حسین قدیانی: چون عقیله بنیهاشم، ما نیز «ما رأیت الا جمیلا» که برق نگاه نافذ تو، الا ای محسن شهید! مرز میان نور و ظلمت را پررنگتر کرد! و حد فاصلی شد برای ترسیم تفاوت شجاعت و ترس! و تفسیری باشکوه ارائه کرد از این سخن روحالله: «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد»! آری! تو با نترسترین سر ممکن و با راسخترین نگاه ممکن، همه دشمن را و همه دشمندوستان را به اسارت همان 2 چشم روشنی درآوردی که ذرهای در آنها ترس نبود! همان 2 چشم روشنی که غرور زخمخورده ما را الیالابد التیام داد! حالا وقتی میگوییم «شهادت» و وقتی مینویسیم «شجاعت» بلادرنگ تصویر حزباللهی تو، جلوی چشممان قرار میگیرد! چشم... نگاه... سر نترس... حماسه... و الحق که بسیجی همچنان به گوش است! بگذار از «هل من ناصر» امام عاشورا، قرنها بگذرد، لکن برای «محسن حججی» و همه همسنگرانش، زمان، نمیتواند صدای سیدالشهدا را گم کند! چند روزی است با خود زمزمه میکنم کیست این شهید؟! آیا یک نام و یک نام خانوادگی و تمام؟! شاید بهتر باشد برای شناخت این شهید برویم همان استان زادگاهش که 30 سال پیش ما را با خندههای یک مرد خوشچهره اصفهانی آشنا کرد؛ «علمدار»! آن روزها دشمن فکر میکرد اگر دست «حاجحسین خرازی» از بدن او جدا شد، تبسم هم از صورت او جدا میشود اما اسطوره شرق ابوالخصیب همچنان میخندید! و با خندههایش و با آن دیده نورانی، لیالی کربلای 5 را روشن نگه میداشت! و مدام، شاهدی میشد بر این ادعا که در قاموس پیروان علمدار کربلا، ترس را هرگز محلی از اعراب نیست! و هر چه هست، شجاعت است! و علمداری! و وفاداری! و جنگ تا لحظه آخر! و با همه وجود! دست هم اگر نداری، با چشم! با نگاه نافذ و دیده راسخ چشمهایت! و چه خوش گفتهاند که «عباس» یعنی «شیری که با چشم، شکار میکند!» شجاعت اما ریشه در یقین دارد! ایمان عمیق! باور عمیق! ایمان اگر نافذ شد، یقین در پی دارد و نگاه هم نافذ میشود! در چنین دیدگانی، آنچه جایی از بروز ندارد، ترس است! و در عوض، هر چه هست، شجاعت است! به چشمهای شهید محسن حججی نگاه کنید! بیشک، تمثالی از یک حماسه بزرگ است! و ریشه در همان اعتقاد دارد که ابراهیم را به آستانه آتش رساند اما نترساند! و موسی را به لب دریا رساند اما نترساند! چیست مکتب بسیجی؟!
«و کفی بالله حسیبا»! در این مکتب، شاید تو سر را هم ببازی اما غلبه و فتح، از آن نگاه نافذ توست! که حنجرهها را شاید بتوان برید لیکن فریادها را هرگز! جز لبیک به ندای همچنان جاری «هل من معین» حضرت سیدالشهدا، کدام ایمان و کدام انگیزه میتوانست آن نفوذ بالامرتبه را ارزانی چشم شهید مدافع حرم اهلبیت و پاسدار حریم امنیت کند؟! شرمندگی از این چشمها اما سهم جماعت زنجیرهای که دشمندوستی و وقاحت را بدانجا رساندند که باری رنگ لوگوی روزنامه خود را با پرچم تکفیریها یعنی قاتلین همین «محسن حججی» ست کردند! همان جماعت که فردای شهادت سردار سپاه قدس، تیتر زدند: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد!» همان جماعت که اصل و اساس دفاع رزمندگان غیور ما در جبهههای برونمرزی را مکرر زیر سوال بردند! شگفتا! کسانی که محصول مذاکره دوستانشان به «مادر تحریمها» کشیده شد، خرده میگرفتند بر امثال محسن حججی که داعش را با مذاکره میتوان رام کرد، چرا جنگ؟! چرا؟! چون شما جماعت خبیث اجنبیپرست، در نهایت امنیت، زخم زبان بزنید به بسیجیها! تقسیم سهم جالبی است! بسیجی باید برای تأمین امنیت همه این مرز و بوم، دشمن را در همان سنگر بیرونی متوقف نگه دارد و حتی در این راه، سر ببازد، تا رفقای شما هنگام سلفی گرفتن با خانم موگرینی، امنیت داشته باشند! در حیرتم از این تقسیم سهم! ناظر بر حفظ امن و امان کشور، گرد یتیمی بر چهره فرزند 2 ساله شهید محسن حججی بنشیند و آنوقت، منت امنیت را در نهایت امنیت، توافق منتهی به بزرگترین تحریمهای تاریخ بر گردن ملت بگذارد! کجا با رزمندگان جانبرکف خود اینگونه تا میکنند که اینجا؟! والله ایران، بهشت اپوزیسیون است! اپوزیسیونی بهغایت وقیح که هم رزمنده زنده را میزند، هم سردار شهید غلتیده در خون را میزند، بعد هم دم میزند که ما همه با هم هستیم!
ما البته شهید را تنها و تنها مختص جناح کربلا میدانیم و لاغیر! بحث جناحهای مرسوم سیاسی نیست! بحث جناح علمدار است! جناح شجاعت! جناح جانبازی! سر و دست هم که ببازی، باز باید علم را و مرز حق و باطل را و حسین و یزید را نگه داری! با برق درخشان نگاهت! و نفوذ جاودان چشمهایت! اینگونه، همه اخبار را در حاشیه میبری! و سر مقدس و پرسودای خود را در صدر مینشانی! و فضا را از آن خود میکنی! الا ای محسن شهید! ببین چه غوغایی به پا کردهای! زین پس، فضا دست توست! و دست یاران «حسین» که تا هستی هست، اباعبدالله را یاورانی وفادار هست! بیش از 72 تن! الا ای محسن شهید! «و علی اصحابالحسین» سلامی است که اینک شامل حال تو نیز میشود! که ثبت شد در برگه فداییان مهدی فاطمه و سربازان منتقم خون سیدالشهدا، نام مقدس تو! که تو، پیش از ظهور، بقیهالله را یاوری کردی! با عزمی راسخ، ایمانی محکم و نگاهی نترس! و از قطرات خون خود، مسیری را روشن کردی که جز به بانگ «اناالمهدی» ختم نمیشود!
آری! برای تو، زخم زبانها تمام شد که «شهادت» مرهمی است بر تمام زخمها اما برای ما جنگ ادامه دارد! خوشا به حال تو! و بدا به حال ما! و ما اما همچنان اصحاب همین زمینی هستیم که جاذبه عجیبی دارد! سر ما پایین است و سر تو بالا! در صدر اخبار! و این، معجزه شهادت است! و گواهی بر «جاذبه آسمان»! پرواز تو، حسرت بر دلمان نشاند؛ بیچارهمان کرد! از بس که تو غریبانه از این خانه رفتی... .