما! کسی که تشنه بر امری است، کسی که مشتاق زیارتی است، کسی که منتظر دیداری است، کسی که متقاضی واقعهای است، کسی که آرزومند مشاهدهای است، کسی که خواهان ملاقاتی است، باید چونان باشد که آیتالله بهجت بود! صدالبته از پشت در حرم سیدالکریم هم میتوان به ایشان سلامی عرض کرد و بسته بودن باب را، دلیل بر ترک مضجع باشکوه ری کرد اما منتظر دیدار، اگر واقعا «منتظر» باشد و اگر از فرط انتظار، به درجه «اضطرار» رسیده باشد، تا رخ دلربای یار را نبیند و تا در گشوده شده حرم را نبیند، آرام نمیگیرد! شاید آن شب و آنجا، من و شما بودیم، میرفتیم لیکن آن که بر رساله خود، امضای «عبد» میزند و تمنایش برای دیدار یار و نهایت شوقش از این وصال، هر زمان که دست داد، دیگر مجال در پرده ماندن ندارد و به عبارتی «شهره» میشود، تفاوت دارد با من نویسنده و شمای خواننده! طرفه حکایت اینجاست که زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در ری، ولو آنکه مثل زیارت حرم حضرت سیدالشهدا در کربلا باشد، باز هم ذیل امور «مستحب» تعریف میشود! و حالا بگو «مستحب بسیار مؤکد» که جز این هم نیست قطعا! اینجا اگر «ادا کردن حق معرفت» همان کار نمادین و جهتدار و پندآموز و درسآوری بود که «بهجتالعرفا» انجام داد، پس چگونه باید باشد کم و کیف انتظار منتظران عظیمترین رخداد هستی یعنی ظهور منجی عالم بشریت؟! بسی جای این تلنگر است که اگر زائر مزار سیدالکریم، آیتالله بهجت بود؛ آیا من و شما میتوانیم خود را اصلا و اساسا در شمار «منتظران مهدی فاطمه» بنامیم؟!
اینک در «روایت دوم» دوباره دقیق شوید! واقعا از کجا معلوم که قرار بود زمان غیبت، این همه به درازا بینجامد؟! که حتی از عمر نوح هم بیشتر شود؟! از کجا معلوم؟! و این درست که در شماری از روایات، به طولانی بودن زمان غیبت منجی عالم بشریت اشاره رفته لیکن از کجا معلوم اموری مثل همین گناهان ریز و درشت من و شما، زمان غیبت را طولانیتر نکرده باشد؟! و جدایی ما را از آن خلاصه خلقت و عصاره آفرینش که آفتاب، تنها یک جلوه از نور علی نور اوست، مفصلتر نکرده باشد؟! اگر روزی، روزگاری متوجه شدیم امر عظیم ظهور، قرار بود مثلا 500 سال پیش حادث شود و اموری منجمله معصیتها و غفلتهای ما... آری! ما ابنای خطاکار آدم، تحقق این واقعه شیرین را به تعویق انداخته، آیا باز هم قادریم خود را «منتظر» بخوانیم؟! شگفتا! زمان غیبت این همه طولانی شده و ما اما هنوز «مضطر» نشدهایم! و حتی «منتظر» هم! منتظری که هم هست و هم نیست؛ چه میفهمد معنای انتظار را؟! و طولانی شدن زمان غیبت را؟! باشد که تجدیدنظری کنیم در مقوله انتظار! هیهات! «انتظار» یک مفهوم انتزاعی نیست که جمعی را شباهنگامی مضمون سخن باشد! و شمع مباحث! پس باید در باب انتظار هم «انقلابی» عمل کنیم! و «انقلابی» دعا کنیم! و چون دری را بسته دیدیم، آن را دال بر رفتن خود نکنیم! و چون زمان بسته شدن این باب را، طولانی دیدیم، غفلت از ثانیهها، دقیقهها، ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها، سالها و قرنها نکنیم! و مدام این مهم را به خود تذکر دهیم که چرا پس این همه طولانی؟! در بسی کمتر از این فاصله، هم عمر نوح سرآمد و هم جدایی یعقوب از یوسف و هم دوره دوری موسی! خدایا! بر ما رحم کن، همچنان که بر بنیاسرائیل رحم کردی! خدایا! دیری است آدینههای ما، به همین منوال میگذرد! غمگین و غمگین و غمگین! و این درست که هرگز در خور شأن و مقام «بقیه..الله» منتظر نبودهایم اما نیک میدانیم و بارها نوشتهایم که تا او نیاید، هیچ گرهی را باز شدن، نشاید! گرهی هم اگر باز شود، میخورد به گرههای محکمتری! تو گویی هنوز، «عیسی» مردهای را زنده نکرده! و «موسی» دریا را نشکافته! و «ابراهیم» بتی را نشکسته! و «نوح» کشتی نجاتی نساخته! تو گویی هنوز «آدم» در فراق بهشت، مشغول ندبه است: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض اءله مع الله قلیلا ما تذکرون».