حسین قدیانی: چند روز پیش در متنی که به مناسبت سالگرد درگذشت زندهیاد «جلال آلاحمد» نوشتم، اشاره کردم به مطلع کتاب «ارزیابی شتابزده» و اعصاب درب و داغان نویسنده «غربزدگی» از دست تاریخ و تاریخنویسان! و حال فراز دیگری از همان مقدمه! عباس اقبال میگفت هیچ واقعهای را تا 100 سال بر آن نگذرد، نمیتوان داوری کرد! و هیچ کسی را! و هیچ نوشتهای را یا اثری را! و شاید او که مورخ بود، حق داشت ولی اگر مورخ نبودی چه؟ بویژه اگر تو بودی که من باشم با این مزاج تنگحوصله؟ این تو که هر چند صباح یک بار، دفتر اباطیلی میانباری! و آن را همچون نهال خودرویی در این جنگل تنک و آشفته سیاهنامه عمل خود میکاری! و تنها به این دلخوشکنک که آخر تو هم زندهای! و آخر چه اثری بر این زندگی مترتب است؟ آن هم در روزگاری که همه صبر ایوب دارند و همه میراث پدران خویش را میخورند... من به این طناب پوسیده تاریخ در چاه ویل انتظار قضاوتش فرونخواهم رفت که همه شکمبارههای روزگار را به آن بستهاند تا دستبسته به گور برسانندشان! اگر حرف من و زندگیام که همین اوراق است، لیاقت جبران وجود امروزیام را ندارد، چگونه عدم آتی مرا جبران خواهد کرد؟ من در چنین زمانهای با همه برد و باختها و زیر و بالاهاش چنینم! هر کس دیگر، هر جور دیگر که میخواهد باشد! و هر چه دلش میخواهد بگوید! تا وقتی به انتظار گذر 100 سال، قضاوت درباره آدمها و وقایع را به تأخیر میافکنیم و با عناوین جاسنگینی و حزم و دوراندیشی و معنون بودن، جواب خنگیها و کسالتها «این نیز بگذرد»یهای ته وجودمان را میدهیم، آن هم به چنین صورت زشتی که «فاذکرو موتاکم بالخیر» تاریخمان چنین پیزوری است و آدمهامان چنین بیبخارهایی و وقایعمان چنین در حاشیه و از پس قافله!» البته «جلال آل احمد» در آنچه گذشت، بیشتر نگران تحریف تاریخ به دست مورخان است لیکن فیلم سینمایی پرزحمت و مرارت «یتیمخانه ایران» را بخرید و ببینید تا دریابید که تاریخ را فقط آن نیست که تحریف کنند؛ بلکه گاهی چنان بایکوتش میکنند که تو بعد از تماشای آخرین ساخته «ابوالقاسم طالبی» تازه یادت میافتد که در این سرزمین، چه اتفاقات تلخی افتاده و چه قحطیها و چه سختیها و چه زجرها و چه بیماریها و چه مرگها! دست روی دست بگذاری و بخواهی 100 سال صبر کنی، چنان ثمره بیثمر و بیبرگ و بر استعمار را برایت درز میگیرند که تو توهم بزنی؛ تنها ظلم انگلیس به کشور ما، آوردن آن میرپنج فلانفلانشده بود! و این، فرجام اسفبار به روز نبودن است! و در صحنه امروز نبودن! و سنگر زمان حال را خالی کردن! و اکنون را درنیافتن! و در آن صورت، هزاری هم «مختار» باشی و حتی قهرمان تا آن حد، باز از کربلا عقب افتادهای! و میبینی آنچه نباید رخ میداد، رخ داد! رخ داده و تمام! پس «یتیمخانه ایران» بسی بیش از آنکه یک «فیلم سینمایی» باشد، تکهای مهجور و غریب، از تاریخ ایران ماست که نظر به تعهد کارگردان آن، از انباری تاریخ بیرون آمده! القصه! چند نسل قبل از ما، به خوبی مزه این سم مهلک را چشیدند که تو اگر اجازه دهی بیگانه برای کشورت، هم تصمیمسازی کند و هم تصمیمگیری، ویران شدن ایران و ویرانی ایرانی، هرگز امر بعیدی نیست! طالبی اما از یاد نبریم که مورخ نیست و اگر بود، لابد او هم درباره این برهه از تاریخ کشورمان، سکوت میکرد! تا نفهمیم و ندانیم و متوجه نباشیم که تمنای صدقه از بیگانه و اداره مملکت بر مدار خواست دشمن، چه عاقبتی برایمان رقم خواهد زد! درباره کم و کیف سینمایی «یتیمخانه ایران» البته میتوان سخنها گفت و جایی مدح کرد و جایی نقد، لیکن صرف پرداختن متعهدانه و دلسوزانه به این قطعه گم و گور در تاریخ ایران، جای قدردانی دارد؛ آن هم در سینمای امروز که همه سعی بر این است تا فیلم حتیالمقدور از واحدی در آپارتمانی بیرون نرود! و خیلی حضرت کارگردان را به زحمت نیندازد! عیش و نوشی مثلثی! به انضمام کمی تا قسمتی سیاهنمایی؛ آن هم عینا همانطور که ایفلنشینان را خوش بیاید! و جایزهای! و سوت و کفی! و تمام! غافل از آنکه سیاهی، در برشی مفقود از تاریخ دیار توست؛ آنجا که به اجنبی «چراغ سبز» داده شد تا در عوض ساخت جادهای و پلی، مردم کشورت را ببرد روی خاک! و حتی، اجازه هم ندهد از این واقعه شوم، ولو در حد تلنگری، سخنی بیان شود! پس «یتیمخانه ایران» اگر چه فیلم دیروز است اما هشداری است برای همین امروز خودمان! که بدانیم «غربزدگی» جز پرتگاهی نیست! این همان روحیه است که تو را مجبور میکند از «دلال تحریم»، فرشته «حلال تحریم» بسازی! اما فرشتهای فقط روی کاغذ زنجیرهایها! که استادند در وارونهنمایی تاریخ! و جعل گذشته! و اسهال روشنفکری! آنجا که ناظر بر «28 مرداد 32» سخن از «کودتای ایرانی» میگویند!
این هم درجه آخر، نوعی وباست! وبای غربزدگی! و قحطی غیرت! «یتیمخانه ایران» را اما باید دید! منتهای مراتب، نه به همان سبک و سیاق که فیلمهای مبتذل را! و سینماییهای بد را! این فیلم، واقعیت است! و اوراقی کنده شده از تاریخ ما که طالبی آن را به این کتاب قطور، دوباره سنجاق کرد! آن هم در زمانهای که متأسفانه همان نگاه متحجر 100 سال پیش، وزیر راه مملکت را متأثر از دیدن یک طیاره قسطی، مات میکند! برای ساخت «یتیمخانه ایران» زحمت زیادی کشیده شده! بسیار زیاد! این از آن فیلمهایی است که تا چندی بلکه تا چند سال، کارگردان را از تک و تا میاندازد! خوب است اقلا به پاس زحمت کشیده شده برای این واقعیت، ساعتی بنشینیم پای فیلمی که قصه 100 سال پیش پدران و مادران ما بوده! فیالحال کجا هستند آنها؟! همانها که کاش مجالی میداشتند تا در همان عصر خود، فریاد خود را بزنند! حالا که «یتیمخانه ایران» را دیدهام، عجیب هوس مزار میرزا کردهام! گاهی احساس میکنم این روزها، میرزای بدن ما ایرانیها کم شده! مگر باز سر بریدهای هوشیارمان کند! و البته تماشای واقعیتی از دیروز!