بهزاد توفیقفر
چَمَن بنیسرد، دومین نفری بود که بعد از آن دادوبیداد کذایی آمد سراغم. وقتی که داشت از سرویس بهداشتی فرنگی بیرون میآمد و طبق معمول دستهایش را با پشت شلوارش خشک میکرد، برخورد به من که جلوی تابلوی اعلانات، تیتر «مادرتحریمها علیه ایران» را سبک – سنگین میکردم... خوب درنیامده از آب!
بنیسرد: بنده را میفرمایید؟!!... آهان! مادر را میفرمایید درواقع! به جانِ عزیزتان من از همان اولِ اول هم گفتم که مادر خیلی مهم است! ایضاً! پدر! این ژن لاکردار آنهاست که از این خون به آن خون میرود و هزار کار میکند. درگوش خودِمن بارها گفته فلان زمین گران میشود یا کدام کالا قراراست کمیاب شود! حتی یکبار یک ژِنِ بونداده به من گفت:«چَمَنجان! بپر چندتا مازاراتی و پورشه رو بذار روی دوتا کشتی شکر و سه تا کشتی لاستیک خودرو وردار بیار که سُفره پَهنِ از دَهَن میاُفته». نه اینکه فقط به من بگهها! به اون خواهرمون هم گفته بود برو چندتا دونه کانتینر بلوزودامن از ترکیه بیار بزار خونه لواسون.
از پاپی پنهون نیست، از شما چه پنهون، این ژن بونداده ارادت داره به ژنهای بوداده مرغوب مثل من! خیلی هم ناقلاست! یکبار به جایِ من یک قرارداد بزرگ نفتی را امضاکرده بود پدرسوخته! بعد هم مبلغی برای شیرینی بچهها گرفته بود که من خوشم نیامد البته. شما هم از من میشنوی، این شِفت و شُلها را بریز بیرون به جایش چندتا ژندار مرغوب بیاور و خلاص!
دستش را که برای گفتن «خلاص» بالا آورده بود، تا مچ توی گوشش فرو کرد و ادامه داد: باز این ژنبونداده داره یِ چیزی درباره مرغ و تخممرغ و گوشت و لبنیات و برنج و اینا میگه...