سورنا جوکار: نمیدانم چند سال است یا چطور و توسط چه کسی به من هدیه داده شده اما مجموعه شعر «به درک عشق رسیدن» یکی از قدیمیترین کتابهایی است که در کتابخانهام دارم. بیآنکه دلیل موجهی داشته باشم، حتی یک بار هم تلاشی برای خواندن آن نکردهام. پس طبیعی است وقتی کتاب را ورق میزنم هنوز بوی تندی و تازگی کاغذ، مشامم را نوازش دهد اما از خودم میپرسم مگر بیشتر مجموعه شعرهای دیگری که مطالعه کردهای چه ویژگیای داشتهاند که زودتر نظرت را جلب کردهاند؟ کتاب را ورق میزنم و با هر بیت و غزلی تعجب میکنم که چرا تا به حال از خواندن شعرهای خانم «سیمیندخت وحیدی» غافل بودهام. شعرهایی که از تمام جهات بسیار بهتر از بسیاری از شعرهایی است که امروز به گوشمان میرسد یا در جلسات از سر تعارف مجبوریم از آنها تعریف کنیم تا مبادا به گوشه قبای شاعری که احتمالاً استاد هم هست بربخورد. حقیقتش را بخواهید ما نسل جوان در اغلب موارد نمیدانیم در چه خاکی ریشه
دواندهایم و پیش از پیر شدن، فراموشی گرفتهایم. بویژه که گمان میکنیم احتمالا ادبیات با ما آغاز شده است. برای هر دستهای از شاعران هم برچسبی درست کردهایم که اگر عنوان آن مطابق میلمان نباشد حتی شانس یک بار خواندن آثار آن شاعر را به خودمان نمیدهیم. به نظر میرسد برچسبی که مانع خوانده شدن شعرهای خانم وحیدی بین نسل جوان شده، عنوان «شعر انقلاب» است زیرا به لطف پیشرفتها و مطالعه ادبیات غرب و آشنایی با شاعران فرنگی، به جامه روشنفکری ملبس شدهایم و خواندن اشعار بنیانگذاران شعر انقلاب که عموما به نظرمان شعارزده هستند و فقط از شهادت، انقلاب و جبهه صحبت میکنند، چیزی جز وقت تلف کردن نخواهد بود. به همین سادگی است که از کنار گنجینهای گرانبها عبور میکنیم، بیآنکه بدانیم شاعران انقلاب نیز عاشق
میشوند، مورد خطاب قرار میدهند و مورد عتاب قرار میگیرند، پس شعر عاشقانه
مینویسند. شاعران انقلاب هم طعم
سختیها و فقر را میچشند و گلایه
میکنند، پس شعر اجتماعی مینویسند.
حالا تنها میتوانم بگویم مهجور ماندن شعرهای سیمیندخت وحیدی در دوران ما، اجر انقلابی ماندن و تعهد او به مکتبی است که به آن اعتقاد دارد و محروم ماندن امثال بنده از مطالعه اشعار ایشان هم بیتردید جوابی ندارد جز آنکه «به درک عشق رسیدن همیشه مشکل بود».
اگر بهار نبودم تو گل نمیکردی
بدین قرار نبودم، تو گل نمیکردی
تو کوهساری و من در بلوغ چشمانت
گر آبشار نبودم تو گل نمیکردی
در این فضای مهآلود و سبز با دل تو
اگر که یار نبودم تو گل نمیکردی
به زیر شعله این آفتاب طاقتسوز
اگر غبار نبودم تو گل نمیکردی
در آسمان تو هر شب نبود ماه اگر
ستارهوار نبودم، تو گل نمیکردی
تو خشک بودی و من شاعری قریب، و من
در انتظار نبودم تو گل نمیکردی