یک روز شاه در همان حالت شوک و بهت و ناباوری که از چند ماه قبل از سقوطش و تا پایان عمرش در مصر با او همراه بود، در مکزیک به من گفت: ما 2 بار شریفامامی را نخستوزیر کردیم و هر دو بار کشور دچار هرج و مرج شد! این نظر شاه البته درست بود و با واقعیتهای عینی تطبیق میکرد اما آنچه شاه به آن اشاره نکرد، علت این هرج و مرجها بود و این علت را باید در همان مسأله تکرار تاریخ و حوادث دانست و آن تشابه حوادث ایران در ایامی بود که یک رئیس جمهور دموکرات در آمریکا روی کار میآمد؛ بار اول نخستوزیری شریفامامی، و اعتصاب معلمان و تشنجهایی که به وجود آمد و منجر به روی کارآمدن امینی شد، مقارن دوره کندی بود و نخستوزیری دومین بار شریفامامی و حوادثی که شاهد آن شدیم مقارن دوره کارتر بود. اما ببینیم واقعاً شریفامامی که بود و چه کرد. شریفامامی در لژ فراماسونی استاد بود و البته وابسته به سیاست انگلیس و همو در آن زمان که بر صندلی ریاست مجلس سنا تکیه زده بود، بیشتر به صورت یک قطب قدرت در دنیای اقتصادی ایران درآمده بود و نیز در مقام مدیرعامل بنیاد پهلوی، آنطور که خود شاه نظر داشت، در هر فعل و انفعال اقتصادی از کارخانه و هتل گرفته تا شهرکسازی و بسازوبفروشی و کازینوداری برای بنیاد سهمی میگرفت و خودش نیز سهمی میبرد. چهره او چهرهای بود که نسبت به رویدادهای سیاسی و بویژه تحولات سیاسی دوران هویدا چهرهای بیتفاوت و بیطرف به شمار میرفت. او البته تأییدکننده شاه و انقلاب سفیدش بود و از نظر تشریفاتی در مقام ریاست سنا در هر مراسم رسمی چهرهاش در کنار شاه دیده میشد اما کسی ندیده و نشنیده است که در تمام سالهای دهه 40 و 50 از زبان او به صورت مشخص درباره امور سیاسی نظری داده شده باشد. اما به عکس هر جا صحبت از کاراقتصادی بود، شریفامامی هم بود و معروف بود که در هیأتمدیره بیشتر از 60 شرکت و بانک و تأسیسات دیگر اقتصادی عضویت دارد. به علاوه سناتور ضیایی که معروف بود از نزدیکترین دوستان وی بود، سالها در مقام رئیس اتاق صنایع و بازرگانی نبض کار در زمینه اقتصادی را به دست داشت. وی البته دوستان دیگری هم داشت که عموما عضو لژهای فراماسونی بودند و کسی به یاد ندارد که اینان حاضر شده باشند در سالهای قدرت شاه خارج از چارچوب حرفی بزنند و اظهارنظری کنند که بوی موافقت یا مخالفت بدهد. به عنوان نمونه از آن جمله افراد یکی سناتور جلالینایینی دوست نزدیک شریفامامی بود که البته حقوقدان بود و عضو هیأت مدیره کانون وکلا و به علاوه حافظشناس و اهل تحقیق و تتبع بود و اگر با او مصاحبهای میشد در هر مقولهای سخن میگفت الا از سیاست و سیاست برای او تنها همان تکرار حرفهای کلیشهای و قالبی بود که اگر آن را خوب تجزیه و تحلیل میکردی چیزی دستگیرت نمیشد و در آن، جهت و خط و موضع معینی را نمیدیدی. شاید این شیوه به تبعیت از سیاست دولت فخیمه بود که اساساً بعد از روی کار آمدن کانون مترقی و تکنوکراتهای وابسته به آمریکا، ترجیح داده بودند به کار داد و ستدشان با ایران مشغول باشند و از درآمدهای نفت که هزینه میشد آنها هم سهم خودشان را بگیرند و تانک «چیفتن» خودشان را بفروشند و از شاه برای اکتشاف نفت شمال پول بگیرند و از این قبیل امور صرفا نان و آبدار، و کار سیاست را در ایران به عموزادههای آمریکایی خود بسپارند و البته منتظر بمانند سرانجام چه خواهد شد. این شیوه سرمشق وابستگان و پیروان و دوستداران آنها هم شده بود. از همین رو است که به ظاهر در طول مدت تقریبا 15 سال که از روی کار آمدن گروه «منصور- هویدا» میگذشت، از نظر سیاسی هیچ مشخصهای نمیتوان برای شریفامامی در نظر گرفت جز نوعی بیرنگی و عدم حضور در جریانات، آن هم در شرایط حضور در مجلس سنا و صندلی ریاست آن که لامحاله باید یکی از قطبهای سیاست باشد. این شیوه- که نمیدانم خوب توجیه و تصویر شد یا نه- در تمام 15 سالی که از بهمن 42 شروع و به سال 57 میرسید از طرف شریفامامی اعمال میشد تا اینکه ناگهان ورق برگشت. در آخر عمر کابینه آموزگار، همان سناتور نایینی که سالها مهر سکوت بر لب داشت و همه میدانستند از نزدیکترین یاران شریفامامی است، ناگهان در جلسه علنی سنا و به عنوان نطق قبل از دستور یکی از شدیدترین نطقها را بر زبان آورد و به قولی بالا و پایین مملکت را گفت و آنها که اهل نظر بودند تازه دانستند که حادثهای در پیش است. درست فردای ایراد همین نطق بود که شریفامامی شرفیاب شد و فرمان نخستوزیریاش را گرفت و آن چهره بیتفاوت نسبت به مسائل سیاسی ناگهان در جلد هیأت سیاستمداران سنتی ایران شخصیتی دگرگونه یافت. به یاد دارم نخستین اقدام ایشان تغییر تاریخ شاهنشاهی و بستن کازینوها و حمله به «حزب رستاخیز» و این نوع اقدامات و مطالب بود و علاوه بر اینها البته سخنان تحبیبآمیز نسبت به جامعه روحانیت و عجبا که کازینوهایی که دولت شریفامامی دستور بستن آنها را میداد خود تا دیروز به عنوان مدیرعامل بنیاد پهلوی بر آنها ریاست میکرد و همگان میدانستند چه کازینو آبعلی و چه کازینو رامسر و... کلا به خود بنیاد پهلوی تعلق داشت. در اینجا هدف ذکر جزئیات ماجراها نیست، همینقدر میدانیم و به یاد داریم که تظاهرات روز عید فطر و پس از آن اعلام حکومت نظامی و پیش آمدن جمعه 17 شهریور 57 در زمان دولت ایشان اتفاق افتاد. ظاهراً شخص نخستوزیر- که داعیه داشت با روحانیون ارتباط قدیم و نزدیک دارد و خودش را نیز از خانواده روحانیت میدانست- اساس را بر جلب حمایت روحانیان و باز کردن فضا و استقرار آزادی و وصل کردن تریبون مجلس به ایستگاه فرستنده رادیو و تلویزیون و پخش مستقیم جریان مجلس و سخن نمایندگان که در آن روزها ناگهان در چرخش 180 درجهای همگی آزادیخواه و پرشور و منتقد و حملهگر به عملکردها شده بودند، گذاشت. نکته قابل توجه و اساسی و حتی مشکوک دیگر اینکه به نظر میرسید شیوه کار دولت با وظایفی که معمولا برای حکومت نظامی مقرر است و خود دولت آن را از 17 شهریور در تهران برقرار کرده بود همخوانی نداشت. از آن طرف ماده 5 فرمانداری نظامی و حضور سربازان در خیابانها بود و از این طرف فعالیت آشکار مخالفان و تظاهرات و اعلامیهها و حملات مستقیم به دولت و رژیم، و تیغ فرماندار نظامی هم البته نمیبرید. شریفامامی با حضور در مجلس شورای ملی و سخنرانی در این مجلس تقریباً از پیش آمد هفدهم شهریور عذرخواهی کرد و بعد مجدداً تریبون مجلس به رادیو و تلویزیون وصل شد و باز سخنان مخالفتآمیز و در نتیجه آن، ضربه ناشی از 17 شهریور اثرش از بین رفت. مخالفان که دیدند دولت به عذرخواهی آمده و به طور جدی خبر و اثری از بگیر و ببند نیست دوباره از کنام بیرون آمدند و این بار بیترس و بیمحابا به مقابله با دولت و حتی فرمانداری نظامی ایستادند. اقدامات دولت هم از قبیل افزایش حقوق کارمندان و دستگیری برخی رجال و دستاندرکاران پیشین افاقهای برای بازگرداندن آرامش نمیکرد و تازه با شروع اعتصابها وضع بد و بدتر شد. همچنین در زمان نخستوزیری شریفامامی بود که برای نخستین بار عکس آیتالله خمینی در صفحه اول و در بالای روزنامههای اطلاعات و کیهان چاپ شد و این دو روزنامه خبر دادند دولت در نظر دارد هیأتی را برای ملاقات با آیتالله خمینی به نجف اشرف بفرستد و آن روز اطلاعات و کیهان با چاپ تصویر آیتالله خمینی تیراژ میلیونی یافتند و آنهایی هم که احیاناً و دقیقاً خبر نداشتند خبردار شدند که مرکز و محور مخالفتها در نجف و در نام آیتالله خمینی خلاصه میشود و رهبری ایشان به گونهای همهفهم تثبیت و مشخص شد چه کسی و در کجا رهبری حرکت ضد رژیم را به دست دارد. خلاصه کنیم؛ دولت شریفامامی که آمده بود مملکت را آرام کند، اوضاع را بد و بدتر از پیش کرد و آن حرکتها و تشنجهای گاه و بیگاه دوره آموزگار به تشنج و اعتصاب و تظاهرات سازمانیافتهای تبدیل شد که دیگر مقاومت در برابر آن ناممکن مینمود و البته جریان سفر آیتالله خمینی از نجف به پاریس پیش آمده بود و قرار گرفتن ایشان در مرکز توجه وسایل ارتباط جمعی دنیا و اعلامیههای پی در پی و نوار سخنان ایشان که با تیراژ وسیع از شبکه مساجد و تشکیلاتی که روحانیت بهوجود آورده بود در سطح مملکت پخش میشد و فلجی که اعتصابها به وجود آورده بود و بالاخره هم شریفامامی در چنبره این حوادث تاب ماندن را از دست داد و سقوط کرد.
منبع: احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی