printlogo


کد خبر: 178784تاریخ: 1396/5/5 00:00
نگاهی به نفوذ آمریکا در حکومت ایران در دوران نخست‌وزیری هویدا
سیابازی پهلوی

ضعف شدید انگلستان پس از جنگ دوم جهانی، از دست دادن امپراتوری گسترده آن را در پی داشت که نمونه‌اش استقلال هندوستان بزرگ و تقسیم آن بود. از این طرف، آمریکایی‌ها که در طول جنگ بسیار قوی شده بودند، وارد معرکه شدند. تلاش‌ انگلستان برای حفظ قدرت خود در ایران- که طی سال‌های دراز در نقاط مختلف از طریق عوامل دست‌پرورده‌ای مانند «شیخ خزعل» در خوزستان، «قوام‌الملک شیرازی» در فارس، «شوکت‌الملک علََم» در جنوب خراسان و سیستان‌وبلوچستان، «صارم‌الدوله» در اصفهان، «خان‌اکبر» در گیلان و... محقق شده بود- امکانپذیر نشد و مجبور شد در منافع عظیمی که استعمار در ایران داشت، با آمریکا شریک شود و در این شراکت تعدادی از عوامل خود را نیز به آنان معرفی کند. در همین موقع بود که بسیاری از افرادی که در دامن خانواده‌های انگلیسی پرورش یافتند، در ادامه راه آمریکایی شدند. یکی از این جمع «حسنعلی منصور» بود که پدرش منصور‌الملک از عوامل نشاندار انگلستان بود و یکی هم امیرعباس هویدا که پدرش عین‌الملک، در این نقش ظاهر شده بود. حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا- که پدران‌شان هر دو از کارگزاران رژیم پهلوی اول بودند- در فرانسه به هم رسیدند و بخوبی همدیگر را یافتند و در یک دهه همراهی، در ظاهر به دوستانی جدانشدنی تبدیل شدند تا اینکه کشته شدن حسنعلی منصور، این دوستی را به افتراق کشید. پیروزی متفقین در جنگ دوم جهانی، تأسیس دفتر کنسولی ایران در آلمان اشغالی را به دنبال داشت. عبدالله انتظام که در سوابق قبلی خود، دبیر اولی سفارت ایران در آمریکا را داشت، به ریاست این دفتر منصوب شد. امیرعباس هویدا، پسرخوانده انتظام بود، پس او را در این انتخاب به عنوان شرط ضمن عقد، با خود به آلمان برد و شرط ضمن عقد هویدا نیز همراهی حسنعلی منصور بود که پذیرفته شد. ساختمان‌هایی که به دفتر کنسولی ایران در اشتوتگارت تبدیل شد، از جمله ساختمان‌های مقامات بلندپایه حزب نازی بود که در منطقه تحت اشغال آمریکایی‌‌ها قرار داشت و توسط آنها به عبدالله انتظام تحویل شد.  به هر حال امیرعباس هویدا در این موقعیت و در آلمان، یک شورولت آبی آمریکایی خرید و به همراه منصور از حق خرید در کمیسری ارتش آمریکا هم برخوردار و به عیش و عشرت مشغول شد. در این زمان «جان جی‌مک‌کلوی» ریاست حکومت اشغالی آلمان را به عهده داشت و حسنعلی منصور را جذب کرد. با گذشت یک دهه از این زمان، حسنعلی منصور برای پذیرش نخست‌وزیری ایران آماده شد و امیرعباس هویدا برای همراهی او به ایران بازگشت. منصور با صراحت به او گفته بود: «رابطانش در میان آمریکایی‌ها وعده کرده‌اند نوبت ما بزودی خواهد رسید».  محمدرضا پهلوی فروردین سال 1341 به آمریکا رفت. «جان اف کندی» در فرودگاه واشنگتن به استقبالش آمد و گفت:  «شاه ایران وظایف و مسؤولیت‌‌های خطیر و بس مهمی را بر عهده دارد. ما نه‌تنها به گذشته تاریخی ایران احترام می‌گذاریم، بلکه به آینده ایران نیز با رهبری شاه با نظر تحسین و تکریم می‌نگریم. هدف 2 کشور مشترک است و آن حفظ آزادی و صلح و میسر ساختن زندگی بهتر برای ملت‌های‌مان است».  محمدرضا پهلوی نیز در پاسخ او گفت:  «امروز کلمه آمریکا، برای افراد در دورافتاده‌ترین نقاط جهان مفهوم خاصی دارد و آن مفهوم آزادی، پیشرفت، نوع‌دوستی، جوانمردی و دفاع از حق و عدالت است».  در این سفر، محمدرضا پهلوی موفق شد بر سر عزل «امینی» از نخست‌وزیری توافق کند و دولت محلل اسدالله علم را روی کار آورد. در این بین، «استوارت راکول» وزیرمختار آمریکا در ایران و «گراتیان یاتسویچ‌‌» رئیس دفتر سازمان سیا در ایران در حال برنامه‌ریزی برای تحویل دولت به حسنعلی منصور بودند. هر چند به هر دلیل، حسنعلی منصور کاندیدای صدارت بود ولی هم راکول و هم یاتسویچ، قابلیت‌های هویدا را بیشتر از منصور می‌دانستند. استوارت راکول در قضاوت خود، بین این دو می‌گوید: «هرگز نظر چندان خوبی نسبت به منصور نداشتم. ذهن درخشانی نداشت. در هیچ زمینه‌ای از خود برجستگی و درخشش نشان نمی‌داد. آدم زیاد می‌شناخت ولی در هیچ زمینه تخصصی نداشت. در حالی که هویدا، آدمی دوست‌داشتنی و همه‌جانبه بود. در چشمانش انگار همواره تلألویی دیده می‌شد».  گراتیان یاتسویچ در این باره می‌نویسد: «هویدا را زیاد می‌دیدم... جلسات‌شان در منزلی که در همسایگی خانه من بود، تشکیل می‌شد. گهگاه من هم وقت ناهار در این جلسات شرکت می‌کردم. به گمان من اگرچه منصور به ظاهر ریاست گروه را به عهده داشت اما مغز متفکر جریان هویدا بود».  دکتر «عباس میلانی» در تبیین نقش هویدا، درباره ارتباط او با سفارت آمریکا در تهران، می‌نویسد: «در واقع اوایل دهه 40 مرکز ثقل سیاست آمریکا در ایران، ایجاد وحدت میان شاه و طبقه متوسط بود. می‌خواستند احزاب و نهادهای لازم برای بسیج نخبگان نوخاسته تکنوکرات را تدارک ببینند. از این طریق، در عین حال قصد داشتند زیر پای احزاب سنتی مخالف شاه را هم خالی کنند. در همین سال‌ها، منصور با همکاری نزدیک هویدا، می‌خواست آمریکایی‌ها را متقاعد کند او بهتر از هر کس دیگری از پس ایجاد چنین بدیلی برخواهد آمد».  همکاری نزدیک هویدا قبل از آنکه با منصور باشد، با مقامات سفارت آمریکا بود. همانطور که در اظهارنظر استوارت راکول و گراتیان یاتسویچ دیدیم، هویدا از جایگاه ویژه‌ای نزد آنان برخوردار بود. او این جایگاه را نزد «جولیس هولمز» سفیر کبیر وقت آمریکا در ایران نیز داشت.  مهرماه 42 در دیداری که منصور با جولیس هولمز داشت، آخرین رایزنی‌ها را برای چگونگی برگزیدن وزرای کابینه و فعالیت در زمان صدارت با او انجام داد. هولمز در یادداشتی که در حاشیه مذاکرات خود با منصور داشت، نوشت: «امیرعباس هویدا که از مقامات عالیرتبه شرکت نفت است، یار اصلی منصور در کانون مترقی بوده است. هویدا فعلاً در شرکت نفت باقی خواهد ماند ولی آنجا مسؤولیت‌ها و وظایف اداری کمتری به عهده خواهد گرفت تا از این راه بتواند وقت خود را بیشتر صرف کار تدارک یک حزب مترقی کند». هولمز در پایان این یادداشت، قابلیت‌های برتر هویدا بر منصور را با این جمله بیان کرد: «به گمان من بعید به نظر می‌آید منصور بتواند از عهده رهبری سیاسی برآید، چون به نظر من او از درایت کافی برخوردار نیست».  برای همین بود که بسیاری از افرادی که این دو را می‌شناختند- اعم از داخلی و خارجی- می‌گفتند: «هویدا هم از منصور باهوش‌تر بود و هم از توانمندی‌های سیاسی و پختگی بیشتری برخوردار بود».  این توانمندی سیاسی و پختگی بیشتر، همان چیزی بود که «وان‌ هک» تحت عنوان «مهارت سیاسی» در نامه خود به عبدالله انتظام از آن یاد کرد.  12 روز قبل از آنکه حسنعلی منصور در میدان بهارستان، به دست شهید محمد بخارایی از پای درآید، در هتل هیلتون به همراه جولیس هولمز، منوچهر اقبال، امیرعباس هویدا و برخی مقامات دیگر، بر سر میز ناهار حرف‌هایی زد که هولمز با ناراحتی جلسه را ترک کرد ولی امیرعباس هویدا که با او ارتباطی صمیمی داشت، به دنبال او رفت و به هر ترتیب بود او را راضی کرد و به جلسه بازگرداند.  با ترور جان اف کندی در آذرماه 42، لیندون جانسون به ریاست‌جمهوری رسید و چند ماه بعد-خردادماه 43- شاه برای هماهنگی‌ با او، راهی آمریکا شد و در پاسخ خوشآمدگویی دین راسک- وزیر وقت خارجه آمریکا- گفت: «ما در ایران برای دوستی و رهبری شما ارزش فوق‌العاده‌‌ای قائل هستیم».  شاه با گرفتن 2 دکترای افتخاری- دکترای حقوق از دانشگاه واشنگتن و دکترای علوم انسانی از دانشگاه کالیفرنیا- به ایران بازگشت. اولین رهاورد این سفر، تصویب قانون کاپیتولاسیون بود که با مخالفت حضرت امام‌‌ خمینی(ره) روبه‌رو شد. این مخالفت منجر به دستگیری شبانه امام و تبعید ایشان به ترکیه و نجف شد. پیروان امام(ره) این توهین را برنتابیدند و با برنامه‌ای دقیق، نخست‌وزیر کاپیتولاسیون را مقابل مجلس شورای ملی- که در آن، این لایحه تصویب شده بود- به سزای اعمالش رساندند و پس از این وقایع، امیرعباس هویدا نخست‌وزیر شد.  نخستین واکنش این انتصاب که 24 روز بعد گزارش شد، دولت هویدا را- که همان کابینه منصور بود- موافق و تابع نظرات دیپلماسی آمریکا قلمداد کرد.  نیمه اول اردیبهشت 44، اولین تغییر در کابینه صورت گرفت و جمشید آموزگار که وزیر بهداری بود، به وزارت دارایی رفت و به جای او، «منوچهر شاهقلی» پزشک مخصوص هویدا- و هم‌مسلک او- وزیر بهداری شد. این تغییر در محافل سیاسی، «گام دیگری در راه پیشرفت به طرف آمریکایی‌ها تلقی» و گفته شد: «به‌رغم نظر روحانیون و دیگر طبقاتی که با توسعه نفوذ آمریکا در ایران موافق نیستند، دولت فعلی، جناح آمریکایی‌ خود را تقویت کرده است».
حضور منوچهر شاهقلی- که اضافه شدن یک بهایی دیگر به بهاییان کابینه بود- این تحلیل را تقویت کرد که «با پیشرفت دولت به طرف سیاست آمریکا، بهاییان و یهودیان، فعالیت بیشتری پیدا می‌کنند.» ولی طرفداران سیاست انگلستان از جمله حسین مصطفوی- از دوستان نزدیک سیدضیاءالدین طباطبایی، نخست‌وزیر منتخب انگلیسی‌ها در کودتای 1299- ضمن آنکه معتقد به روابط حسنه هویدا با عناصر انگلیسی بودند و او را شخصاً فرد عاقلی می‌دانستند، می‌گفتند: «اعلیحضرت همایون شاهنشاه تصمیمی اتخاذ فرموده‌‌اند که بتدریج (ولی با سرعت) از زیر بار توصیه و نفوذ آمریکایی‌ها شانه خالی کنند و این جوان‌های کم‌تجربه آمریکایی‌‌مسلک را از کابینه و مشاغل حساس برکنار فرمایند و از این پس از وجود اشخاص باتجربه و مسن که وابسته به سیاست آمریکا نباشند، استفاده فرمایند».  به دنبال قراردادهایی که با شوروی منعقد شد، مقامات آمریکایی‌ مقیم تهران از آن ناراحت شدند، به همین دلیل، در محافل خاص سیاسی، بودن یا نبودن دولت هویدا را موکول به آشکار شدن نظر قطعی سیاست جدید آمریکا نسبت به ایران می‌‌دانستند و گروهی نیز سرنوشت دولت را به رفت‌وآمدهای زیاد گروه‌ها و دیپلمات‌های آمریکایی به ایران و اتمام مطالعات آنها در بهار 45 ربط می‌دادند.  تمام این اظهارنظرها در حالی صورت می‌گرفت که طرفداران سیاست انگلستان در ایران، زبان به تمجید هویدا گشوده بودند و او را در پوشش این کلام که «تعصب خاصی نسبت به سیاست‌ خارجی ندارد» می‌ستودند.  اسدالله رشیدیان یکی از این افراد بود که از امیرعباس هویدا کاملاً تجلیل می‌کرد و می‌گفت: «با اینکه هویدا عضو کابینه منصور بود که آمریکایی‌ها او را به ایران تحمیل کرده بودند ولی خود هویدا علاقه‌ای به تبعیت از سیاست‌ یکجانبه آمریکایی‌ها ندارد و می‌توان او را در ردیف دولت‌هایی نظیر ساعد دانست که تعصب خاصی نسبت به سیاست خارجی ندارند و همین امر موجب شده که دولت‌های بزرگ خارجی نسبت به شخص او بی‌تفاوت هستند و مخالفتی با او نمی‌کنند... دوستان سیاسی ما از هویدا پشتیبانی می‌کنند، برای اینکه منافع مادی ما در دولت هویدا بیش از هر دولت دیگری تأمین شده و از نظر سیاسی هم دوستان ما در مصونیت بیشتری فعلاً قرار دارند».  در این گزارش تاکید شد: «مقصود رشیدیان از دوستان ما، طرفداران سیاست انگلستان است».  بی‌پروایی طرفداران سیاست انگلستان در تعریف و تمجید از هویدا و اظهار رضایت از عملکرد او، دست‌های پنهان را به واکنش واداشت. آنها از این صراحت کلامی که در لحن عوامل انگلیسی وجود داشت، به وحشت افتادند و از افشای ماهیت واقعی امیرعباس هویدا بیمناک شدند، چون بعید نبود سازمان اطلاعاتی آمریکا که هویدا را از آن خود می‌دانست، نسبت به او حساس شود و این موقعیت از دست برود.  تنها راه برون‌رفت از این معضل- که طرحی کاملاً حساب شده و اطلاعاتی بود- در افشاگری سوابق گذشته او در ارتباط با سازمان‌های جاسوسی تشخیص داده شد. از این رو، یکی از عوامل جاسوسی انگلیس به نام نصرت‌الله احدپور انتخاب شد تا این مأموریت مهم را انجام دهد.  او نامه‌ای سرگشاده به محمدرضا پهلوی نوشت و 500 نسخه از آن را در پاکت‌های سربسته برای رجال مملکت ارسال کرد. وی در این نامه ضمن اشاره به سوابق خدمتگزاری خود و ایفای نقشی که در مخالفت با محمد مصدق داشته است، به ماجرای هویدا در آنکارا اشاره کرده و داستان جاسوسی وی به همراه «مارگریت آلن» را ذکر کرد و نوشت: «شاهنشاها! امروز نیز با کمال صراحت به عرض می‌رسانم: بنا به اطلاع از سوابق گذشته امیرعباس هویدا نخست‌وزیر و اقداماتی که امروز می‌نماید، او را خادم به شاهنشاه نمی‌‌دانم و امیرعباس هویدا در مقام خیانت به مملکت و شاهنشاه برآمده...».  عبارات این افشاگری- که به نام شاه بود- به گونه‌ای تنظیم شده بود که جاسوسی امیرعباس هویدا برای آمریکا را آن هم از سفارت انگلیس قطعی می‌نمود. چند روز بعد دکتر «احمد علی‌آبادی»- که از آمریکا دکترای فلسفه و حقوق گرفته بود و پس از مدتی اشتغال در یکی از بانک‌های آمریکا در نیویورک، معاونت رشته تعلیمات عالی و فلسفه را در دارالمعلمین عالی دانشگاه نیویورک به عهده داشت و پس از حضور در ایران نیز صاحب منصب مشاغل قضایی بود- گفت: «آمریکایی‌ها برخلاف آنچه شایع شده، مایل نیستند آقای جمشید آموزگار یا‌ آقای عبدالرضا انصاری نخست‌وزیر شوند و این شایعات را وابستگان انجمن تحصیلکرده‌های اروپا منتشر می‌کنند تا بتوانند استفاده نمایند».  در همین رابطه یک آمریکایی به نام «هیدن»- که متصدی امور فنی شرکت ساختمانی زاگرس بود- با قاطعیت می‌گفت: «دولت هویدا عوض نخواهد شد و فقط 3 وزیر به آن اضافه می‌شود».  رفت‌وآمدهای برخی رجال شوروی به ایران در سال 47 از جمله «الکسی کاسیگین» نخست‌وزیر وقت شوروی و «مارشال زاخاروف» رئیس کل ستاد ارتش شوروی حساسیت‌هایی را به دنبال داشت. علی امینی می‌گفت: «آمریکایی‌ها از نزدیکی روس‌ها به ایران، چندان دل‌ خوشی ندارند و در سفر اخیر اعلیحضرت به آمریکا، ضمن مذاکراتی که انجام گرفته، آقای علم مورد توافق قرار گرفته است».  «عطاءالله خسروانی» نیز که هوس صدارت به سرش زده بود، در رایزنی‌هایی که با آمریکایی‌ها داشت، بر این باور بود: «در صورت احراز پست نخست‌وزیری نظریات آنان را در مسائل مربوط به نفت و جلوگیری از گرایش ایران به جانب بلوک شرق، تأمین خواهد کرد». ولی امیرعباس هویدا با قرار دادن تعدادی از افراد متمایل به آنها در رأس امور اقتصادی، نظر آنان را تأمین کرد و بلافاصله برای سفری 20 روزه به مقصد اروپا و آمریکا آماده شد که در رابطه با آن، گفته شد: «آقای هویدا که عامل عقد قرارداد ذوب‌آهن با روسیه شوروی می‌باشد، برای اینکه در مسافرت خود به آمریکا در آن کشور مورد انتقاد قرار نگیرد، قبل از آغاز این مسافرت عده‌ای از مهره‌های طرفدار سیاست آمریکا را در رأس دستگاه‌های مهم اقتصادی قرار داد تا آمریکایی‌ها اطمینان حاصل کنند برنامه چهارم ایران جدا از نفوذ شوروی وارد مرحله عمل می‌گردد و از این لحاظ لطمه‌ای به منافع اقتصادی آمریکا در ایران وارد نمی‌سازد».  امیرعباس هویدا با قواعد دیپلماسی کاملا آشنایی داشت، برای همین، در موقع سفر به آمریکا، سراغ ابوالحسن ابتهاج رفت و از او خواست ترتیب ملاقاتش با «اوجین بلبرک» را بدهد. در این موقع، ابتهاج یکی از عوامل اصلی و تأثیرگذار آمریکا در اقتصاد ایران بود.  هویدا در این سفر با جانسون ملاقات کرد و بیانیه مشترکی هم در پایان مذاکرات‌شان، صادر شد ولی گفته شد ریچارد نیکسون که در انتخابات آن سال، پیروز شده بود، تقاضای ملاقات هویدا را رد کرده است.   «نعمت‌الله نصیری» در زیر این خبر نوشت: «کاملاً دروغ است. نخست‌وزیر از شهرهایی که بازدید نموده‌‌اند، سیاستمداران فعلی و آتیه که در آن شهر بوده‌اند، از نخست‌وزیر دیدن نموده‌‌اند و با معاونین نیکسون و عده‌ای از وزرا در واشنگتن، کالیفرنیا و نیویورک، دیدار انجام شده است».  «یدالله شهبازی»- که از زمان حضور هویدا در شرکت نفت به او پیوست- در این زمینه اظهار کرد: «دیپلماسی آمریکا با ترکیب این دولت و حزب دولتی که به وسیله طرفداران سیاست انگلستان کارگردانی می‌شوند و با شوروی‌ها روابط بسیار خوبی دارند، نظر مساعدی ندارد».  «شهبازی» پس از پیروزی انقلاب اسلامی به لندن رفت و در مراکش با محمد‌رضا پهلوی ملاقات کرد و با هدایت افسران اسرائیلی و از جمله دکتر «المودی» فرماندار سابق تل‌آویو، علیه جمهوری اسلامی به فعالیت مشغول شد. برخلاف محمدرضا پهلوی، اسدالله علم که شاهد حمایت‌های آمریکایی‌ها از هویدا بود، او را آمریکایی می‌دانست: «شاهنشاه و نیکسون، یک‌ساعت و نیم مذاکره کردند. بعد شام در کاخ نیاوران داده شد. بعد از شام، نخست‌وزیر، کیسینجر- مشاور امنیتی نیکسون- را با معاون وزارت خارجه آمریکا- سیسکو- همراه برد. به ظاهر برای اینکه به آنها تهران را نشان بدهد و در باطن به اعتقاد من برای [...]! چون می‌داند آمریکایی‌ها او را حمایت می‌‌کنند. اینها همان دار و دسته خائن منصور هستند که به حمایت و راهنمایی آمریکایی‌ها روی کار آمدند. چون شاهنشاه، نخست‌وزیر را در مذاکرات شرکت ندادند(!) و فقط 2 نفری با نیکسون مذاکره کردند- با حضور کیسینجر- نخست‌وزیر شدیداً نگران شده بود و فکر می‌کنم کیسینجر را بیشتر برای کسب خبر و همچنین اظهار بندگی و چاکری برد. من ساعت 3 صبح که در ستاد خودم مشغول کار بودم، دیدم کیسینجر به عمارت پذیرایی جنب کاخ سعدآباد برگشت. به یک کاباره رفته بودند و از آنجا هم در مهمانی وزارت اطلاعات [جهانگردی] که برای روزنامه‌‌نویس‌ها داده بود، شرکت کرده بودند». حدس اسدالله علم درست بود. هویدا زیرک‌تر از آن بود که نتواند این مساله را حل کند. او کیسینجر را برد و پس از آن در ملاقات با محمدرضا پهلوی، حرف‌هایی تحویل او داد که نشانگر نهایت زیرکی او است: «فرمودند: با سفیر آمریکا که به بیرجند می‌روی... بگو: پس قول آقای رئیس‌جمهور چه شد؟... پس چطور کیسینجر به نخست‌وزیر گفته بود: خوب شد اعلیحضرت تمام زرادخانه آمریکا را نخواستند اگرنه رئیس‌جمهور می‌داد».  سال 1351- 12 ژوئیه 1972- یکی از نمایندگان مجلس آمریکا به نام «بیل نیکونر» از ایالات آلاباما، نامه‌ای به امیرعباس هویدا نوشت که محتوای آن بیشتر به شغل سابق او در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد ربط داشت. این نامه به شرح زیر است:
«جناب آقای نخست‌وزیر! به عنوان یک نماینده کنگره ایالات متحده و همچنین به عنوان یک افسر قدیمی ارتش در ویتنام به جنابعالی توسل می‌نمایم که توجه آن جناب را به این نکته معطوف دارم، اعتراض شدید خود را به «تان دوک تانگ» رئیس جمهور ویتنام شمالی برای زیر پا گذاردن مقررات کنوانسیون ژنو سال 1949 در مورد اسرای جنگی اعلام فرمایند. به عنوان یک نماینده کنگره ایالات متحده، اینجانب ناظر گفته‌های همسران، اعضای خانواده‌ و دوستان اسرای جنگی در ویتنام که از عزیزان خود بی‌خبرند، بوده‌‌ام. بنده این نامه را در پاسخ تقاضاهای مکرر ساکنان آلاباما می‌نگارم و تقاضای عاجل دارم که آن دوست محترم، مخالفت خود را مبنی بر نقض کنوانسیون ژنو توسط ویتنام شمالی اعلام دارد. لطفاً از نتیجه تصمیمی که کشور محبوب شما در این مورد اتخاذ می‌نماید، دفتر ما را در واشنگتن مستحضر فرمایید. با تقدیم احترام».
در پایان این بحث، چند نقل قول از امیراسدالله علم، که همواره نخست‌وزیر را آمریکایی می‌دانست می‌آوریم. البته در این نوشته‌ها تناقض‌هایی نیز موجود است و از او به عنوان «معما» یاد می‌کند و به نظر می‌رسد به همین دلیل دکتر عباس میلانی، نام تحقیق خود را «معمای هویدا» نهاده است.
یکشنبه 1/7/52
«صحبت از رسانه‌های گروهی آمریکا و اروپا شد. بیشتر از آمریکا راضی بودند که حالا خیلی خوب شده است و دیگر آزار نمی‌رسانند. پیش خودم حساب کردم یک ناخدای کشتی.... لابد پیش خودش حساب می‌کند که اگر دولت هویدا ضررهایی دارد، شاید منفعت‌هایی هم دارد...».
جمعه 18/8/52
«به کاخ نیاوران رفتم، کیسینجر رسیده و شرفیاب بود. شاهنشاه فرمودند: کیسینجر تنها شرفیاب باشد. من به جای وزیر خارجه خجالت کشیدم. می‌توانم حدس بزنم که چون وزیر خارجه با نخست‌وزیر صمیمیت دارد، از این جهت هم شاید نخواسته‌اند مسائل در حضور او بحث شود. خدا و شاه می‌داند و بس!»
جمعه 10/8/53
«در مذاکرات شاهنشاه، کیسینجر و سفیر آمریکا، هلمز- رئیس سابق سیا- شرفیاب بودند. دلم به حال وزیر خارجه [عباسعلی خلعتبری] بدبخت خیلی سوخت. معنی عدم شرفیابی او یا هر کس دیگر از دولت، این است که شاهنشاه به اینها اعتماد ندارند. یاللعجب از این معما! پریروز هم که اسم نخست‌وزیر را از لیست مدعوین سر شام خط زدند و فحشی هم به هرمز قریب، رئیس تشریفات که چنین لیستی تهیه کرده بود، دادند».
پنجشنبه 29/12/53
«سفیر آمریکا را برای صبحانه میهمان کردم... گفتم: می‌دانستم که شما خیلی ساده هستید ولی نمی‌دانستم تا این اندازه. شنیده‌ام اعضای سفارت شما می‌گویند دموکراسی در ایران مُرد [به علت تک‌حزبی ‌شدن] یا شاید بعضی از آمریکایی‌های مقیم تهران، نه سفارت، این حرف‌ها را می‌زنند. بعد هم گفته‌‌اند چون هویدا خیلی وجیه‌الملّه شده بود، شاهنشاه زیرآبش را کشیدند. جای تعجب است، شما که‌ می‌گفتید دو حزب ما یکی حزب Yes و دیگری Of course است (یعنی معنی ندارد) چه طور یک دفعه این دموکراسی غیرموجود (به نظر شما) مرد؟ گفت: دروغ است ولی البته سیستم تک‌حزبی را انسان نمی‌تواند به این آسانی‌ها در خارج توجیه کند».  و زمانی که تاریخ مصرف نخست‌وزیر که دوران صدارت طولانی را داشت، به پایان رسید، عزل او به آمریکایی‌ها نسبت داده شد: «یکی از منابع دیپلماتیک آمریکا اظهار داشته دولت آمریکا به طور جدی تعویض کابینه هویدا را از شاهنشاه آریامهر خواستار شده، اساساً آمریکایی‌ها و کارتر از مخارجی که دولت ایران به نفع فورد انجام داده، فوق‌العاده ناراحت و عصبانی هستند».  در این وقت اردشیر زاهدی، سفیر ایران در واشنگتن بود، اگر تحلیل فوق را در جابه‌جایی هویدا، تأثیرگذار بدانیم، می‌شود گفت اردشیر زاهدی بالاخره انتقام خود را از هویدا گرفت.
منبع: قصه هویدا، ابراهیم ذوالفقاری، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی


Page Generated in 0/0084 sec