دکترحسن خلیل خلیلی*: ظرفیت پذیرش حق، در نبود یا مقابل قدرت، شجاعت و درایتی را میطلبد که کمتر کسی را در این عصر و زمانه، با چنین خصیصهای میتوان جست! معمولا سخن حق وقتی در کنار قدرت نباشد، اعتراضی بیش به حساب نمیآید و اگر در مقابل قدرت باشد، چالشی است که نخبگان عصر ما معمولا از آن گریزانند! براستی حق چیست و «حقطلبی» چه جایگاهی در جنبشهای اجتماعی دارد؟ آیا حق، فینفسه حق است یا از نگاه توده و حتی برخی نخبگان، این قدرت است که جایگزین حق است؟ پیروی از قدرت- حتی قدرت مخالف با حق- چگونه پذیرفته و توجیه میشود؟ و جامعه طی چه فرآیندی، حق را قربانی قدرت میپذیرد؟واقعیت آن است که جامعه زمانی که معیار درستی برای تشخیص حق از باطل نداشته باشد، قدرت تمییز حق و باطل را نیز از دست خواهد داد و به ناچار در بازی قدرت گرفتار میشود و قدرت با به کارگیری ابزارهای توانمندی همچون رسانه، پول، موقعیت، ناآگاهی توده، ترویج ترس از قدرت و تبلیغ درماندگی اجتماعی و ... میتواند پوستین وارونهای را بر حق نهد و به خلق ارزانی دارد و در این میان، توده مردم جایگاه حق و قدرت را اشتباه گرفته و بر این اساس، تابع و پیرو قدرت میشوند. از توده انتظاری بیش از این نیست اما عجبا از نخبگان قوم که چگونه توان تشخیص حق و قدرت را از کف میدهند؟ فهم درست این مطلب که ظلم، تبعیض، فساد، شکاف طبقاتی و... ناحقیای است که حتی اگر از صاحبان قدرت سر زند باید محکوم شود و اگر استمرار یابد، آینده ملتی را از مسیر طبیعیاش خارج میکند و به ناکجاآباد میکشاند، چیزی نیست که امروز در توده و حتی تحصیلکردگان بتوان ردی از آن جست!از سوی دیگر، شیوه تفکر اغلب حاکمان نیز مبتنی بر «اختلاط قدرت و حق» است! و وسوسه درونی به سوی منفعت نیز زمینه مناسبی را برای پذیرش توجیهات نفسانی و پذیرش اختلاط قدرت و حق، تدارک میبیند. معمولا براساس «قانون هزینه/ منفعت»، میزان هزینه لازم برای پذیرش حق یا قیام برای احقاق حق در مقابل قدرت، ارزیابی و چنانچه نتیجه حاصله نفعی را در پی داشته باشد، بدان اقدام میشود، اگرنه سکوت ابزار مناسبی برای سرپوش نهادن بر اینگونه نفعسنجیهاست!صاحبان قدرت، چون نیک بر این قانون واقفند، با تبلیغات مکرر سعی در نمایش چربیدن هزینه حقطلبی در مقابل قدرتطلبی دارند و اینگونه به جامعه تلقین میکنند که قیام برای حق در مقابل باطل، نتیجهای جز ویرانی خانه امن و شادشان ندارد یا گاهی چنان در به رخ کشیدن قدرت ناداشته خویش افراط میکنند که جامعه را در سکون ناشی از ترس و در انتظار موعودی برای نجات، نگه میدارند. شیعه، رمز بقایش را در طول 1400 سال گذشته و در کنار صدها فرقه و مذهب و نحله متفرقه دینی، مدیون خصیصه بارز «حقطلبی» خویش است اما سکون و تسلیم در مقابل قدرت باطل، میتواند نقش انفعالی را برای این پیشتازی ایفا کند.«تهی شدن جامعه از اخلاق» نیز شیوه دیگر مقابله با حقخواهی و حقطلبی است. هرچه جامعه از رشد اخلاقی و ثبات شخصیتی کمتری برخوردار باشد، کمتر به حقخواهی و ظلمستیزی رو میآورد و بالعکس، توسعه کرامت انسانی و رشد فضایل در جامعه انسانی در کنار آگاهیبخشی نخبگان، راه را بر هرگونه قدرتطلبی کاذب و انحرافی مسدود میکند.معمولا جوامع؛ با ایمان، تعهد و اخلاقشان زندهاند. هرچه جامعه از این فضیلت اخلاقی محرومتر شود، لاجرم بیشتر در گرداب قدرتطلبیها گرفتار خواهد شد.تحریک «حس فردگرایی»، راهحل دیگری برای خروج جامعه از مسیر حقطلبی است. شیوع این تفکر که «من به بدبختی دیگران کاری ندارم»، دستاورد اصلی حکمرانی قدرتطلبانه است که ناشی از خاموشی وجدان اجتماعی و فقدان آگاهیبخشی است. در چنین جامعه زنگارزدهای، آینه یارای دیدن تصویر جامعه را دارد ولی جامعه نمیتواند تصویری درست از خود در مقابل آینه اجتماعی ببیند!«تخدیر جامعه» نیز شق دیگر گریز جامعه از جورستیزی است. تا زمانی که جامعه از آرامش ناشی از تخدیر لذت میبرد، حوصله مقابله با ناحقیها و ستمها را نخواهد داشت و حتی گاه، چشمان جامعه در مقابل فهم ظلم، کور میشود و تحمل این فکر که یک دنیا پر از آدمهای کور شدهاند نیز قابل تحمل نیست و این حیرتآور است که بعضی تا چه اندازه میتوانند فارغ از خود واقعی خویش باشند! هیچ جامعهای، یکدفعه کور نمیشود. «کوری اجتماعی»؛ وجدان اجتماعی را نیز که نیش دندانش، مانع اعتیاد به پلیدی و ظلمپذیری است، همراه خویش خنثی میکند. «ذهنیت اجتماعی» که عاجز از درک تصویر و شکل و رنگ حقیقی خود و صاحبان قدرت است، نمیتواند مانعی برای انحراف جامعه از مسیر تکاملیاش شود و در این اوضاع نابسامان اجتماعی، انسانهای کور اجتماعی، از شناختن همدیگر نیز ترس و واهمه دارند! تقصیر آنها نیست، بلکه وحشتی است که همه را درگیر خویش کرده است. در «یأس اجتماعی» حاصل از این رویکرد، سخن حق مانند جملهای که در یک دستگاه خودکار گیر کرده باشد و نسنجیده و در وقت نامناسب پخش شود، موجب آزار همگان میشود! اما واقعیت آن است که شمعی که راه را روشن میکند، خود را میسوزاند ولی راه را پرنورتر میکند. راه علاج را باید در «بیداری وجدان اجتماعی» جستوجو کرد. کاش روزی وجدان جامعه بیدار شود و غافلگیرش کند! جامعه باید به این درک درست دست یابد که برای خروج از «جهنم اجتماعی»، توقع کمکی از بیرون نمیتوان داشت و باید به «من واقعی خویش» رو آورد. خدایا! چقدر کوری اجتماعی سخت و طاقتفرساست. کاش میشد دید؛ حتی فقط سایههایی مبهم. کاش میشد جلوی آینه ایستاد و لااقل یک لکه سیاه را دید! انگار کوری کافی نبود، دست و پای جامعه نیز بسته است! و «خواب اجتماعی»، بهترین تسکین برای این فاجعه اجتماعی و «مرگ اجتماعی»، فرجام پلیدی است که برای جامعه انباشته از کوران اجتماعی میتوان تبیین کرد. و در پایان به جملهای از ژوزه ساراماگو، برنده جایزه نوبل ادبی سال 1998 در رمان «کوری» بسنده کنیم: «فکر نمیکنم ما کور شدهایم، ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند...».
* وکیل پایه یک دادگستری