printlogo


کد خبر: 178669تاریخ: 1396/5/3 00:00
سیمیندخت، معلمی با درس‌های ابدی

بهروزقزلباش: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» نخستین از نخست اول، همان ازلی‌ است که در آن نخستین جلوه‌ حق آشکار شدن را آغاز کرد. پرتو، ناشی از عرض وجود است. اگر ذات تجلی کند یعنی خودنمایی کند آنگاه رخ آشکار کرده است. در تجلی ازلی او پرتوی از صفات وجود او عیان شده است. این پرتو همان عالم ملک است که خود نمی‌تواند چیزی جز یکی از مظاهر تنزیه ذات باشد و نیست. مظهر تنزیه بودن به این معناست که عالم ملک خود او نیست. نه‌تنها خود او نیست بلکه عین صفت او هم نیست. تنها می‌توانست پرتوی از صفات علوی الهی باشد که از منظر حضرت حافظ، حسن، آن صفت علوی است که متجلی شده است. تجلیات عالم ملک در هر ساحت و صحیفه حق که باشد، نمی‌تواند مظهر تشبیه باشد. زیرا نسبت مشبه، به مشبه‌به، نسبت ذات و عین است و عالم ملک این نسبت را با او ندارد. در عالم ملک از انس و جن،و حیوان و نبات و جماد و غیره، هیچ نیست که مشبه‌به او باشد و این امری سلبی است. حسن؛ صفت مطلق و مطلق صفات اکبر اوست. تجلی حسن همین عالم ملک از منظر تنزیهی حضرت باری است. حسن که تجلی کرد، دیگر صفات معشوقی او در عَرَض حسن او ظاهر شد و همین مظهر بین او و عاشق سالک، فاصله انداخت. این یعنی همان فراق. کشش بود ولی فراق هم بود شد. عشق حاصل این کشش و فراقی است که در عالم ملک بین اجزای عالم (یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض) و او فراهم است. الیه راجعون هم دلیل سلوک عالم ملک به‌سوی حسن الهی است که اصل است برای آن. (هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش) هم به همین موضوع دلالت و اشارت دارد. عشق، تمایل بی‌حد اجزای عالم ملک است برای یگانه شدن با اصل خویش. این همان آتشی است که می‌سوزاند و خاکستر می‌کند. آتش به همه عالم زدن، یعنی آتش به همه اجزای عالم زدن. نوعی آگاهی از سیر به الی‌الله و نوعی دانش به صیرورت ظاهر و باطن به سوی او. چون باطن عالم ملک از جنس عالم ملک است نه از اجناس و انواع دیگر، وقتی آتش گرفت و آگاهی و دانش عقل را سوزاند و کشش را در همه اجزای عالم ملک به جنبش درآورد آنگاه از آن به عشق تعبیر می‌شود اما وقتی وصل دوباره ممکن نیست و حاصل نمی‌شود، حزن بروز می‌کند. رخ به رخ یار شدن آدمی نوعی اغراق در تحسین صورت صفی‌اللهی اوست، اگرنه او یگانه است و صورت آدمی متکثر و درشت و کوچک و زن و مرد و... است. به تعبیر سهراب اینگونه است: «وصل ممکن نیست، همیشه فاصله‌ای هست». و حضرت حافظ که فرمود: «جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت /  عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد». سیمیندخت وحیدی فرزند راستین ادب گرانسنگ پارسی است. او دانش‌آموخته این مکتب فربه و سرشار از معانی بلند و سر به ثریا کشیده‌ جهان ادب است. از همین رو اشاراتی دارد به آموخته خویش از همین مکتب: «فکری به حال غربت خود کن که رستخیز / می‌آید و به توبه‌ فردا نمی‌رسی». غربت و غرب در نگاه این شاعر یعنی فاصله تجلی پرتو حسن تا خود حسن. وقتی که رستاخیز برسد؛ دیگر مجال بازگشت به حسن او نیست. این برخاستن بدون برخواستن چه فایده‌ای جز تداوم غربت خواهد داشت؟ این پرسش در عین حالی که انسان را به گناه متهم می‌کند و خواستار توبه اوست اما به او یادآوری می‌کند که  تجلی پرتو حسن الهی، نتیجه  قصور جمال صفی‌اللهی نیست. اکنون و در مقام حاضر ارجعی الی ربک را باید پاسخ داد، نه پس از رستاخیز.  از این منظر او با قابیل جان انسان سخن می‌گوید نه هابیل قتیل، و هنگامی که شعر را در خدمت پیام اجتماعی می‌گیرد خویش را در موضوع دفاع قرار می‌دهد و می‌گوید: «مخواه از من و چشمم به غیر شیوه‌ بیداری / که هر کجای وطن ما را حریم قدسی سنگر هست». شگفت اینکه پس از تحقق آرزو، یعنی پرواز دل به آسمان گویا نشانه یا خبری از وصل باشد، دوباره خواهان فراق است. می‌خواهد از آسمان به زمین بازگردد. خاصه اگر دل را عصاره‌ حقیقت آدمی بدانیم چنین درخواستی شگفت‌انگیزتر می‌شود. ببینید: «از آن شبی که دلم پر زد به آسمان و نیامد باز / در آشیان دلم چشمی در انتظار کبوتر هست» اما مرتبه حزن، وقتی بروز می‌کند که نه‌تنها وصلی در کار نیست که دشمن بر استخوانش سنگ می‌کوبد. مقاومت بی‌فایده است، هرچند لب‌هایش هنوز آواز باشد از این سبق و سیاق که: «آوای من بر لب شکوفا می‌شود حتی / روزی که دشمن می‌زند بر استخوانم سنگ». هرچند شعر سیمیندخت وحیدی شعری است با کارکردهای عرفان اجتماعی اما کمتر به اوج  می‌رسد و حداکثر مبلغ اخلاق باقی می‌ماند؛ معلمی با درس‌های ازلی و ضروری. حُسن، عشق، حُزن و اخلاق درونمایه اغلب ‌شعرهای اوست. او این مایه‌های ادبی کهن را در خدمت پیام‌های میهنی و اجتماعی قرار داده و در این کار موفق بوده است. ‌ای کاش ارجاعات معرفتی شعرش به نحوی مهندسی می‌شد که فراتر از صرف روزنامه‌ها شدن چیزی به ذخیره‌ معرفتی ادب پارسی می‌افزود. به هر روی سیمیندخت وحیدی داشته‌های ذوقی و سرمایه‌های عاطفی‌اش را در طبق اخلاص گذاشته و به انقلاب و دفاع‌مقدس پیشکش کرده است و این ارزش کمی نیست.


Page Generated in 0/0177 sec