زینب طاهری: به انتخابات که نزدیک میشویم، کمپینهایی برای دعوت از افراد تشکیل میشود. کسانی که به این کمپینها میپیوندند، به کاری که انجام میدهند میگویند «کنش سیاسی». رجل سیاسی به همراه افراد شوخ (شوخی حتی با دموکراسی و انتخابات!) برای ریاستجمهوری ثبتنام میکنند. کسانی برای حمایت از فرد مورد نظرشان دوباره کمپین راه میاندازند و به هواداریشان میگویند «کنش سیاسی». افراد تایید صلاحیت و به طور رسمی کاندیدای ریاستجمهوری اعلام میشوند. کسانی برای حمایت از کاندیدای مورد نظرشان ستاد تشکیل میدهند و باز به فعالیتهایشان میگویند «کنش سیاسی». در هر کدام از این مراحل به اصطلاح کنشگران سیاسی با به اصطلاح کنشگران سیاسی مخالف خود، رو به رو میشوند. جدلی که بین آنها بر سر انتخاب شدن یا نشدن، بهتر بودن یا نبودن کاندیداها در میگیرد به هیچ عنوان بحث سیاسی نیست و اشتباه شاهدان ماجرا اینجاست که برای خاتمه دعوا میگویند «بحث سیاسی ممنوع» در حالی که هیچ بحثی؛ آن هم از نوع سیاسی انجام نشده است. به نظر میرسد بحث سیاسی در معنای حقیقی خود به کار نرفته باشد. برای فهم بهتر منظورم از بحث سیاسی، بیایید کمی به عقب برویم؛ به دهه 50 خصوصا سالهای منتهی به انقلاب. اگر در آن زمان فردی از مردم عادی ایران تصمیم میگرفت کنش سیاسی داشته باشد، چه میکرد؟ کنش سیاسی آن سالها قطعا به معنای پیوستن به جریانهای انقلابی آن سالها مثل اکثریت اسلامگرایان یا اقلیت مارکسیسم بود. به هر کدام از این دو جریان که میپیوست یعنی ایدئولوژی آن را پذیرفته بود و معتقد بود سر کار آمدن جریان فکری خودش، راهحل مشکلهاست (حتی اسلامگرایان هم که پیرو امام بودند و خواستار بازگشت ایشان بودند و به رهبری و در واقع به ولایت فقیه و نظام ولایی اعتقاد داشتند و اینکه در حال حاضر بهترین فرد برای رهبری امام است) بنابراین هر کسی متعلق به هر جریان به روش خودش کنش سیاسی انجام میداد. تالیف کتاب، سخنرانی و تفهیم وضع موجود برای جامعه، کار ایدئولوگها و ترور، تظاهرات و اعتراض هم کار اهالی عمل بود. جدل بین یک اسلامگرا و مارکسیست، بحث سیاسی نام دارد. شاید بحث درباره به «قدرت» رسیدن یا نرسیدن یک مدیر در «سازوکار نفت و دولت و ملت» هم بخش کوچکی از بحث سیاسی باشد اما قطعا همه آن نیست. متاسفانه جامعه ما امر سیاسی را به انتخابات و بحث سیاسی را به هیاهو برای جنگ قدرت دیگران تقلیل داده است. هیچوقت بحث بر سر اینکه کدام فرد باید انتخاب شود راه به جایی نمیبرد اما جدل ایدئولوژیها راهگشاست. انتخابات اینقدر مهم نیست. قطعا مشارکت و رای دادن وظیفه همه ملت ایران است و ملت این کار را انجام میدهد اما ملت باید بداند وظیفه دیگری هم دارد. این توقع همیشگی از مسؤولان، مردم را منفعل کرده و این بینظارتی مسؤولان را...
چرا نباید برنامهها به وزارت کشور فرستاده شود و برنامههای قابل اجرا در کشور تایید صلاحیت شود؟
چرا افراد ثبتنام میکنند و افراد تایید میشوند؟
چرا نباید در مناظرات انتخاباتی از برنامه دفاع شود و کاندیدای ریاستجمهوری فقط کاندیدای اجرای برنامه ارائهشدهاش باشد؟ چرا به فرد رای میدهیم و بحث میکنیم که میتواند یا نمیتواند؟ اصلا توانایی با کدام برنامه؟ چرا دیگر بر سر آرمان و ایدئولوژی بحث نمیکنیم؟ چرا فکر میکنیم نباید بحث سیاسی کرد؟ چرا گفتوگو بلد نیستیم و سریع کار به دعوا میکشد؟ چرا امر سیاسی و کنش سیاسی را نفهمیدهایم؟ مشخص است در وضعیت کنونی مساله را گم کردهایم، اینکه باید دنبال مسیری برویم که کارآمدی را حاصل کند یا برای مشکلات راهحل مشخص و قابل قبول و واقعگرا داشته باشد اما همه اینها امروز در عرصه سیاستورزی کشور یا در همان به اصطلاح کنش سیاسی گروههای سیاسی کمترین اهمیتی ندارد!