printlogo


کد خبر: 181659تاریخ: 1396/6/28 00:00
پیرزن و میهمان ناخوانده

بهزاد توفیق‏ فر : روزی روزگاری پیرزن مهربانی بود که در کلبه‏ای کوچک زندگی می‏کرد. یک شب که هوا سرد بود و باران می‏بارید، همینکه پیرزن خواست بخوابد، یکی در خانه‏اش را زد. پیرزن پرسید: کیه کیه در می‏زنه؟ صدایی گفت: منم منم راننده اتوبوس، خوردیم به چاله با 40 تا مسافر افتادیم توی دره. می‏شه بیام تو؟ پیرزن گفت: نه نمی‏شه! چون سقف خونه‏ام داره می‏ریزه و مسکن مهر هم خیلی وقته که مزخرف شده! پیرزن خواست بخوابد که دوباره در به صدا درآمد. پیرزن پرسید: کیه کیه در می‏زنه؟ صدای گرفته‏ای گفت: منم منم مسافر قطار بودم، خوردیم به هم داغون شدم. می‏شه بیام تو؟ پیرزن گفت: نه نمی‏شه! چون شما بیمه دارین و چیزیتون نمی‏شه! تا پیرزن خواست برود بخوابد، دوباره در زدند. پیرزن داد زد: مگه نگفتم شما بیمه دارین؟!! صدایی گفت: منم منم همسر همون راننده اتوبوسه. اومدم به شوهرم بگم قسطای اتوبوسو نداده، بانک حُکم جَلبشو گرفته. پیرزن خواست در را بازکند تا که آوازش آشکار کند که صدای ممتد بوق ماشین آمد و بعدش صدای آلوچه! پیرزن رفت بیرون دید یک پراید زده به همسر راننده و او را لواشک کرده. پیرزن خوشحال شد، سوئیچ پراید را برداشت و رفت تا سرویس مدرسه روستا را قبول کند!


Page Generated in 0/0056 sec