مهدی محمدی: یکم- شدت تحولات در منطقه خاورمیانه اکنون بسیار بالاست. بازیگران مختلف گویی به این نتیجه رسیده باشند وقت در حال از دست رفتن است، با سرعت تصمیمهایی میگیرند و با سرعت بیشتری درصدد اجرای آنها هستند. برخی تصمیمها هم هنوز گرفته نشده و برخی دیگر در شرایطی کور و پرابهام اتخاذ میشود، طوری که انگار صاحبان آنها فقط میخواهند کاری کرده باشند، بدون آنکه درک روشنی از تبعات آنچه میکنند، داشته باشند. در این شرایط، از اهداف میتوان حرف زد اما از برنامهها- به طور کامل- نه! برخی بازیگران هنوز حتی نمیدانند چه هدفی را باید انتخاب کنند. فقدان استراتژی، خود به یک استراتژی تبدیل شده و درباره یک مساله گاه بیش از 10 مسیر وجود دارد که همه ظاهرا بنبست است. در چنین شرایط پیچیدهای فقط میتوان از سناریوهای محتمل سخن گفت و جایی برای پیشبینی باقی نمیماند.
دوم- اصل بنیادین توصیفکننده همه تحولات این است که نظم مبتنی بر بسیج تکفیریگری علیه مقاومت به پایان رسیده و ایران در حال تحمیل اصول خود به خاورمیانه پساداعش است. بنابراین رقبا و دشمنان ایران و مقاومت ظاهرا جمع شدهاند تا از واگذاری کامل منطقه به ایران-به تعبیر خود- «پیشگیری» کنند. این تئوریای است که با آن میتوان مجموعه وسیعی از تحولات، از استعفای حریری در لبنان تا راهبرد اعلامی ترامپ و اجرای کاتسا را توجیه کرد. آمریکا و متحدانش احساس میکنند بازی را به نحو دردناکی باختهاند و ماجرایی که بنا بود به اضمحلال ایران بینجامد، آن را به نحو غیرمنتظرهای قدرتمند کرده است.
در این شرایط است که بازیگران مختلف سعی میکنند هدفهای جدید انتخاب کنند. آمریکا هدف «بازطراحی خاورمیانه» را رها کرده و به «بالانس» نیروها میاندیشد. اسرائیل از هدف «فرسایش مقاومت» فاصله گرفته و بیشتر به «جلوگیری از مماس شدن ایران با مرزهای خود» میاندیشد. سعودی هدف «قدرت اول منطقه شدن» را وانهاده و به «یارگیری درون یک ائتلاف» میاندیشد. همه اینها نشاندهنده آن است که هدفهای پیشین دیگر قابل دستیابی نیست و هدف جدید در یک جمله این است که «ایران و مقاومت از این جلوتر نرود».
سوم- اصل بنیادین دیگر این است که دولت آمریکا در تلاش برای احیای اهرمهای خود در منطقه است اما در میانه این تلاش دریافته برخی اهرمها را دیگر در اختیار ندارد. این استدلال ترامپ که برجام دست و پای آمریکا را برای مقابله با ایران بسته، کاملا مضحک است، چرا که آمریکا اگر کاری نکرده، توان آن را نداشته و اگر توان کاری علیه ایران را داشته، برجام هرگز آن را بازنداشته است. مهمترین ابزار در اختیار آمریکا تحریم است که به رادیکالترین شکل ممکن آن را به کار گرفته و ظاهرا پس پرده از برجام سپاسگزار هم هست که مانع پاسخ موثر ایران به تحریمها میشود. با این حال، آنچه واشنگتن را آزار میدهد این است که آمریکا فاقد «گزینه موثر» برای تغییر معادلات منطقه است. ترامپ حس میکند آمریکا بشدت عقب مانده اما روشی هم برای جبران این عقبماندگی در اختیار ندارد. در بهترین حالت، آمریکا در تلاش برای توانمند کردن بازیگران منطقهای علیه ایران است اما همزمان و به طور فزاینده حس میکند تقویت این دولتها مستقیما به معنای تقویت افراطگرایی است که اکنون از کنترل خارج شده و در حال هدف گرفتن غرب است. تناقض راهبرد آمریکا دقیقا در اینجاست که برای مبارزه با ایران باید همزمان هم افراطگرایی را تقویت کند و هم از سرایت خطر آن به غرب جلوگیری کند و این تقریبا غیرممکن است. آنچه وضع را برای آمریکا وخیمتر کرده این است که نایبان منطقهای آن، بیش از یک حد معین قابل توانمندشدن نیستند و فیالمثل سعودی هر چه هم اسلحه بخرد و پیرمردها را بازنشسته کند، باز نمیتواند با راهبرد قبایلی و بدوی فعلی از عهده پیچیدگیهای خاورمیانه برآید. گذشته از این، بنبست راهبردی آمریکا آنجاست که دیگر نه فقط از نایبان بلکه از خودش هم کاری ساخته نیست. باتلاق یمن روز به روز عمیقتر میشود و با هیچ روش نظامی نمیتوان آن را خشکاند. سعودی و آمریکا میگویند ایران در حال ایجاد حزباللهی دیگر در یمن، عراق و سوریه است غافل از اینکه اگر هم گروهی مانند حزبالله در این کشورها شکل بگیرد، قبل از هر چیز محصول ظلمی است که از جانب آمریکا، داعش و متحدان آنها بر مردم این کشورها رفته است.
چهارم- اصل بعدی که باید به آن توجه کرد اینکه اگرچه درست است که ائتلافی علیه «مقاومت پیروز» شکل گرفته اما این ائتلاف اولا گزینهای برای عقب راندن مقاومت ندارد و ثانیا هدف آن جلوگیری از بدتر شدن اوضاع است نه پیروزی. این ائتلافی از سر ترس است، نه برای پیروزی، لذا بیشتر به تخریب بازی مقاومت میاندیشد تا ابتکار عمل. بازیگرانی خام به کاری بزرگ گماشته شدهاند، از این رو در شرایطی بشدت حساس تصمیمهای کاملا کودکانه میگیرند. نمونه واضح این بازیگران محمد بنسلمان سعودی است که شطرنج را مثل کرگدن بازی میکند. فیالمثل در حالی که ظاهرا آمریکا و سعودی با راهنمایی اسرائیل تصمیم گرفتهاند با قدرت حزبالله در لبنان مقابله کنند، سعودی مهمترین مهره غرب در لبنان یعنی سعد حریری را به جای تقویت، حذف میکند! شاهکار دیگر محمد بنسلمان این است که در یک رقابت کودکانه با ایران در حال سست کردن پایههای وهابیت در سعودی است، غافل از اینکه وهابیت ستون نفوذ منطقهای عربستان است و خدمتی بزرگتر از تضعیف آن به ایران نمیتوان کرد. وضع چنان پیچیده است که حتی بازیگران هوشیاری چون صهیونیستها هم اشتباههای فاحش میکنند. نمونه اعلای این اشتباهات جلو انداختن پروژه خام و نارس استقلال کردستان بود که به جای بدل شدن به تهدیدی برای ایران هم روابط ایران و ترکیه را ترمیم کرد و هم تهدید کردستان مستقل را تا آینده قابل پیشبینی از میان برداشت. فشار شکستهای پی در پی، سعودی را هم وادار به یک اشتباه تاریخی کرد و آن اعلان جنگ علیه قطر و سوق دادن آشکار آن به سمت ائتلاف ایران و ترکیه بود، آن هم در حالی که قطر در 5 سال گذشته یکی از ستونهای راهبرد ضدمقاومت در سوریه بوده است. این نشاندهنده این است که برخی بازیگران وقتی هیچ تصمیمی نمیگیرند و هیچ کاری نمیکنند، وضعشان بهتر از زمانی است که تصور میکنند در حال خلاقیت و دارای ابتکار عملند. ویژگی باتلاق دقیقا همین است که هر چه دست و پا بزنید، بیشتر فرومیروید.
پنجم- آخرین اصل این است که من تصور میکنم راهبرد ضدمقاومت بشدت مردممحور است و روی تقویت میانهروهای غربگرا تمرکز دارد. آمریکا به استراتژی سنتی ترکیب تندروها و میانهروها رو آورده و بویژه در ایران و لبنان روی غربگرایان حساب کرده است. تمرکز جدی آمریکا بر استفاده از گزینه تحریم هم ریشه در همین طمعی دارد که به ایجاد شکاف میان مردم و مقاومت بسته است. حتی میتوانید حذف حریری از بیروت را هم از این زاویه بنگرید. برای این راهبرد البته، روی کار بودن فردی مانند ترامپ در آمریکا یک فاجعه تمام عیار است، چرا که تتمه اعتبار نداشته آمریکا برای رهبری غربگرایان را هم بر باد داده است. این جایی است که مقاومت باید درباره آن هوشیار باشد. بقیه صحنهها با سهولت بسیار بیشتری قابل مدیریت است.