باز آمد... بوی پول مدرسه!
علی عمو کاظمی: اخبار گفت: مدارس دولتی حق دریافت شهریه ندارند. پدرم خیلی خوشحال شد و گفت: خدا رو شکر! با خرجی که این گودزیلا (من را میگفت) روی دستم گذاشت، واقعا دیگه پول برای شهریه نداشتم.
راست میگفت. در بازار حسابی روی مخش رفته بودم که دفتر فانتزی با عکس هری پاتر و مرد عنکبوتی میخواهم. پدرم اصرار داشت دفتری را بخرد که روی جلد آن یک انسان کاملا سیاه در حال اشاره به جایی نامعلوم بود. من هم به نشانه اعتراض زدم زیر گریه. سرانجام پدر تسلیم شد و علاوه بر دفتر فانتزی، برایم جامدادی منقش به باب اسفنجی و کولهپشتی مزین به لاکپشتهای نینجا هم خرید.
فردای همان شب، برای ثبتنام، به مدرسه محل رفتیم. پس از پر کردن فرمها، مدیر مدرسه گفت: کارت میکشید یا نقد میپردازید؟ پدرم گفت: جان؟! چی؟ کی؟ مگه اینجا دولتی نیست؟ سپس با دستانش بر پیشانی خود زد و گفت: حیاتی بازیمون داد! مدیر به صندلی تکیه داد و گفت: ثبتنام کاملا رایگانه. این هزینه فعالیتهای
فوقبرنامه، شیرینی سرایدار و استهلاک معلم پرورشی است!
پدرم گفت: ما اصلا فوقبرنامه نمیخواهیم. مدیر گفت: پسرتون بیشتر توی مدرسه میمونه و درسش قویتر میشهها! پدرم گفت: خودمون توی خونه باهاش کار میکنیم. مدیر گفت: هوش پسرتون با چرتکه و اوریگامی و سودوکو و منچ تقویت میشهها! پدرم گفت: همینجوریش این بچه روزی دویست تا سوال درباره فلسفه مدرن و علوم غریبه و خاکبرسری از من و مامانش میپرسه! دیگه لازم نیست هوشش تقویت بشه. مدیر گفت: هر روز بهش شیر میدیم تا استخوناش محکم بشهها! پدرم گفت: شما سختت نیست که هر روز به این همه بچه شیر بدی؟! هار هار هار!!!
مدیر عصبانی شد و گفت: اصلا ما ثبتنام نمیکنیم. برید مدرسه دوتا خیابون پایینتر... اونا کُلاً برنامه ندارند. منظورش مدرسه مخصوص اراذل و اوباش بود که خلاف کوچکشان چاقوکشی و جابهجایی مواد برای والدینشان بود. در نتیجه پدرم برای جلوگیری از خراب شدن من تسلیم شد و با قسط بندی شهریه، مرا ثبتنام کرد. از آن روز به بعد هر وقت که اخبار میگوید مدارس کاملا رایگان است، پدرم پشت سر هم حرفهایی میزند که اصلاً مناسب سن من نیست!