بوده است فرحبخش فضای سفرش، آب
میخواست که باشد همه جا دور و برش، آب
جت اسکی و سدّ و لب ساحل همه دارند
یک نقطه یکسان، همگی هست دَرَش، آب
خون شد دل و بشکست کمر از غم فرزند
خوب است برای دل خون و کمرش، آب
ای کاش که سر در بغل عشق بمیریم
خوب است که بوده دم مرگش، بغلش، آب
پرسید پسر: «با چه بشویم غم دوریت؟»
گفته است به نجوا در گوش پسرش:«آب!»