printlogo


کد خبر: 184209تاریخ: 1396/8/20 00:00
گفت‌وگوی «وطن‌امروز» با سجاد سامانی، شاعر جوان
غزل، پریزاده شعر فارسی

مهدی  چراغ‌زاده: سجاد سامانی متولد ۱۴ دی 71 در تهران است. در دوران دبیرستان ریاضی و فیزیک خوانده اما برای پیش‌دانشگاهی تصمیم می‌گیرد به علوم انسانی تغییر رشته بدهد تا جدی‌‌‌‌‌‌تر وارد دنیای ادبیات شود. ورودش به دنیای شعر به دوران راهنمایی بازمی‌گردد، زمانی که تحت تاثیر یکی از دوستانش هوس شعر گفتن می‌کند و کم‌کم به صورت جدی وارد عرصه شعر شده و در 18 سالگی حائز رتبه برتر شعر دانش‌آموزی می‌شود و بعد از آن توفیق شعرخوانی محضر رهبر معظم انقلاب را پیدا می‌کند و مدتی بعد به پیشنهاد برخی اساتید شعر و ادبیات تصمیم به چاپ کتاب «ایما» می‌گیرد. چندی پیش گفت‌وگویی داشتیم با این شاعر جوان و موفق.
***
 آقای سامانی! نخستین جرقه‌‌های شعری شما، کجا زده شد و چه زمانی متوجه شدید می‌توانید شعر بگویید؟
کلاس دوم یا سوم راهنمایی مثل خیلی از دانش‌آموزان سرگرم درس خواندن بودم تا اینکه خیلی اتفاقی یکی از دوستان همسن و سال‌مان دفتر شعرش را که در آن ترانه‌‌های محاوره گفته بود به مدرسه آورد و به بچه‌ها نشان داد؛ بچه‌ها می‌خواندند و خیلی خوش‌شان ‌آمده بود. برای من هم جالب شد و شعرهایش را خواندم و با خودم گفتم مگر همه نمی‌توانند یک چنین چیز موزونی بگویند که مثلا آهنگین باشد و قافیه داشته باشد؟ گفتم من هم امتحان کنم و یک چند خطی بگویم و دورهمی با بچه‌ها بخوانیم. بیشتر شعرهایی که گفتم جنبه طنز داشت و بچه‌ها خوش‌شان آمد. بعدا به خواست خدا معلم ادبیات‌مان که شعرهای محاوره‌ام  را برایش خواندم، خیلی مرا تشویق کرد. در مسیر خانه به مدرسه یا برعکس، روی ریتم‌هایی که توی ذهنم بود -که بعدها فهمیدم همان وزن‌هاست- یک چیزهایی با زبان محاوره می‌گفتم. حالا شاید اشعار عاطفی یا آیینی بود. شاید یک دفتر 40 یا 50 برگ در همان فضای شعری سرودم.  به دلیل اینکه از همان اول هم یک مقدار بلندپرواز بودم- نه اینکه خیلی به صورت جدی فکر کنم- این در ذهنم بود که مثلا این اشعار دفتر یا کتابی شود. رفته‌رفته سرودن شعر من روی ریل افتاد و بعدها که چند موسیقی سنتی شنیدم، به شعر کلاسیک علاقه‌مند شدم و به سمت غزل رفتم. در این مسیر اساتیدی که در دبیرستان داشتم و قبل از همه اینها، خانواده‌ام تشویقم می‌کردند. من اولین دفتر شعری که گفته بودم را به پدر و مادرم نشان نداده بودم و بعد به خواهرم که خیلی کوچک بود، گفته بودم. فکر می‌کردم آنها شاید استقبال نکنند ولی واکنش آنها بر عکس تصورم بود.
  نخستین غزل‌تان یادتان است؟
نخستین غزلم که بشود گفت فرم غزل را گرفته بود در کتابم هم هست. منتها 3 سال پس از چاپ کتاب، 2 بیت آن را کاملا عوض کردم ولی ابیاتی که از همان موقع مانده این است:
تا زمانی که جهان را قفسی می‌دانم
 هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم
گریه‌ام  باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندان لب و شادند که من گریانم
حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم
این غزل به صورت کامل در کتاب هست.
 بحث کتاب را گفتید؛ بعضی‌ها سر چاپ کتاب شاید خیلی وسواس و نگرانی از اینکه نتیجه آن چه خواهد شد، دارند؛ از تجربه چاپ کتاب بگویید، تجربه موفقی بود یا نه؟
من در هر مساله‌ای خیلی مشورت می‌کنم. مثلا در یک حوزه‌ای که می‌خواهم کاری انجام دهم سعی می‌کنم با آدم‌‌های همان حوزه مشورت کنم و فکر می‌کنم کار درستی است. کتاب هم همین‌طور است. یک تعدادی شعر برای خودم گفته بودم و با حلقه دوستانی که داشتیم، می‌خواندیم منتها برای اینکه این چه زمانی کتاب شود؟ اصلا کتاب بشود؟ چه سالی چاپ کنم؟ اگر در حد یک کتاب بود و کتاب شد،‌ آیا آن را می‌خرند؟ آیا سن
22 سالگی، سن مناسبی است؟ برای همه این سوالات سعی کردم نظر کسانی را که ریش‌سفیدان ادبیات هستند بگیرم و در مجموع به یک نظری برسم. آن موقع سنم کمتر بود و چیزی از مقتضیات این بحث نمی‌دانستم ولی وقتی شعرها به یک تعداد رسید، به پیشنهاد اساتیدی که خدمت‌شان بودم، کتاب را چاپ کردم.
 اساتیدتان چقدر موثر بودند؟
آن موقع که کتاب چاپ می‌کردم سعی کردم مشورت اساتید و خیلی از بزرگواران را بگیرم. برخی اساتید وجه شاعری بیشتری داشتند و بعضی وجه منتقدی. اکثر این بزرگان بعد از چاپ کتاب به من لطف فراوان داشتند. بعضی از بزرگواران نیز قبل از اینکه کتاب شود، لطف کردند شعرم را در صفحات اجتماعی خودشان گذاشته بودند.  در مجموع با مشورت‌هایی که گرفتم، اساتید تقریبا متفق‌القول بودند که در سال 94 کتاب را چاپ کنم.
 برخی می‌گویند اگر تا قبل از پختگی کامل در شعر، کتاب چاپ کنید، در آینده شاید از بعضی شعرهای‌تان خجالت بکشید؛ نظرتان در این‌باره چیست؟
فرض کنید ما 10 شعر سروده باشیم، به احتمال زیاد از دهمین شعر بیشتر خوش‌مان می‌‌‌‌‌‌‌‌آید، زیرا تجربه‌مان بیشتر شده است. به هر حال شاعر با شعرهایی که اخیرا سروده، ارتباط بیشتری برقرار می‌کند. اگر شاعر در 25 سالگی کتابی را چاپ می‌کند شاید در 35 سالگی خیلی غزل‌های گذشته‌‌‌‌‌اش، سر شوقش نیاورد اما باید به هر حال کتاب یک حداقلی داشته باشد تا پس‌فردا اگر منتقدی کتاب را دستش گرفت نتواند بگوید مثلا ضعف تألیف دارد یا یک لیست از ایرادات فاحش پیدا کند. اگر واقعا شاعری در این مرحله است، من هم نظرم این است که شعر را چاپ نکند و حتی در شبکه‌‌های مجازی هم آن را منتشر نکند.
 شما معتقدید شعر باید یک حداقل‌‌‌هایی را داشته باشد، به نظرتان اشعار خود شما آن حداقل‌ها را دارد؟
به هر حال شعرهای من هم ایراد داشت اما سعی کردم درباره شعرها نظر بگیرم و بود مواردی که گفتند این قسمت از نظر فنی خوب نیست و من هم اصلاح کردم. برخی از این انتقادها در هیچ کتابی نیست و سینه به سینه منتقل شده است و باید یک ریش‌سفیدی بگوید. اینها را برطرف کردم و در موارد اختلافی جاهایی نظر خودم را اعمال کردم که شعر غلط نبود و بحث سلیقه بود ولی اگر اشتباهی بود، اصلاح می‌کردم و اگر شعر قابل اصلاح نبود، آن را کنار می‌گذاشتم. ما نباید به جایی برسیم که بگوییم این کتاب اول است و نمی‌شود کاری کرد.
 شما را بیشتر به عنوان یک شاعر عاشقانه‌سرا می‌شناسند، آیا در حوزه‌‌های دیگر شعر هم فعالیت دارید؟
شاید 70 درصد کتاب من اشعار عاشقانه و 30 درصد آیینی به آن معنای مصطلح آیینی باشد. منتها در همان عاشقانه در بیتی ممکن است منظور من شخصیت والایی بوده اما تاکید مستقیمی نشده تا مخاطب بتواند آن را برای مخاطبی که ارزشمندتر از دیگران است، بیان کند.  من دوست دارم شعرهایم در این فضا باشد؛ یعنی شعر عاشقانه کف زمین سیر نکند و اگر کسی این را خواند بتواند بنا بر آن درکی که از خوانش دارد، آن را برای مخاطبش بخواند. شاعر زمانی که سبکش را انتخاب می‌کند باید ببیند در آن سبک چه کسانی قله بودند. در همین شعر کلاسیک، بسیاری از غزل‌های 3 یا 4 شاعری که مفاخر ادبیات هستند، همینگونه است. هر چند جناب حافظ قطعا قابل مقایسه نیست ولی اگر از این وجه به آن نگاه کنیم، امکان و روش‌های متفاوتی به مخاطب می‌دهد و اگر یک مقدار در شعر ریزتر شویم، می‌توانیم بگوییم فلان بیت اشاره‌ای به روایتی حکمت‌آموز دارد. من دوست دارم در این مسیر باشم و در غزل کلاسیک این مسیر را بروم.
 چرا در میان همه فضاهای شعری، عاشقانه سرودن را انتخاب کردید و سراغ موضوعات اجتماعی، دفاع مقدس، آیینی و... نرفتید؟
آن چیزی که ابتدا سراغش رفتم و باعث شد به خاطر آن به سمت شعر بروم قالب غزل و آن فضایی بود که غزل‌‌های قله‌‌های ادبیات مانند حافظ و سعدی داشتند، بنابراین با این پیش‌فرض سراغ آن رفتم، یعنی هر چیزی به غیر این بود شاعر نمی‌شدم. همین الان اینطور است و اگر اتفاق X در جامعه بیفتد من لزوما آنجا در لباس شاعر ظاهر نمی‌شوم، زیرا لزوما قالب شعری را که خودم بلد هستم مفید و متناسب با مضمون و مفهوم نمی‌بینم و درباره خیلی موضوعات می‌روم یا درباره‌‌‌‌اش یک پست اینستاگرام می‌گذارم یا مقاله‌ای می‌نویسم که آن فرم اثرگذارتر باشد.  در شعر هم معتقدم درستش همین است. همه قالب‌هایی که با آن سروکار داریم صرفا این نیست که ترتیبی در ردیف و قافیه‌‌‌‌اش داشته باشد. یعنی غزل ردیف و قافیه‌‌‌‌اش این است و هرگونه محتوایی را می‌توانیم با این فرم بگوییم یا قصیده با آن شخصیت و لباسی که پوشیده، می‌توانیم هر آدمی را در آن، جا بدهیم. خود قالب و فرم فی ‌نفسه حال و هوایی دارد.  خیلی‌ها مخالف سرودن غزل در قالب دیگری هستند. این به این معنی نیست که کسی نمی‌تواند غزل اجتماعی بگوید اما من از شخصیت غزل چنین درک می‌کنم که غزل پریزاده شعر فارسی است. تغزل یکی از مهم‌ترین مولفه‌هایش و عاطفه مهم‌ترین نکته‌‌‌‌اش است. در قالب‌های دیگر هر کدام مولفه‌‌های مختلفی دارند. من فکر می‌کنم اگر خودم قرار بود درباره یک اتفاق سیاسی که امروز افتاده است، شعر بگویم، هرگز سمت غزل نمی‌آمدم. منظورم آن نوع غزلی است که خودم کار می‌کنم، چون درک از غزل هم متفاوت است و انواع سبک‌های غزل داریم. شاید یکی زبانش، زبانی باشد که به این کار بخورد. من فکر می‌کنم شخصیت غزل محتوای عاطفی و لطیف دارد که درجه اعلای آن عرفان است و معنای ارزشمندی منتقل می‌کند، یعنی اگر غزل عاشقانه می‌گویید در آن به عنوان مثال باید مفهوم «وفاداری» ارزش باشد. من فکر می‌کنم بین محتوا و فرم یک پیوستگی وجود دارد؛ معتقدم موفق‌ترین نمونه غزل، غزل عاشقانه است. در این سبک اگر بخواهیم غزل آیینی هم بگوییم و مستقیما به اهل بیت(ع) اشاره کنیم، وجه عاطفی‌‌‌‌اش باید بسیار زیاد باشد. من سعی کردم در غزلی که برای حضرت علی‌اکبر(ع) سرودم، دست روی وجه عاطفی بگذارم، زیرا غزل چنین شخصیت و فرمی دارد. اگر می‌خواستم شعر حماسی بگویم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، آن را در فرم دیگر می‌سرودم. به‌عنوان مثال غزل حضرت علی‌اکبر(ع) آخرش اینطور تمام می‌شود که «زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافی‌ است/ مباد شاهد جان دادن پسر، پدری» ادبیات این غزل به شعر نئوکلاسیک می‌خورد. این متفاوت است با یک شعری که برای یک مداحی گفته می‌شود؛ نه اینکه این خوب باشد و آن بد، منظورم این است که جایگاه متفاوت است و فرم نقشی دیگر بازی می‌کند و باید متناسب با آن فرم یک نوع زبان و محتوا و یک نوع مقتضیات را رعایت کرد.  
 تعریف شما از شعر نئوکلاسیک چیست؟ آیا شعر نئوکلاسیک از شعر کلاسیک و گذشته شعر فارسی جداست؟
آنگونه که تعریف کرده‌‌‌‌اند، شعر نئوکلاسیک از گذشته شعر فارسی بریده نیست. ممکن است در یک جای دنیا گفته باشند بی‌خیال گذشته ادبیات‌مان شویم و همه ساختارها را بشکنیم و کار صرفا نویی ورای اینکه خوب است یا بد، درست کنیم. در نئوکلاسیک اینگونه نیست و ما یک گذشته خیلی خیلی افتخار‌آمیز داریم. نظر من هم این است. فکر می‌کنم در شعر هم همین است. همیشه باید پلی به گذشته زده و از تجربیات‌شان استفاده کنیم. به عنوان مثال اگر آنها گفتند «من را» غلط است و به موسیقی ضربه می‌زند، نشان می‌دهد مدت‌ها روی این موضوع فکر کرده‌‌ و به این نتیجه رسیده‌اند؛ یعنی زیبایی‌شناسی آنها به این نتیجه رسیده است. بنابراین ما به این احترام بگذاریم و قواعد را رعایت کنیم. شعر نئوکلاسیک به گذشته پایبند است و وقتی می‌خواهد به عرصه بیان برسد، این خوب و نو بودن با یک نگاه جدیدتر و با زبانی که مردم امروز بفهمند، تولد پیدا می‌کند. این شعر به صورتی باید بیان شود که اگر 200 سال بعد شعر را خواندند، بفهمند که این برای دوران صائب نیست. این شعر برای فلان دوران است. این شعر نئوکلاسیک خیلی مولفه دارد که باز در آن هم ممکن است تفاوت نگاه وجود داشته باشد- و دارد- یکی از مولفه‌‌های این شعر این است که کلی‌گو است و برای همین در آن خیلی از موضوعات را می‌توان مطرح کرد. البته موضوعاتی را نیز نمی‌توان مطرح کرد و بهتر است در فرم دیگری برای مخاطبی که تعریف شده است، بیان کرد. اگر بخواهم آن را در یک جمله تعریف کنم باید بگویم شعر نئوکلاسیک شعری است که نگاه به گذشته دارد و زبانش زبان حاضر امروز است.
 نگاه شما به شعر برای تفنن است یا برای بیان دغدغه‌ها؟ یعنی بیان دغدغه انسان، جامعه، زندگی مدرن و مسائل پیرامونی است یا صرفا مثلا شعر عاشقانه‌ای است که دختر یا پسری برای همسر یا معشوقه‌‌‌‌اش می‌خواهد بخواند یا بفرستد؟
شعر عاشقانه به معنای واقعی با چیزی که در سوال است متفاوت است. از عشق، محتوایی ارزشمندتر نداریم. اما به هر حال مثلا یک شاعری بود که بعد از هر اتفاقی شعر سیاسی می‌گفت. اتفاقا خوب هم شعر می‌گفت و این کار لازم هم هست. من آن زمان سنم خیلی کمتر بود و چنین کاری کردم و برای آن شاعر فرستادم. آن شاعر توصیه کرد تو بر اساس برداشتی که از شعر داری، راه خودت را ادامه بدهی بهتر است. بعدها آن شاعر هم در فضای شعر نو و عاشقانه آمد و اصلا موفق نشد. یعنی این به جنس آدم‌ها و نوع برداشت‌شان و توانایی‌شان در شعر بستگی دارد.  شاید شعر اولویت زندگی من نباشد اما شاید یک کس دیگر بیاید و پروفایل و اینستاگرامم را باز کند فکر کند من صبح تا شب شعر می‌گویم. الان هم اولویت زندگی من لزوما شعر گفتن نیست و مثلا من شاید 10 تا مقاله بنویسم که لزوما دیده نشود یا در تحصیلم موفقیتی داشته باشم. الان هم اولویتم شعر نیست، منتها وقتی بخواهم برای آن شعری که بلد هستم، وقت بگذارم، سعی می‌کنم حرفم غلط و منفی نباشد که بشود گفت حرف اشتباهی است و نباید زده شود. در درجه دوم سعی می‌کنم شعرم مفهوم و معنایی را منتقل کند که مد نظرم بوده و بر همین اساس حرکتی و فکری در مخاطب ایجاد کند. تلاش دارم در یک جهانبینی شعر بگویم که یکسری معانی را در ذهن مخاطب متجلی کند. من در شعر و غزل وارد آن مانیفستی از عشق می‌شوم که آن را قبول دارم. این مانیفست سینه به سینه وام گرفته از قله‌‌های ادبیات پارسی است. در این شعر یک چیزهایی ارزش است و یک چیزهایی ضدارزش. این شعر را نمی‌شود گفت که فقط برای فلان شخص سروده شده است.
 بالاخره شما بر اساس یک دغدغه‌ای شعر می‌سرایید؛ آیا هدف‌تان بیان دغدغه‌‌های انسان است؟
اگر در بحث معنایی وارد شویم، هیچ معنایی بالاتر از عشق به طور کلی وجود ندارد. از عشق  تفاسیر مختلفی وجود  دارد که محل نزاع می‌شود. آیا واقعا عشق طلای اصل است یا بدل؟ نگاه من هم این است. شاید بشود همه شعر را ذیل مفهوم «عشق» دسته‌‌‌بندی کرد و از نگاهی تمام شعرها شعر عاشقانه است. درباره قالب‌ها هم من به قالب غزل بیشتر علاقه‌مندم. وقتی می‌خواهم در این قالب شعر بگویم، متاثر از آن نگاه درست به عشق می‌سرایم. در ذهن من عشق مفهوم والایی است که می‌تواند یک شخص و جامعه و تمدن را به سمت پیشرفت معنوی و مادی ببرد. یک بحث دیگری هم هست. شاید خیلی‌ها دغدغه این را داشته باشند که تنها قالبی که در آن می‌توانند صحبت کنند، شعر است و تمام دغدغه‌های‌شان هم در قالب شعر مطرح شود اما من اینطور نیستم، یعنی با خودم عهد نبسته‌ام که به هر موضوعی فکر کردم حتما خروجی‌‌‌‌اش شعر باشد. شعر فقط بخشی از زندگی من است. یعنی تنها وقتی سجاد سامانی شاعر است به چنین موضوعاتی از قبیل معارف و... فکر می‌کند؛ یعنی وقتی من دارم راجع به موضوع جامعه‌شناسی فکر می‌کنم که پوپر این را گفته، قطعا سراغ شعر نمی‌روم.
 الان ما موضوع مدافعان حرم و شهیدانی را که تشییع می‌شوند داریم. یا شاهد کشتار مسلمانان و شیعیان هستیم. بالاخره اینها مصائب و اتفاقات پیرامونی ما است که انتظار می‌رود شعرا نسبت به آن توجه داشته باشند.
حالا باید دید با توجه به قالبی که شاعر کار می‌کند، این موضوع را چطور می‌تواند در شعر بگنجاند.
 شما به‌عنوان شاعری که از جامعه و در جامعه هستید و برای جامعه و مردم شعر می‌گویید، قطعا نمی‌خواهید فقط خودتان شعرهای‌تان را بخوانید و هر چند وقت یک بار تورق کنید. معتقدید باید دغدغه‌‌های جامعه هم در شعر بیان شود؟ اگر اینطور است به چه شکل بیان شود؟
دغدغه‌های جامعه وسیع است و اتفاقا اگر هدف ما صرفا خوانده شدن باشد که سراغ موضوعات زرد می‌رویم که این روزها باب شده است. اما درباره شعر انقلاب من معتقدم همانطور که اسلام تک‌بعدی نبوده، انقلاب اسلامی نیز در تمام وجوه به دنبال احیای ارزش‌های اسلام است. انقلاب قطعا در حوزه سبک زندگی نیز به دنبال احیای تمام وجوه زندگی است. بنابراین شعر حوزه انقلاب، قطعا به حوزه کوچکی محدود نمی‌شود. برخی شاید نگاه‌شان این باشد که اگر الان یک تظاهراتی- که خیلی هم ارزشمند است- برگزار شد، باید این تظاهرات را به عنوان شعر مطرحش کرد یا به عنوان سرود خواند. این سر جای خودش خیلی خوب است ولی ممکن است شاعر ورای دغدغه‌‌های صرفا سیاسی، دغدغه یک مسأله فلسفی و عرفانی و از این جنس مسائل هم داشته باشد که مربوط به اتفاق روز باشد یا نباشد. ممکن است ما تنها به روبنای اتفاقات جامعه اشاره نکنیم. حال اینکه چگونه باید این موضوع در غزل بیان شود، اصلی‌‌‌‌‌ترین سوال است. شاعر آچار فرانسه نیست که بخواهد در تمام مسائل شعر بگوید. در سبکی که من کار می‌کنم و مولفه‌‌‌هایی که از آن می‌شناسم، بحث مدافعان حرم یا مرگ بر آمریکا باید متناسب با قالب غزل بیان شود. یک موقع دغدغه‌ام این بود که راجع به انجمن حجتیه شعری بگویم و نقدی که داشتم را مطرح کنم. در سبک شعری که من شعر می‌سرایم نمی‌توانم بگویم که انجمن حجتیه بد است البته در خیلی از شعرهای دیگر می‌شود چنین گفت. این البته خیلی هم خوب است و نیاز است و باید آن تیپ آدمی که می‌تواند در این فضا کار کند، شعر بسراید اما در قالبی که من شعر می‌گفتم به غزلی با ردیف «بایست» رسیدم. حرف این غزل این بود که اگر ظلم دیدید، نباید یک گوشه بنشینید و بگویید خودش روزی درست می‌شود. چند بیت آخرش این بود:
«نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!
 در این زمانه بدنام ناجوانمردی
به‌نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار نشستی، به انتظار بایست»
این شعر را من برای آن مفهوم در این نوع قالب سرودم، چون کلی گفتن و کلی‌گویی و یک مقدار دوری کردن از اشاره به جزء به جزء مساله، به این نوع قالب نمی‌چسبد. یا وقتی شعر آیینی گفتم  تک بیتی دارم برای امام رضا(ع) که اشاره‌ای به کبوتر دارد ولی قطعا اگر من می‌خواستم برای یک مداح شعر بگویم چه بسا اشاره مستقیم‌تری می‌کردم تا با آن فرم همگام باشم. بنابراین دغدغه‌ها قطعا وجود دارد ولی باز روی عشق به معنای هسته مرکزی همه این مفاهیم تاکید دارم اما شیوه بیانش شاید متفاوت باشد با شیوه بیانی که درباره یک موضوعی اشاره مستقیم داشته باشد.  من اگر بخواهم درباره مناسبت سیاسی در تقویم، کاری بکنم باید ببینم چه کار مفیدی می‌توانم انجام دهم و خودم را تک‌بعدی نبینم. شاید به این نتیجه برسم که ایده‌ای بدهم تا مستند بسازند. بنابراین لزومی نمی‌بینم خودم را محدود به شعر گفتن کنم. هویت من که آن شاعر نیست. حالا ممکن است من را به عنوان شاعر بشناسند ولی به هر حال من در این زمانی که دارم می‌توانم یک کاری انجام دهم. می‌بینم فرم کاری که می‌توانم انجام دهم کدام موثرتر است و این در پیش‌فرضم نیست که حتما درباره همه مسائل شعر بگویم. من وقتی شاعر می‌شوم که بشود آن مساله را در قالب آن فرمی که داریم کار می‌کنیم گفت.
 شما عضو دوره اول آفتابگردان‌‌های شهرستان ادب بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید، به ‌نظر شما آفتابگردان‌ها چقدر در شعر شاعران جوان تأثیر دارد؟
بله! بنده در دوران نوجوانی چند جلسه در جلسات شعر آنجا شرکت کردم و مفید بود. این دوره‌ها و جلسات اینچنینی می‌تواند به رشد شاعران جوان از طریق مورد نقد قرار گرفتن شعرشان و آشنایی آنها با بزرگان شعر کمک کند. البته الان خیلی جلسه شعر داریم که حضور در آنها اغلب تلف کردن وقت است اما اندک جلسات خوبی که موجود است نقش بارزی در رشد شاعران جوان دارد.
 اگر امکان دارد یکی از سروده‌های جدید و منتشر نشده خودتان را برای‌مان بخوانید.
مانند من که در غم دیدار گریه کرد؟
بر شانه خیالی دلدار گریه کرد...
آهندلی، اگرنه غزل‌های خویش را
بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد...
صبحی که خواب من به حضور تو روشن است
باید به حال مردم بیدار گریه کرد!
باران حکایتیست که ابری دعاکنان
بر پای‌بستگان گرفتار گریه کرد
از بغض من مرنج، که این عاشق صبور
«صد» بار دل شکستی و «یک» بار گریه کرد...


Page Generated in 0/0114 sec