مقدمه: 3 پرسش مهجور
دیدار رهبر حکیم انقلاب با اعضای جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام، همانند دیدار ایشان با نهادها و ساختارهای دیگر در سالهای اخیر، به محملی برای «ترغیب به انقلابی ماندن» و «ستودن انقلابیگری» تبدیل شد. این حجم از تأکید و حساسیت، بیسبب نیست و نباید بسادگی از کنار آن گذشت، بلکه باید نظر عمیق به آن افکند و دربارهاش آنچنان که درخور است، تأمل و تدقیق کرد. در یادداشت پیش رو، نگارنده میکوشد به 3 پرسش بنیادی درباره انقلابی ماندن و انقلابیگری پاسخ اجمالی دهد. نخست اینکه انقلابیبودن به چه معناست؟ انقلابیگری چیست؟ انقلابی کیست؟ نیروی انقلابی چه اوصافی دارد؟ چه خصوصیاتی، مرز میان انقلابی و غیرانقلابی را مشخص میکند؟ دیگر اینکه چرا باید انقلابی بود؟ چرا انقلابی ماندن، فضیلت است؟ انقلابیگری در دوره پساانقلابی چه توجیهی دارد؟ مگر انقلابیگری، خاص دوره انقلاب نیست؟ انقلاب که امری متعلق به گذشته است، چرا باید در دوره کنونی، همچنان برقرار باشد و بازتولید شود؟ اگر از انقلاب به نظام عبور کردهایم، چگونه میتوانیم اقتضائات انقلاب را با اقتضائات نظام، سازگار و مطابق کنیم؟ و در نهایت، این پرسش که ریشه این همه تأکید و اصرار رهبر انقلاب نسبت به انقلابی بودن چیست؟ چرا ایشان به طور مکرر، همگان را به انقلابیگری فرامیخوانند؟ مگر ایشان احساس میکنند انقلابیگری، کمرونق و رقیق شده است؟ آیا انقلابیگری در معرض خطر است؟ آیا آفتی به جان انقلاب افتاده است؟
۱- «انقلاب»، «انقلابی» و «انقلابیگری»؛ گرهگشایی معنایی
انقلاب اسلامی- که بهاصطلاح یک انقلاب اجتماعی بود- «افق فکری و فرهنگی تازه»ای را پیش روی ما قرار داد؛ افقی که از نظم مستقر قبلی، گسسته بود، بلکه در نقطه مقابل آن قرار داشت. در این فضای نو، «ارزشها»یی شکفتند و روییدند که ریشه در «تلقی قدسی از عالم و آدم» داشتند و واقعیتها را به گونهای متفاوت، تفسیر میکردند. خود انقلاب اسلامی به عنوان یک واقعیت، برخاسته از همین «نگاه نوپدید» بود، از این رو، کسانی که نتوانستند این «نگاه» را فهم کنند، از فهم «انقلاب اسلامی» نیز بازماندند و در مقام تحلیل و توضیح آنچه رخ داده بود، به بیراهه رفتند. در دوره پیشاانقلاب، انقلابی کسی است که با تکیه بر چنین نگاهی، به جریان انقلابی میپیوندد و مبارزه میکند تا انقلاب، کامیاب و غالب شود و در دوره پساانقلابی نیز، انقلابی کسی است که همچنان بر همان ارزشهای انقلابی اصرار میورزد و آنها را فریاد میزند. نیروی انقلابی در دوره پساانقلاب، باز هم انقلابی فکر و عمل میکند و به دنبال بهانههایی برای «عبور از انقلاب» نیست، بلکه سخت معتقد است در دوره پساانقلابی، همچنان باید ارزشهای انقلابی، مسلط و معتبر باشند و از هیچیک از آنها حتی اندکی عقبنشینی نشود. به این ترتیب، دوره پساانقلاب، دوره «پایان یافتن» و «منقضی شدن» انقلاب نیست، بلکه دورهای است که متأثر از انقلاب است و انقلاب آن را رنگآمیزی و مهندسی کرده است. «تاریخ پساانقلاب» در امتداد «تاریخ انقلاب» و ذیل آن است، نه مستقل و بریده از آن. به عبارت دیگر، دوره پساانقلاب بر اساس نظام معنایی و افق معرفتی که انقلاب آفریده است، طراحی میشود و انقلاب بر آن سایهگستر است. به این سبب، تعبیر «پسا» بر «حضور» و «فاعلیت» انقلاب دلالت دارد و نه بر «غیبت» و «تمام شدن» آن.
۲- «انقلابی بودن» و «انقلابی ماندن»؛ حاجت به تداوم انقلاب
کسانی که انقلاب را به پیروزی رساندند، انقلابی بودند؛ یعنی مبارزه را بر سکوت و سازش ترجیح دادند و به کمتر از انقلاب، راضی نشدند و خطرها و تهدیدهای ناشی از انقلابیگری را به جان خریدند. روشن است انقلاب، بدون انقلابیگری کامیاب نمیشود و نقطه پایانی مسیرهای دیگری همچون اصلاحخواهی، وقوع انقلاب نیست. پس هنگامی که حاجت به انقلاب است، چارهای جز انقلابیگری نیست و «انقلاب» جز با «انقلابیگری» محقق نمیشود. حال مسأله این است که در دوره پساانقلابی که «انقلاب» به طور طبیعی، به «نظام» تبدیل شده و مطالبات و خواستهها از قالب «نهضت» به قالب «نهاد» ریخته شده است، انقلابیگری چه توجیه و کارکردی دارد؟! این «انقلاب» است که محتاج انقلابیگری است، نه «نظامسازی» و «حکمرانی». پس قواعدی که به کار «انقلاب کردن» میآید، با «حکومت کردن» سازگار و همخوان نیست. پیروزی انقلاب، به معنی پایان انقلابیگری و آغاز حکمرانی ساختاریافته و چارچوبمدار است. این تحلیل، صحیح نیست، چون مقصود از انقلابیگری در دوره پساانقلاب، شوریدن ضد نظام سیاسی برخاسته از انقلاب نیست و قرار نیست همچنان، ساختار رسمی نادیده گرفته شده و نسبت چالشی و اصطکاکی با آن برقرار شود، بلکه غرض این است که نیروهای انقلابی، از «ارزشهای انقلابی» عبور نکنند و به «محافظهکاری» و «مصلحتاندیشی» رو نیاورند و از اصول و قواعد اساسی انقلاب، عقبنشینی نکنند. این امر از آن جهت اهمیت وافر دارد که در دوره پساانقلاب، بخشی از نیروهای انقلابی بنا به دلایل یا عللی، دچار «تغییر و فرسودگی ایدئولوژیک» میشوند و از آرمانهای انقلابی و ساختارشکنانه خویش صرف نظر میکنند و اسیر «روزمرگی» و «بوروکراسی» یا مجذوب «ایدئولوژیهای دیگر» میشوند. به بیان دیگر، تا هنگامی که انقلاب به پیروزی نرسیده و مبارزه جریان دارد و نظم طاغوتی، مقاومت و سرکوب میکند، نیروهای انقلابی هیجان و حرارت و انگیزه دارند و از آرمانهای خود عقبنشینی نمیکنند اما هنگامی که انقلاب به پیروزی میرسد و نیروهای انقلابی، خودشان قدرت را به دست میگیرند، چهبسا از راه رفته بازگردند و شعارها و مقاصد انقلابی را به فراموشی بسپارند. در این حال، انقلاب از هدفها و غایاتش دور میشود و نیمهکاره، رها میشود. درحالی که انقلاب یک واقعیت «دفعی» و «لحظهای» نیست که ناگهان پدید آید و تمام آرمانهایش محقق شود، بلکه واقعیتی «تدریجی» و «مرحلهای» است. از اینرو باید در دوره پساانقلاب، نگاه انقلابی را تداوم داد تا انقلاب به طور کامل، مسیرهایی که وعده داده بود را بپیماید و به جامعه آرمانیاش دست یابد. اگر چنین نشود، انقلاب صرفا در براندازی نظام سیاسی و جابهجایی حاکمان، خلاصه شده و دگرگونی ماهیتی و مضمونی رخ نداده است. بنابراین نیروهای انقلابی باید با همان عزم راسخ و مستحکم، به «خط انقلاب» وفادار بمانند و انقلاب را ادامه دهند تا نتایج عینی و حقیقی انقلاب، آشکار شود. افزون بر این، نباید «ارزشهای انقلابی» از صحنه دغدغهها و حساسیتهای نیروهای انقلابی حذف شوند، «روشهای انقلابی» نیز باید همچنان معتبر انگاشته شوند، بویژه در زمینه مواجهه با تجدد یا دشمن بیرونی، نباید «سازشکاری» بر «انقلابیگری» سایه افکند و محدودیتهای خود را بر انقلاب تحمیل کند، بلکه انقلاب باید فارغ از تنگنظریها و محافظهکاریها به موضعگیریهای قاطعانه خود ادامه دهد و هرگز مبتلا به «انفعال» و «وادادگی» و «خودباختگی» نشود. چنانچه در این باره سهلنگاری شود، نظام سیاسی ممکن است بتدریج از همه غایات و مقاصد انقلاب، «عقبنشینی» کرده و به انقلاب بهمثابه یک «واقعیت تاریخی درخشان» نگریسته شود که درخور «تمجید» و «تکریم» است اما نباید آن را از «زمانه خویش» خارج کرد و توقع داشت با وجود استقرار نظام سیاسی، همچنان انقلابی فکر و عمل کرد.
۳- انقلاب، در «خطر» است؛ فروبردن انقلاب در مرداب تجدد
حساسیتها و دغدغههای فراوان رهبر حکیم انقلاب درباره «انقلاب» و «انقلابی ماندن»، ریشه در واقعیتهایی دارد که ایشان میبینند و نمیتوانند نسبت به آنها بیتفاوت و خاموش باشند. اگرچه انقلاب، مقاوم و مقتدر ایستاده و دشمنان خویش را به چالش میکشد اما در عین حال، تهدیدی از درون، متوجه آن است که ویرانگر و مخرب است و آن تهدید این است که کسانی در درون جبهه انقلاب حضور دارند که به «ایدئولوژی انقلابی» اعتقادی ندارند و بر این باورند دوره انقلابیگری به سر آمده و نباید در گذشته متوقف ماند.
غیرانقلابیها چون خودشان «استحاله» شدهاند، میخواهند انقلاب را نیز استحاله کنند؛ قصد دارند انقلاب را به گونهای «تفسیر» و «توجیه» کنند که با وضع جدیدشان مطابق باشد تا شکافشان با انقلاب آشکار نشود؛ اندیشیدهاند که چگونه میتوان بیسروصدا از ارزشهای انقلاب دست کشید و عقبنشینی کرد. انقلابیهای شرمنده و پشیمان معتقدند عقل انقلابی، «بیعقلی» است و با چنین عقلی نمیتوان جامعه را تدبیر کرد؛ قواعد «انقلاب کردن» و «حکومت کردن» با یکدیگر تفاوت دارند؛ هنگامی که «انقلاب» به «نظام» تبدیل میشود، باید انقلاب را «تمامشده» در نظر گرفت و امثالهم. هر چند انقلاب در برابر تجدد شکل گرفت اما اینان میخواهند انقلاب را در مرداب «تجدد جهانیشده» غرق کنند و برای این منظور باید انقلاب، «انقلابی» نباشد و در واقع باید خود «انقلاب» نباشد و از میدان به در شود. باید از خود تهی شویم تا بتدریج در تجدد جهانیشده، «هضم» و «حل» شویم. اینان از «همسویی با روند اجتنابناپذیر جهانی شدن» سخن میگویند، در حالیکه غرضشان «عقبنشینی» است.
نتیجهگیری: «انقلاب» را دریابیم!
نه فاصله میان «انقلاب» و «ضدانقلاب»، چندان زیاد است و نه پیمودن این فاصله، نمایان و آشکار است. از این رو، رهبر انقلاب در طول دهههای پس از رحلت حضرت امام خمینی، همواره نسبت به این مسأله سرنوشتساز، هشدار دادهاند. دوگانههایی از قبیل «صورت/ سیرت»، «ظاهر/ باطن»، «جسم/ روح»، «قالب/ مضمون»، «پوسته/ مغز»، «موجودیت/ هویت» و... که در گفتارهای ایشان تکرار شده، معطوف به همین دغدغه است. مقصود ایشان از تعبیر لطیف «سکولاریسم پنهان» این است که نیروهایی در عرصه سیاسی و اجتماعی، میخواهند مغز و جوهر انقلاب را متلاشی کنند و فقط پوسته و جسمی بیتأثیر از آن به جا نهند. اگر چنین شود، نهتنها حرکت تکاملی انقلاب متوقف خواهد شد، بلکه انقلاب از دست خواهد رفت. حضرت آیتالله العظمی خامنهای به عنوان ولیفقیه و رهبر انقلاب اسلامی، چون حفاظت و پاسداری از ایدئولوژی انقلاب را برعهده دارند- و از اینرو، به تعبیر استاد شهید مطهری، ولایت فقیه بیش از هر چیز، ولایت ایدئولوژیک است- باید نسبت به آنچه بر انقلاب میگذرد، حساس و دغدغهمند باشند و اگر خطری را مشاهده یا پیشبینی میکنند، آنقدر به آن اشاره کنند و از آن سخن بگویند که دیگران از خواب غفلت برخیزند و آن را دریابند.
منبع: Khamenei.ir
*عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی