بهزاد توفیقفر
بعد از دعوای هفته قبل و دادوبیدادی که به راه انداختم، هرکدام از اعضای اتاق خبر، تکتک مرا درجایی گیرآوردند و اظهار جاننثاری و خاکساری کردند که: همه اینها فقط به خاطر پول آمدهاند اتاقخبر ولی من نه! و ابراز ویرِ خدمت و اظهار عشق قلبی به چشم و ابروی من والخ... انگار که باهم حرفهایشان را یکی کرده باشند عیناً!! اولینشان همین خانم مسیج بوقلموننژاد که سرپیچ راهرو مثل جن بوداده درآمد جلوی رویم و همینطور که با ناخنهایش ور میرفت با نگاه کجکجکی گفت: البته میدانم که منظورت من نبودم نَفَس! و همه اون حرفارو به این کجوکولههای مافنگی زدی فقط خواستم یادآوری کنم اون قضیه دوبرابرشدن تعداد اعضای زن اتاقخبر و معرفی من به عنوان معاون سردبیر در مشاورت شورای سیاستگذاری افزایش گال و گربه رو یادت نره جونی! (در اینجا با آن یکی چشمش، چشمک زد که هنوز احساس تهوع ته گلویم از بین نرفته و روی یکپا چرخید و رفت.)
نرفت و دوباره برگشت و تقریباً با جیغ گفت:«راستی این شمعون ورپریده گفت اگه منو عضو دبیرخونه یا اتاقخبر کنی 24ساعته برای تأمین وثیقه در خدمتم». گفت به خودتم گفته ولی تحویلش نگرفتی! بابا این یارو یه کم هیز هست ولی خیلی به دردبخوره، یه وقت بذار بیاد ببین چی میخواد بهش بده ورداره بره... بهتر از اون مرتیکه خپلِ کویتیه که افتاده بودی به پاش...
باشه حالا اخم نکن! داشتی گفتمان همسطح انجام میدادی! شنیدم پونزده نفر از بچههای اتاقخبرمون توی کویتو فرستاده وَردل سردبیر محترم برای تعطیلات! اگه نظرت بود، پیاِم بده، مریم رفته یمن برا وبا و اینا، میگم برگشتنی، میسپاردش این چُروک مُوروکا ردیفش کنن... آااخ... باز شکست!