حسن رضایی: میگویند ارواح در عالم برزخ درک بسیار بهتری از ما زندهها دارند. اگر چنین باشد، احتمالا آلفرد نوبل این روزها سر بر دیوار گذاشته، زارزار میگرید. سخن گفتن از سرانجام جایزه صلح نوبل اما بدون حرف زدن از شخص او اگرچه رایج است ولی چندان دلچسب نیست. بر این اساس بد نیست بدانید جناب نوبل، همان سالهایی که «اسرائیل بر یوسافات» یا همان «یولیوس دو رویتر» مشغول چفت و بست کردن قرارداد استعماری «رویتر» با «ناصرالدینشاه» بود، به همراه برادرانش در شهر رشت مشغول لولهکشی نفت شمال بودهاند! شرکت نفتی خانواده نوبل البته هرگز توفیق دریافت امتیازات هنگفتی چون رویتر را نیافت. با این حال، وی از جمله چشمآبیهایی شمرده میشود که تقریبا همان سالها برای آباد کردن(!) ایران به ما سرکی زده است. خدا قبول کند! اما جایزه صلح! آلفرد مخترع دینامیت بود و از این راه به ثروت هنگفتی دست یافت.
همین شد که ظاهرا او را فرشته مرگ نامیدند. بر همین اساس، او برای رفع این بدنامی تصمیم میگیرد بخش زیادی از اموال خود را طی وصیتنامهای رسمی به جایزهای اختصاص دهد که همه ساله بدون توجه به ملیتی خاص، به افراد شایسته اهدا کنند. راهکار بدی نیست. خواستید شما هم امتحان کنید. میبینید که جواب داده است! جالب است بدانید بعدها سر میرزا کوچکخان را در مجاورت سربازخانه رشت، در جایی که معروف به انبار نفت نوبل است، تا مدتها در معرض تماشای مردم قرار داده و سپس خالوقربان که از یاران سابق میرزا و از هواداران سردارسپه بود، سر میرزا را به تهران، نزد سردارسپه یا همان رضا قلدر فرستاد. انگار تاریخ اصرار داشته در تکمیل عنایات نفتی برادران نوبل به مردم این خاک، این صحنه نمادین را نیز به دست خالوقربان خائن، برای همیشه در خود ثبت کند تا ما خوب آن را ببینیم!
اگر اینها را نمیدانستید، متعجب شدنتان از اعطای جایزه صلح نوبل به جلادانی چون تئودور روزولت، وودرو ویلسون، مناخیم بگین، اسحاق رابین، جیمی کارتر، شیمون پرز و جسارتا! باراک اوباما، خیلی هم عجیب نیست. ظاهرا این وسط، اعطای همان جایزه به فردی چون نلسون ماندلا برای حفظ ویترین کار و تداوم تعجب من و شماها لازم است. آنگ سان سوچی دیگر برنده صلح نوبل اما این روزها در خونخواری کولاک میکند. مشاور دولت میانمار و رهبر اتحادیه ملی برای دموکراسی(!) که در این نقش به طور دوفاکتو رئیس دولت است و مقامی همسطح نخستوزیر دارد، این روزها تصویر دقیقتری را از ماهیت نوبل و جایزههایش به رخ ما میکشد. انگار سوچی هم مثل خود نوبل، دستی در دینامیتسازی داشته است یا شاید هم این طعنه تاریخ است که دینامیتکارها بیشتر از هر کسی جایزه صلح جناب نوبل را به خانه ببرند!
بگذارید مجددا از میانمار به ایران بازگردیم. واقعیات و اسناد تلخ تاریخی به ما میگوید همزمان با فعالیتهای مجاهدانه(!) شرکت نفتی برادران نوبل در رشت، افراد ظاهرا بزرگی حاضر بودند خم شده با دستمال جیبشان و در محضر خلقالله، گرد و خاک کفشهای نوبل و دیگر چشمآبیهای حاضر در ایران را پاک کنند. همان کسانی که کمکم خود را روشنفکر نامیدند و
میزراملکم خان، تصویری نمادین را از آنها به نمایش گذاشت. کسانی که تنها هنرشان فحش بستن به سر تا پای فرهنگ مردم مسلمان ایران بود و بعدها در جریان انقلاب مشروطه، شیخ فضلالله را به دار آویختند تا پلویشان را در دیگ سفارت انگلیس بار بگذارند. میرزاملکمها پس از آن هرگز در ایران نمردند، بلکه هر روز رنگ عوض کردند. راستش را بخواهید ما در این یادداشت بیشتر از آنکه با جناب نوبل کار داشته باشیم، با همین حضرات سروکار داریم.
کسانی که درست مثل روشنفکران قاجاری در غرب مدرک گرفتهاند و هر چند وقت یکبار پیدایشان میشود تا فهرستی از قواعد زندگی اجتماعی صحیح(!) را تحویل خلقالله دهند ولی هرگز در جریان فجایعی که به وسیله ماشین کشتار کاخ سفید در اینجا و آنجا رخ میدهد، حتی مثل سازمان بیخاصیت ملل هم، یک اظهار نگرانی حداقلی نمیکنند! کسانی که تمام عمرشان را صرف تئوریسازی در زمینه لزوم سازش با جلادان آمریکایی کردهاند و ریزهخواری از کنار سفره خونین آمریکا را «توسعه» میپندارند. جالبتر از اینها اما هنرمندانی(!) هستند که در همین طیف زیست میکنند و بزرگترین افتخار زندگیشان را دریافت جایزههای آن ور آبی به خاطر سیاهنمایی از وضعیت ایران در آثار خود میدانند. واکنش آنها به خونپاشی ماشین کشتار آمریکا اغلب سکوت است. اگر هم زمانی لب به سخن بگشایند حواسشان هست که زبانم لال، خدای نکرده به تریج قبای کدخدا بر نخورد!
شما شاید یادتان نباشد که در جریان حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به باریکه غزه، کمپینی بیخاصیت با نام «کشتن همنوعانتان را متوقف کنید!» توسط اصغر فرهادی، کارگردان اسکارگرفته سینمای ایران در فضای مجازی به راه افتاد.
«Stop Killing Your Fellow Beings» اقدام به انتشار تصاویری میکرد که هیچ ارتباطی با موضوع کشتار فلسطینیان نداشت! در حالی که بسیاری از ورزشکاران و ستارگان مطرح سینمای جهان به حمایت صریح از مردم مظلوم غزه پرداخته بودند، کمپین مذکور در موضعی دوپهلو تنها خواستار توقف کشتار همنوع شده بود. نمایشی مبتذل، بدون در بر داشتن هیچگونه هزینه و ریسک سیاسی؛ آن هم فقط محض کسب پرستیژ روشنفکری! آنگونه که خبرنگار باوجدانی در تقبیح این عمل بیخاصیت در همان روزها نوشت: «آدم ناخودآگاه فکر میکند دوستان حتی در انتشار تصاویر اعتراضشان فکر رویارویی با مأمور روادید در فرودگاه جان افکندی نیویورک را هم در سر داشتهاند!»
حالا به میانمار برگردیم. اوضاع مسلمانان میانمار این روزها خوب نیست. یمن اگر بدتر از آن نباشد، حتما وضع بهتری ندارد. مسلمانان مظلوم کشمیر و شیعیان نیجریه هم که کمتر در رسانهها دیده میشوند، وضعیتی کمابیش مشابه دارند. اوضاع غزه هم نیاز به گفتن ندارد. در میانمار اما راست راست دارند آدم سلاخی میکنند. سلاخی! آدمهایی که این بار ظاهرا همنوع هم نبودهاند، لذا صدایی از حضرات روشنفکر در نمیآید! مسأله اما باز هم به آقای نوبل و تصورات ما از غرب نامرتبط نیست. ما تا باور نکردهایم انگلیسی و آمریکایی بیدلیل برای ما دیگ پلو بار نمیگذارند، چاقوکشان کراواتپوش همچنان آدم سلاخی میکنند. دیروز شیخ فضلالله بر دار رفت و سر مطهر میرزاکوچک را بریدند، امروز در جای دیگری مشغولند. ما اما تا باور نکنیم در غرب خبری نیست، سلاخیها ادامه خواهد داشت!