درباره نقض بیطرفی ایران و حمله متفقین در نخستین ساعات سوم شهریور 1320 به ایران، تاکنون خاطرات، اسناد، رسالهها و مقالات متعددی به زبانهای مختلف در داخل و خارج از کشور انتشار یافته است. در برخی از نوشتهها دلیل اصلی حمله متفقین به ایران «راه ایران» برای ارسال کمکهای متفقین به خاک شوروی و حفاظت هرچهبیشتر و بهتر از مناطق نفتخیز منطقه عنوان شده است؛ بهعنوانمثال سر «کلارمونت اسکراین»
(Sir Clarmont Skrine) در خاطراتش به این مساله اشاره کرده است. در قسمتی از گزارش سفارت ایران در آنکارا به وزارت امورخارجه ایران که حاوی مطلبی از روزنامه «ژورنال دوریان» (Journal doryan) چاپ استانبول مورخ هفتم آگوست 1941/ شانزدهم مرداد 1320 است، آمده: «در اینجا سوال میکنند برای ارسال مواد، خط سفر از کجا خواهد بود؟ راه ایران به نظرها میآید. این کشور یک راهآهن طولانی را داراست که از بصره به مرز شوروی امتداد دارد اما ایران تا آخر میخواهد بیطرف بماند». پس از اتحاد انگلیس و شوروی در جنگ دوم جهانی، ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی کاملا احساس میشد. پس از بررسی، مناسبترین راه کمکرسانی به آن کشور، ایران تشخیص داده شد. اهمیت این راه بویژه با توجه به وضعیت و موقعیت سوقالجیشی ایران، حتی بیشتر از آن بود که در وهله نخست بهنظر میآمد. این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با روسیه شوروی، دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه، امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین امکان ارسال مطمئن و بدون خطر نابودی کالا توسط نیروهای دشمن را به شوروی ممکن میکرد. ضمنآنکه انگلیس، جدا از کمک به شوروی، انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزههای نفتی خود در برابر تهدیدات داخلی و خارجی (خرابکاری آلمان) بود. بدینترتیب راه ایران یکی از دلایل عمده اشغال ایران ذکر شد. سر «ریدر بولارد»
(Sir Reader Bullard) در خاطرات خود آشکارا مینویسد: «مهمترین خواسته ما، چیزی جز حمل سریع محمولات و کمکهای نظامی از طریق ایران به خاک شوروی نبود». در بخش دیگری از نوشتهها، دلیل حمله به ایران، خطر ستون پنجم آلمان در ایران برای متفقین ذکر شده است. البته در این بین آرایی که حاصل التقاط و درهمآمیختگی 2 نظر ذکرشده (راه ایران و خطر آلمانها در ایران) باشند نیز- ولو به نسبتهای مختلف- وجود دارد. در این میان منابعی نیز هستند که معتقدند طرح مساله خطر وجود اتباع آلمانی در ایران و تقاضای اخراج کارشناسان آلمانی صرفا مقدمات دیپلماتیک اشغال ایران بوده است و از آنجا که دولت ایران صراحتا بیطرفی خود را در جنگ اعلان داشته بود، متفقین به دنبال دستاویزی بودند تا بدان وسیله اشغال نظامی کشور را توسط نیروهای خویش در نظر جهانیان موجه جلوه دهند. در این راستا متفقین، حضور آلمانها در ایران را دستاویز قرار داده و دست به تبلیغات گستردهای درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران زدند. متفقین عنوان میکردند وجود آلمانها برای آنان ایجاد خطر کرده است. به عقیده طرفداران این نظریه، خطر آلمانها در ایران برای متفقین، بهانهای بیش نبوده است و انگلستان با اتکا به گزارشهای محرمانه سازمان جاسوسی خود، تردیدی نداشت که اتباع معدود آلمانی شاغل در ایران در موقعیتی قرار ندارند که به چنین عملی دست بزنند اما درباره اینکه آیا تقاضای اخراج اتباع آلمانی از ایران، تنها بهانهای برای تجاوز بوده یا واقعا حائز اهمیت محسوب میشده است، باید گفت اسناد و مدارک کافی نشان میدهد اخراج اتباع آلمانی بهراستی برای متفقین اهمیت واقعی داشته و وجود این اشخاص در ایران در نظر آنها خطر جدی بهشمار میآمده است. چنانکه «ایدن» (Eden) طی ملاقاتی میکوشید به «مقدم» وزیرمختار ایران نشان دهد آلمانها نهتنها برای متفقین بلکه برای دولت ایران نیز خطرناک هستند. همچنین «استالین» در ملاقات محرمانهای با سر «استافورد کریپس»
(Sir Staford Cripse) سفیر انگلیس در مسکو، از خطر تمرکز کارشناسان آلمانی برای خرابکاری در منابع نفت باکو اظهار نگرانی شدید کرد و معتقد بود متفقین باید «علیه این خرابکاری دست به اقدام مشترک بزنند». همانگونهکه ملاحظه شد، در نظر متفقین وجود تعدادی از اتباع آلمانی در ایران، شرایط را از هر جهت برای فعالیت ستون پنجم آلمان فراهم کرده بود. نکته بسیار مهم آنکه، مشاغل مهم و کلیدی در راهآهن، کارخانههای صنایع جنگی، صنایع حملونقل و... در اختیار آلمانها قرار داشت ازاینرو آلمانها میتوانستند در صورت حمله آلمان به منطقه، به صورت یک نیروی ستون پنجم وارد عمل شوند. سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در تهران، درباره علت حمله متفقین به ایران مینویسد: «اگر کسی بخواهد در این زمینه از نظرات متفقین آگاه شود باید خطر بزرگی را که حضور بیدلیل تعداد کثیری اتباع آلمانی در ایران میتوانست برای منافع متفقین داشته باشد، در نظر بگیرد». ضمنآنکه از نظر دولت انگلستان، وجود کارشناسان آلمانی در ایران، مانع بزرگی نیز در برقراری ارتباط میان آنها و شوروی محسوب میشد. بدینسان مشاهده میشود خطر عمال آلمان برای همه سیاستمداران انگلیسی مسلم بوده، تنها میان آنها درباره اقدام علیه آلمانها در ایران اختلاف نظر جدی وجود داشته است اما پیشروی سریع آلمانها در خاک شوروی و همچنین نیاز مبرم این کشور به کمک انگلیس و آمریکا، به اضافه خطر روزافزون عمال آلمان در ایران، موجب شد بتدریج اختلاف نظر میان سیاستمداران انگلیس از میان برود و همه آنها متفقا مصمم شوند ایران را از حالت بیطرفی خارج کنند یا به اقدام شدیدی در ایران دست بزنند. بنابراین 28 تیر، دولتهای انگلیس و شوروی 2 یادداشت مشابه را تسلیم ایران کردند و ضمن ابراز نگرانی از فعالیت کارشناسان آلمانی در ایران، ادعا کردند وجود عده کثیری از آلمانها در ایران، امنیت و منافع متفقین را در این کشور با خطر مواجه کرده است، بنابراین از دولت ایران خواستند تعداد اتباع آلمانی را در ایران تقلیل دهد اما دولت ایران در قبال فشار دیپلماتیک انگلیس و شوروی انعطافی از خود نشان نداد و اعلام کرد اخراج آلمانها، نهتنها با بیطرفی ایران مغایرت دارد، بلکه نقض معاهده تجاری ایران- آلمان محسوب میشود. پاسخ دولت ایران به متفقین تغییری در سیاست آنان نسبت به ایران ایجاد نکرد، زیرا اشغال ایران از نظر آنان امری اجتنابناپذیر بود و متفقین میکوشیدند با اعمال فشار بر ایران، آن دولت را مجبور به ترک بیطرفی خود کنند. 25 مرداد دومین یادداشت متفقین به دولت ایران ارسال شد که پاسخ ایران را قانعکننده ندانسته و مجددا خواستار اخراج همه اتباع آلمان از ایران و پایاندادن به اعمال خرابکارانه جاسوسان آلمانی شدند. در این زمان رضاشاه در وضعیت دشواری قرار گرفته بود، زیرا از طرفی پذیرش خواستههای متفقین غیرممکن بهنظر میرسید و این امر میتوانست به سرازیرشدن سیل خواستههای آنان و در نهایت به سلطه متفقین بر کشور منجر شود و از طرف دیگر تسلیم در برابر متفقین میتوانست موجب برانگیختهشدن غضب آلمانها شود و این درحالی بود که انتظار میرفت آلمانها پیروز معرکه باشند، لذا اقدام به این کار از سوی ایران، تصمیم خطرناکی بود، آن هم با توجه به این نکته که در چنین حالتی ایران نمیتوانست انتظار کمکی از جانب متفقین داشته باشد، چرا که پس از شکست شوروی و احتمال حمله آلمانها به انگلستان، این کشور در صورت تمایل نیز نمیتوانست به دفاع از ایران بپردازد. بنابراین در چنین وضعیت حساس و خطرناکی، رضاشاه با اعتقاد به اینکه در این جنگ کفه ترازوی قدرت به سمت آلمان سنگینتر است و آن کشور میتواند نتیجه جنگ را به سود خویش خاتمه دهد، در برابر خواسته متفقین جهت اخراج آلمانها از ایران سیاست دفعالوقت را اتخاذ کرد تا بلکه با گذشت زمان و رفع بحران، نتیجه جنگ و وضعیت ایران در این میان مشخص شود. دولت ایران 30 مرداد، در یادداشت جوابیه خود بار دیگر متذکر شد بر اعمال افراد خارجی مقیم ایران کنترل شدید اعمال میشود و از جانب تعداد اندکی آلمانی که مقیم ایران هستند، هیچ خطری نمیتواند استقلال و تمامیت ارضی ایران را تهدید کند اما دولتهای انگلیس و شوروی به تبلیغات دامنهدار و گستردهای در رادیو و مطبوعات خود درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران دامن زدند و سرانجام پس از تبلیغات و هشدارهای بسیار، این دو کشور پس از تسلیم 2 اخطار از طریق نمایندگان سیاسی خود، تصمیم قطعی به اشغال ایران گرفتند. سحرگاه سوم شهریور 1320، نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور کرده و به خاک ایران هجوم آوردند. چند ساعت پس از آغاز تهاجم، سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران کردند که در آن دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بیتوجهی دولت ایران به یادداشتهای انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانها از خاک ایران ذکر شده بود. بامداد سوم شهریور، پس از آنکه رضاشاه از تعرض قوای متفقین به خاک ایران اطلاع حاصل کرد، سفیرکبیر شوروی و وزیرمختار انگلستان را احضار کرده و هدف و منظور آنان را از این تهاجم جویا شد. نمایندگان دولتهای مزبور به یادداشتهایی که چندساعت قبل از آن تسلیم نخستوزیر ایران کرده بودند اشاره کردند. پس از این ملاقات، رضاشاه به علی منصور، نخستوزیر، دستور داد جریان را به اطلاع مجلس شورای ملی برساند. بنابراین در همان روز، جلسه فوقالعاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و علی منصور راجع به یادداشتهای تسلیمی دولتهای انگلیس و شوروی به دولت ایران و تجاوز نیروهای مسلح آن دو دولت به مرزهای ایران، گزارشی را به اطلاع نمایندگان مجلس رسانید. در همین زمان، رضاشاه، تلگرافی به «روزولت» رئیسجمهور آمریکا، مخابره کرد و از وی خواست با میانجیگری خود به کمک ایران- که مورد تجاوز نیروهای انگلیس و شوروی واقع شده بود- بشتابد. پاسخ روزولت در مقابل این درخواست، آن بود که دلیل حمله به ایران، پایاندادن به جاهطلبیهای هیتلر برای بهزیرسلطهدرآوردن و تسخیر دنیاست و ازآنجا که ممکن است فتوحات آلمان از اروپا تا آسیا و آفریقا و حتی آمریکا توسعه یابد، ناگزیر یک قدرت نظامی باید مانع پیشرفت این جنبش و حرکت شود. در چنین شرایطی و درحالی که تلاشهای سیاسی و دیپلماتیک برای جلوگیری از پیشرفت قشون مهاجمان در خاک ایران ادامه مییافت، ظاهرا رضاشاه مصلحت دید برای بهثمررسیدن این کوششها، دولت جدیدی بر سر کار آید. از این رو علی منصور استعفا کرد و محمدعلی فروغی مامور تشکیل کابینه شد. «محمدعلی فروغی» نخستوزیر جدید، ضمن نطقی دستور ترک مقاومت نظامی ایران را که از سوی رضاشاه صادر شده بود، به آگاهی همگان رسانید. ناتوانی ایران در مقابله با قوای انگلیس و شوروی و همچنین در دفاع از خود، موجب شد دستیابی دولتهای مذکور به اهداف خود- که مهمترین آنها همانا ایجاد خط ارتباطی میان انگلیس و شوروی و کمک به آن کشورها بود- سهلتر و آسانتر شود. در راستای همین اهداف، انگلیس و شوروی تقاضاهای خود را تسلیم دولت ایران کردند که از میان آنها میتوان به اخراج همه اتباع آلمانی- بهاستثنای اعضای رسمی سفارت و چند کارشناس فنی- و تعهد در تسهیل حملونقل اسلحه و مهمات از طریق ایران به شوروی اشاره کرد که البته بعدا تقاضای اخراج اتباع آلمانی به تحویل آنان به متفقین تبدیل شد. نتیجه دستبهدستکردن دولت ایران در ارسال پاسخ به این درخواستهای متفقین و نیز سردرگمی مقامات ایرانی، اولتیماتومی بود که متفقین 19 شهریور به دولت ایران دادند اما بار دیگر رضاشاه از دادن پاسخی صریح به اولتیماتوم متفقین خودداری کرد. بنابراین 25 شهریور نیروهای شوروی و انگلیس از قزوین و قم بهسوی تهران حرکت کردند. رضاشاه ناچار در همان روز به نفع «محمدرضا» [ولیعهد] استعفا کرد. پس از استعفای رضاشاه، در نهایت دولت بریتانیا، با پادشاهی محمدرضا مشروط بر حسن رفتار شاه جدید موافقت کرد. بدینترتیب محمدرضاشاه 26 شهریور 1320 سوگند وفاداری به اصول مشروطیت را در مجلس شورای ملی بهجا آورد. نیروهای متفقین نیز در همان روز وارد تهران شدند و ضمن اشغال همه تاسیسات نظامی و راهآهن، بلافاصله مقدمات انتقال اسلحه و مهمات را از طریق راهآهن سراسری به شوروی فراهم کردند. شاه جدید چون بر تخت نشست، برای جلب اعتماد متفقین، صریحا اظهار داشت تمام کوشش خود را برای همکاری با متفقین به کار خواهد بست. شاه تقریبا در این زمان بدون قدرت و اختیارات سیاسی سلطنت میکرد. ماموران سیاسی و نظامی انگلیس و شوروی عملا در همه کارها دخالت و نظارت میکردند. ایران ظاهرا یک کشور متفق شناخته شده بود اما عملا یک کشور اشغالشده بهشمار میآمد. شاه جوان که نه به روسها اعتماد داشت و نه به انگلیسیها، نیازمند یک نیروی سوم مقتدر بود که از منافع ایران حمایت کند. به عقیده وی آلمان نازی دیگر نمیتوانست این نقش را ایفا کند. در چنین شرایطی شاه برای پشتیبانی به آمریکا مینگریست و آمریکا نیز با درک موقعیت، بخوبی درصدد استفاده از این فرصت برآمد و توانست موقعیتی ممتاز در ایران بهدست آورد. شاه همچنین ضمن تلگراف به روزولت، درباره انعقاد پیمان اتحاد سهجانبه میان ایران، شوروی و انگلیس بر مبنای اصول منشور آتلانتیک، خواهان مشارکت آمریکا در پیمان سهجانبه شد اما روزولت این تقاضا را نپذیرفت. طبق پیمان فوقالذکر، کشورهای شوروی و انگلیس متعهد میشدند تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم شمارند و دفاع ایران را در مقابل حملات کشور آلمان برعهده گیرند و پس از خاتمه جنگ، در مدتی که بیش از 6 ماه نباشد، همه قوای خود را از ایران خارج کنند و در مقابل، 2 دولت مذکور حق استفاده از همه امکانات- اعم از راهآهن، جاده و فرودگاه- را داشته باشند. در چنین شرایطی، دولت ایران بویژه با توجه به غلبه متفقین در جنگ و عواقب احتمالی آن، بهتر دید به طور کامل در صف متفقین قرار گیرد. بنابراین 16 شهریور 1322 به منظور پیوستن به اعلامیه ملل متحد به آلمان اعلان جنگ داد. آخرین اقدام ایران به نفع متفقین اعلان جنگ به ژاپن بود که 9 اسفند 1323 صورت پذیرفت. بدینترتیب دولت ایران که خاکش از سوی متفقین مورد تجاوز و تعدی قرار گرفته بود، به دلیل ناتوانی در مقابله با قوای انگلیس و شوروی و دفاع از خود، بهناچار به صف متفقین پیوست و با پذیرش شرایط دولتهای مذکور و انجام اقداماتی چند، جلب موافقت آنان را در دستور کار خود قرار داد و در سالهای بعد نیز تاحدود زیادی تحت نفوذ دولتهای متفق قرار گرفت.
منبع: ماهنامه «زمانه»