printlogo


کد خبر: 179163تاریخ: 1396/5/12 00:00
رضاشاه عامل امنیت بود یا ناامنی؟

سیدمصطفی تقوی: حکومت قاجار استمرار استبداد سنتی رایج جامعه ایران در طول سده‌ها و هزاره‌های پیشین بود. با این تفاوت که آن حکومت گرفتار نفوذ و سلطه 2 دولت قدرتمند همسایه، یعنی «روس» و «انگلیس» بوده و این باعث می‌شد استبداد قاجاری مشکلات ویژه خود را داشته باشد. با وجود این، ایران آن دوران نظم و امنیت متعارف خود را داشت که نقد و آسیب‌شناسی آن بیرون از هدف این سخن است. در آن دوران، استبداد و سلطه بیگانگان مهم‌ترین بحران‌های جامعه ایران بود و زندگی و امنیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم از سوی این دو عامل تهدید می‌شد. مشروطیت برای رفع بحران‌های یادشده شکل گرفت. پس از پیروزی مشروطیت، اگرچه اندکی از شدت استبداد سنتی کاسته شد یا شاید شیوه و چهره آن تغییر کرد اما به علت تضعیف حکومت مرکزی و ضعف مدیریت آن، مداخله و سلطه بیش از پیش روس و انگلیس، اشغال کشور از سوی متفقین جنگ اول جهانی، بحران فقر و بیماری و عقب‌ماندگی اقتصادی و بحران‌سازی‌های مشروطه‌خواهان سکولار غربگرا و... وضع کشور در همه زمینه‌ها وخیم‌تر و در این میان، ضریب امنیت جامعه حتی از آنچه در قبل از مشروطه بود، کمتر شد. بدین ترتیب، ناامنی، خود به بحرانی تبدیل و بر بحران‌های یادشده افزوده شد. در ایامی که ایران چنین وضعی داشت، انقلاب شوروی اتفاق افتاد و باعث تغییر آرایش بین‌المللی شد. استعمار بریتانیا که تا آن هنگام در ایران با یک رقیب سیاسی اقتصادی به نام دولت روسیه تزاری روبه‌رو بود که تنها بر سر نفوذ و سلطه و منافع خود با آن به رقابت می‌پرداخت و آن رقابت را هم در قالب قرارداد ۱۹۰۷ تنظیم کرده بود، در پی آن انقلاب با یک خصم اعتقادی- سیاسی- اقتصادی به نام دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی روبه‌رو شده بود که نه‌تنها نمی‌خواست به شیوه روسیه تزاری برای استثمار ایران با بریتانیا به رقابت بپردازد، بلکه با اتخاذ مواضع ضدامپریالیستی، منافع بریتانیا را در ایران و دیگر مناطق جهان به چالش می‌طلبید. استعمار بریتانیا در حالی که با چنین مشکلی روبه‌رو شده بود، به علت مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ جهانی و بروز بحران‌هایی در مناطق تحت استعمارش، ناگزیر بود نیروهایش را از ایران بیرون ببرد. بنابراین با توجه به موقعیت مهم و راهبردی ایران، بریتانیا باید تکلیف موقعیت و منافع خود را در ایران روشن و آنگاه ایران را ترک می‌کرد. در چنین وضعیتی آن دولت که تا آن هنگام، در چارچوب رقابت با روسیه تزاری، منافع خود را در تضعیف دولت ایران و تشدید نابسامانی‌های آن می‌دید، اکنون تنها راه تأمین منافع خود را در رفع ناامنی‌ها و ساماندهی امور از طریق روی کار آوردن یک دولت مطمئن مقتدر می‌دید. البته ایجاد امنیت، نیاز بنیادین هر جامعه‌ای است و به طور طبیعی، ایجاد یک دولت کارآمد برای تأمین امنیت، مطالبه اساسی جامعه ایران بویژه پس از نهضت مشروطیت بود که به علت کارشکنی‌های دولت‌های بیگانه و بحران‌سازی‌های افراد و گروه‌های سیاسی داخل کشور، همچنان معوق مانده بود. این نیاز جامعه ایران که اکنون به نیاز دولت انگلیس هم تبدیل شده بود، دستاویز مناسبی شد تا آن دولت به بهانه آن، تصمیم خود برای روی کار آوردن دولت مورد نظرش در ایران را عملی کند. بدین ترتیب، ایجاد یک دولت مقتدر برای رفع ناامنی‌ها، نیاز مشترک جامعه ایران و دولت بریتانیا شد اما در آن اوضاع و احوال، ملت ایران بنابه دلایلی که به برخی از آنها اشاره شد، قادر نبود برای رفع دیگر بحران‌ها و تأمین امنیت خویش، دولت مطلوب خود را سر کار آورد، بلکه این دولت انگلیس بود که به علت نفوذ فوق‌العاده در ایران می‌توانست همه اهرم‌ها و ابزارها را به کار گیرد و دولت مورد نظر خود را سر کار آورد. انگلیس این خواسته خود را پس از ناکامی در اجرای قرارداد ۱۹۱۹، با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رساندن رضاخان تحقق بخشید. بنابراین طبیعی بود که دولت کودتا صرف نظر از اینکه چه کسی رهبر آن باشد، با توجه به نیاز جامعه و نیز با توجه به نیاز بریتانیا، در پی برطرف کردن ناامنی‌ها باشد. رضاخان هم صرف‌نظر از چگونگی عملکرد او و اینکه آیا همه مواردی که وی با این دستاویز با آنها برخورد کرد درست بود یا نادرست در حد قابل قبولی در برطرف کردن برخی از آن بی‌نظمی‌ها و ناامنی‌ها موفق شد، زیرا هم ملت از این قبیل اقدامات حمایت می‌کرد و هم بریتانیا برخلاف گذشته، این دولت را در انجام این امور یاری می‌داد اما اقدامات رضاشاه به مواردی که نیاز واقعی جامعه ایران بود محدود نماند. او پس از حذف عوامل جزئی و خرد ناامنی، با استقرار دیکتاتوری نظامی، همراه با حرص شخصی و اعمال سیاست‌های خود به یک عامل انحصاری و کلان ناامنی جامعه تبدیل شد. به گونه‌ای که ناامنی‌های ناشی از نظام سیاسی، منش شخصی و سیاست‌های او به مراتب عمیق‌تر و گسترده‌تر از ناامنی‌های قبل از او بود. هدف این سخن، مقایسه غیرضرور امنیت و ناامنی دوره‌های قاجار و پهلوی که هر دو به تاریخ سپرده شده‌اند و بر زندگی امروز ما بی‌تأثیرند نیست، بلکه تنها از آن جهت که ناامنی‌های سال‌های آستانه کودتا به عنوان مهم‌ترین عامل ذهنی و عینی توجیه‌کننده کودتا و تأسیس سلسله پهلوی و عملکرد آن سلسله مطرح شده‌اند، اشاره‌ای گذرا به عوامل، مصادیق و حوزه‌های آن ناامنی‌ها لازم به نظر می‌رسد تا معلوم شود جامعه ایران قبل از کودتا به چه ناامنی‌هایی مبتلا بود، امنیت در چه حوزه‌هایی را نیاز داشت و از اقدامات رضاشاه چه چیزی نصیبش شد.
از جمله عوامل ناامنی جامعه ایران در آستانه کودتای ۱۲۹۹، یکی راهزنانی بودند که امنیت کاروان‌های تجاری را تهدید می‌کردند. دیگری سارقانی بودند که در مناطق شهری، روستایی یا عشایری به سرقت یا غارت پرداخته و امنیت مردم را به خطر می‌انداختند. عامل دیگر، افراد بزهکار و شروری بودند که معمولا در محیط‌های شهری، آن هم شهرهای بزرگ، جامعه را ناامن می‌کردند. مورد دیگر، اغتشاشاتی بود که با انگیزه‌های مختلف، از درگیری میان ایلات و طوایف پیش می‌آمد. موارد دیگری مانند نهضت میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان و قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان نیز جزو مصادیق ناامنی شمرده شده‌اند ولی در این باره باید گفت اگرچه ممکن است تحرکاتی از این قبیل موجب ناآرامی‌هایی در جامعه شوند اما اینگونه موارد، ماهیت دیگری داشته نمی‌توان آنها را در ردیف دیگر عوامل ناامنی برشمرد، زیرا از منظر جامعه‌شناختی، اینها اقداماتی مدنی بودند که در حوزه نفود خود در پی استقرار نظم و امنیت بوده و خود در اعتراض به ناامنی‌ها و دیگر نابسامانی‌های کشور با حکومت مرکزی و دولت وابسته به انگلیس به مبارزه برخاسته بودند. بنابراین اینها از مقوله جنبش‌های سیاسی بوده و تحلیل چگونگی پیدایش آنها و اقدامات‌شان باید از منظر دیگری انجام گیرد و نمی‌توان آنها را از عوامل ناامنی- بدان معنا که در این نوشته مورد نظر است- قلمداد کرد. بدین ترتیب، عوامل و موارد ناامنی‌هایی که پیش از کودتا در جامعه وجود داشت و مردم خواهان برطرف شدن آنها بودند، به طور عمده همان‌هایی بود که به آنها اشاره شد. آن ناامنی‌ها در مجموع، 3 ویژگی داشتند؛ یکی اینکه عوامل آن ناامنی‌ها افراد معمولی جامعه بودند که قدرتی مافوق قدرت مردم نداشتند، از این رو مردم می‌توانستند برابر تهدید آنها از خود دفاع کنند. دیگر اینکه آن تهدیدها و ناامنی‌ها در مرتبه اول، متوجه اموال مردم بود و در مرتبه بعد ممکن بود جان افراد را هم به‌خطر بیندازند. سوم، آن ناامنی‌ها از نظر زمان و مکان فراگیر نبودند. به بیان دیگر، اینگونه نبود که امنیت همه اقشار جامعه به‌طور همزمان در همه مناطق کشور از سوی عامل واحدی تهدید شود. برای نمونه، ناامنی ناشی از راهزنی فقط متوجه کاروان‌های تجاری می‌شد. ناامنی ناشی از اغتشاشات ایلی و عشایری، جوامع شهری و روستایی را کمتر تهدید می‌کرد. همچنین ناامنی ناشی از شرارت افراد شرور در جوامع شهری، جوامع روستایی یا عشایری را تهدید نمی‌کرد. ضمن اینکه این قبیل جرائم، به صورت موردی انجام می‌گرفت و در جوامع نسبتا امن نیز ممکن است چنین اتفاقاتی رخ دهد. اگرچه رضاشاه برخی ناامنی‌های قبل از کودتا را برطرف کرد اما خود ناامنی‌های دیگری را برای مردم ایجاد کرد. ناامنی پدیده‌ای است که به خوب و بد تقسیم نمی‌شود و به‌طور مطلق مردود است ولی مانند مقوله‌های دیگر، مراتب دارد. ناامنی‌های دوره رضاشاه ویژگی‌هایی دارد که آنها را از ناامنی‌های دوره قبل از او متمایز می‌کند و مرتبه آنها را روشن می‌کند؛ یکی اینکه عامل این ناامنی‌ها افراد معمولی جامعه نبودند بلکه حکومت دیکتاتوری نظامی خشنی بود که به حمایت بریتانیا هم پشت گرم بود، از این‌رو مردم برابر تهدیدات و ناامنی‌های ناشی از آن امکان دفاع مؤثری را از خود نداشتند. ویژگی دیگر اینکه قدرت مطلقه حکومت، افزون بر مال و جان، اعتقادات، ارزش‌های عمومی و هویت جامعه را که از قضا خود از عوامل امنیت‌آفرین جامعه بودند تهدید می‌کرد. هنگامی که قدرت مطلق حاکمیت، حوزه عمیق و گسترده هویت عمومی جامعه را تهدید کرد، سومین ویژگی ناامنی‌های دوره رضاشاه، یعنی فراگیری آن رخ نمود. دیکتاتوری او امنیت را در سراسر کشور از همه اقشار جامعه، بویژه نخبگان سیاسی و فرهنگی سلب می‌کرد. طبقات ثروتمند و زمیندار از حرص و آز شخصی بی‌پایان او در امان نبودند. سیاست او درباره عشایر، نه تنها امنیت نبود که به زندگی بخش بزرگی از جامعه آسیب رساند و مهم‌تر و گسترده‌تر از همه، سیاست‌های فرهنگی او با هجوم به اعتقادات، ارزش‌ها و هویت عمومی جامعه، حوزه عمومی و خصوصی زندگی مردم را ناامن کرد. بدین گونه در مدت 20 سال حکومت او هیچ قشر یا طبقه‌ای در سراسر کشور از تهدیدهای وی در امان نبودند. بدون تردید، ملت ایران نمی‌خواست از چاله ناامنی‌های قبل از کودتا به چاه ناامنی‌های دوره بعد از آن بیفتد. فلسفه وجودی دولت‌ها تأمین امنیت است و اگر دولتی نتواند امنیت جامعه خویش را تأمین کند، حتی اگر در این‌باره قصور داشته باشد نه تقصیر، فلسفه وجودی و بنیان مشروعیت خود را از دست می‌دهد، چه رسد به اینکه حکومتی خود منبع اصلی تهدید امنیت مردم خویش، آن هم در همه ابعاد و برای همه اقشار باشد. امنیت، سنگ زیرین آسیای زندگی است و جامعه برابر سلب این نعمت، هیچ خدمت دیگری را از کسی نمی‌پذیرد و شاید آن را خدمت تلقی نکند. بی‌سبب نبود که شهریور ۱۳۲۰ نه‌تنها عموم مردم ایران بر اثر شدت شادمانی از برکناری رضاشاه، کمتر متوجه تلخی و اندوه اشغال کشور از سوی بیگانگان شدند که رجال سیاسی و همکاران نزدیک او نیز از اینکه ملت و کشور از چنگ چنین کسی رها شده بود، خوشحال بودند.
منبع: امنیت در دوره رضاشاه، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
 


Page Generated in 0/0079 sec