printlogo


کد خبر: 185132تاریخ: 1396/9/9 00:00
گفت‌وگو با دکتر حسین روزبه کارشناس روابط بین‌الملل
ترامپ، ماحصل به بن‌بست رسیدن آمریکا

علی جمشیدی: «حسین روزبه» دکترای روابط بین‌الملل دارد و همه او را به عنوان یک «آمریکاشناس» می‌شناسند. او سال‌هاست در دانشگاه‌های کشور تدریس می‌کند و اخیرا پس از مساله برجام بیشتر شأن رسانه‌ای پیدا کرده و نظراتش مورد توجه قرار می‌گیرد. با ایشان همکلام شدیم تا درباره وضعیت امروز آمریکا و تحولات در جریان این کشور صحبت کنیم. وی معتقد است: «بسیاری از رسانه‌ها و به اصطلاح کارشناسان ما وقایع جهان را با عینک خواسته‌ها و آمال خود می‌بینند و تحلیل می‌کنند، نه واقعیت‌های میدانی!»
***
  با توجه به حجم تحلیل‌های نادرست از شرایط ایالات متحده، خیلی از مخاطبان علاقه دارند تحلیل‌های کارشناسان مختلف درباره چگونگی رای‌آوری ترامپ در انتخابات سال گذشته ریاست‌جمهوری آمریکا را بدانند؛ نظر حضرتعالی در این باره چیست؟
بسیاری از کارشناسان سیاسی و بین‌المللِ این روزهای کشور، به‌رغم اینکه دعوی عقلانیت و شناخت جهان را دارند، نسبت به وقایع مختلف، تحلیل‌ها و نظرات متفاوت از واقعیت ارائه می‌دهند؛ چیزی که ما در جریان انتخاب ترامپ به عنوان رئیس‌‌جمهور ایالات متحده هم دیدیم و شنیدیم.
روز قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا بسیاری از روزنامه‌های کشور که از قضا ادعای نخبگی و شناخت سیاست خارجی و غرب را دارند برای پیروزی خانم کلینتون در انتخابات جشن گرفته بودند، کار را تمام شده می‌دانستند و می‌گفتند با این پیروزی شرایط ایران هم بسیار خوب خواهد شد. خب! این سوال مطرح است که ذهن تحلیلگر این افراد در چه پارادایمی قرار دارد و مغلوب چه فضایی شده که عکس کلینتون را منتشر می‌کنند، از او به عنوان ادامه‌دهنده راه اوباما یاد می‌کند و می‌گویند جهان باید به بانوی کاخ سفید خوشامد بگوید؟ علت این مساله این است که بسیاری از رسانه‌ها و به اصطلاح کارشناسان ما، وقایع جهان را با عینک خواسته‌ها و آمال خود می‌بینند و تحلیل می‌کنند، نه واقعیت‌های میدانی! قریب به اتفاق این افراد می‌خواهند آمریکا را در جایگاه ابرقدرت جهان ببینند و معتقدند این ابرقدرتی فرصتی پیش پای‌شان گذاشته تا با تنظیم روابط با او و به عبارتی با به دست آوردن دل کدخدا، منافع‌شان را تامین و مشکلات خود را حل کنند.
اما در چه وضعیتی و چرا آقای ترامپ به قدرت رسید؟ از دیدگاه من، پیروزی ترامپ حاصل وضعیت این روزهای جامعه آمریکاست. این پیروزی برآیند 3 پارامتر مهم در این کشور است؛ پارامتر اول شرایط سیاسی- نخبگانی، پارامتر دوم وضعیت اقتصادی و پارامتر سوم وضعیت اجتماعی ایالات متحده!
 خب! چرا فردی با این ویژگی‌های رفتاری؟ ویژگی‌هایی که حتی برخی از عنوان «دیوانه» برای آن استفاده می‌کنند.
ببینید! ترامپ ماحصل به بن‌بست رسیدن آمریکا در هر 3 موضع یاد شده است. امروز سران آمریکا برای خارج کردن خود از این وضعیت به این جمع‌بندی رسیده‌اند که آمریکا نیاز به فردی دارد که با شکل و شمایل و ظاهری دیوانه برخی اقدامات را انجام دهد تا شاید بتوانند از این طریق روند رو به زوال قدرت و هژمونی آمریکا را کند یا متوقف کنند. آقای ترامپ امروز با دیوانه‌نمایی ولی با منطق تجاری تلاش می‌کند روند سقوط آمریکا را مدیریت و متوقف کند. حالا اینکه آیا موفق می‌شود یا نه، یک بحث دیگری است که البته به نظر بنده این تلاش‌ها نتیجه‌بخش نخواهد بود و دونالد ترامپ آخرین رئیس‌جمهور آمریکای مقتدر خواهد بود. به نظر من حتی می‌توان این تعبیر را هم به کار برد که سران آمریکا امروز تلاش می‌کنند بلایی که بر سر شوروی رفت، بر سر آنها نیاید. خب! حالا باید دید برخی روایت‌ها که می‌گویند ترامپ دیوانه است چقدر هیاهوی رسانه‌ای یا انحراف در تحلیل است و چقدر با واقعیت سازگار.
الف-‌ گفته می‌شود ترامپ عقبه نخبگانی ندارد؛ برای بررسی این مساله باید اظهارات و اقدامات او را مورد بررسی قرار داد و ریشه‌های آن را پیدا کرد. ریشه‌هایی که مربوط به مساله اول یعنی جنبه نخبگانی و سیاسی پیروزی ترامپ است. ترامپ یک شعار محوری دارد که می‌گوید «می‌خواهیم آمریکای بزرگ را دوباره بسازیم». این شعار جدا از اینکه اعتراف به بزرگ نبودن آمریکاست، واجد برخی ریشه‌های عمیق هم هست. در سال‌های گذشته مخصوصا در محدوده اواخر دهه 1990 میلادی و اوایل 2000 آمریکایی‌ها آرزوی «قرن آمریکایی» را داشتند و برای رسیدن به این هدف هم تمام امکانات خود را به میدان آوردند. در همین راستا سال 2003 به عراق حمله‌ور شدند ولی خیلی زود به بن‌بست رسیدند و نتوانستند اهداف خود را به پیش ببرند و این بن‌بست برای آنها خیلی گران تمام شد. از جنبه سیاسی، نقطه اساسی تغییر در مسیر حرکت آمریکایی‌ها که روند رو به رشد این کشور را متوقف و حتی برعکس کرد،  ناکامی در دستیابی به اهداف اعلام شده در جنگ عراق بود. روزگاری، آمریکا با اعلام خبر اینکه قصد حمله نظامی به یک کشور را دارد، تصمیمات کلان و اساسی در آن کشور را تغییر می‌داد و حتی موجب فروپاشی آن می‌شد. همین آمریکا در سال 2003 نماد تام و تمام اقتدار خود، یعنی  قدرت نظامی را وارد کشور عراق کرد و گفت می‌خواهد عراق را به عنوان یک نمونه آزمایشگاهی به نمادی از دموکراسی غربی تبدیل کند اما چندی نگذشت که دورترین افراد به این خواسته و هدف در عراق به قدرت رسیدند و این کشور را در دست گرفتند.  لذا بر اثر همین اتفاق یعنی ماجرای جنگ عراق، طیف نخبگان بویژه سیاستمداران این کشور به این نتیجه رسیدند که آمریکا در حال از دست دادن قدرت کنترل و مدیریت جهان است.
1- آقای «فرید زکریا» سال 2007 کتابی می‌نویسد تحت عنوان «جهان پساآمریکایی» که البته در آن زمان خیلی‌ها معتقد بودند فرید زکریا ماجرای زوال آمریکا در جهان را زیادی بزرگ کرده و خیلی‌ها هم می‌گفتند او یک فرد است و یک نظر شاذ دارد و نباید خیلی جدی گرفته شود، البته بعدا همان‌ها هم دیدند که نه! انگار ماجرا جدی‌ است!
2- آقای «ریچارد هاس» رئیس شورای روابط خارجی آمریکا و معاون برنامه‌ریزی وزارت خارجه این کشور که سرد و گرم چشیده روزگار و در سیاست‌گذاری‌های این کشور فرد بسیار موثری است، سال 2011 کتابی می‌نویسد که ردپای اظهارات امروز آقای ترامپ در آن دیده می‌شود. نام این کتاب «سیاست خارجی از خانه شروع می‌شود» است. او در این کتاب بزرگ‌ترین تهدیدات آینده ایالات متحده را برمی‌شمارد و می‌گوید اصلی‌ترین تهدیدات ناشی از بن‌بست‌های  داخلی آمریکاست.
او در این کتاب مساله  مهاجرت را مطرح می‌کند، یعنی دقیقا همان مساله‌ای که ترامپ روی آن دست گذاشته و هر روز یک اقدامی می‌کند. بدهی‌های ملی مساله بعدی است، هزینه‌های درمانی نکته بعدی و ....
ریچارد هاس سپس به مساله خاورمیانه و موضوع عراق و ایران هم اشاره می‌کند و آنها را نیز به عنوان عوامل موثر بر کاهش قدرت نفوذ و مدیریت جهان توسط آمریکا مد نظر قرار می‌دهد و می‌گوید آمریکا بزودی دیگر ابرقدرت نیست و تنها یکی از قدرت‌های بزرگ خواهد بود. خب! این تحول بزرگی است و اگر ما این مساله را نفهمیم تحلیل‌های متفاوتی از واقعیت ارائه می‌دهیم.
3- هنری کیسینجر هم سال 2014  کتابی با همین مضمون و با عنوان «نظم جهانی» می‌نویسد. او در این کتاب می‌گوید نظم جهانی بتدریج از دست آمریکا خارج می‌شود و باید برای توقف این روند (فرسایش قدرت آمریکا ) کاری کرد.
4- در همین ایام آقای برژینسکی هم به این مساله می‌پردازد و سخن همین افراد را به نوع دیگری تکرار می‌کند.
5- ژوزف نای سال 2015 به عنوان عضوی از جریان نخبگی آمریکا که قائل به نقش‌آفرینی موثر غیرنظامی این کشور در جهان است، کتابی می‌نویسد با این عنوان که «آیا قرن آمریکایی به سر آمده؟» این سیاستمدار خبره آمریکایی می‌گوید نقش‌آفرینی آمریکا به عنوان یک ابرقدرت از ابتدای دهه 1900 میلادی آغاز شده و سال 2015 به پایان رسیده و حالا دیگر آمریکا هژمونی خود را از دست داده و در حال تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ است.
مجددا برای مثال عرض می‌کنم، آمریکایی که روزی با تهدید یک کشور می‌توانست همه چیز یک حکومت را به هم بریزد، امروز حتی با عملیاتی کردن آن اتفاق مانند حمله موشکی به سوریه هیچ تغییری در پازل و معادلات ماجرا ایجاد نمی‌کند و به عبارتی کسی این تهدید و این حمله را جدی نمی‌گیرد، لذا دقت کنید اظهاراتی که آقای ترامپ با آن رای آورده دقیقا حرف جریان نخبگانی و مسؤولان آمریکاست. حرف این نخبگان همین است که آمریکای مقتدر دورانش به سر آمده، لذا ترامپ در فضای واقعی آمریکا بالا آمده و خیلی‌ها که علاقه دارند آمریکا به همان دوران ابرقدرتی خود بازگردد به کسی رای داده‌اند که شعارهای بسیار محکمی داده و وعده‌های بزرگی را مطرح کرده است.
ب- اما مباحث اقتصادی دومین جنبه رای‌آوری آقای ترامپ در انتخابات است. شاخص مهم ارزیابی اقتصاد آمریکا میزان بدهی‌های ملی این کشور است. از سال 1996 روند ایجاد یک بدهی بزرگ در آمریکا آغاز می‌شود و در پایان دولت آقای کلینتون این بدهی به رقم 3 تریلیون دلار می‌رسد. جرج بوش پسر سال 2000  با انتقاد از بیل کلینتون می‌گوید به من رای بدهید تا بتوانم روند افزایش بدهی‌های ملی آمریکا را متوقف کنم و اوضاع اقتصادی کشور را سامان ببخشم. او در انتخابات سال 2000 رای می‌آورد ولی نه‌تنها نمی‌تواند روند افزایش بدهی‌های آمریکا را متوقف کند، بلکه 2 جنگ بزرگ افغانستان و عراق را هم روی دست این کشور می‌گذارد و در نهایت سال 2008 با پایان دولت و زمانی که می‌خواهد کشور را به دست رئیس‌جمهوری بعدی بسپارد میزان بدهی‌های آمریکا قریب به 9 تریلیون دلار است یعنی رقمی 3 برابر بدهی دولت در زمان کلینتون. در همین زمان آقای اوباما هم در جریان تبلیغات انتخاباتی خود بر این مساله تاکید ویژه‌ای کرد و به مردم وعده داد در صورت پیروزی روند افزایش این بدهی نجومی را متوقف می‌کند. این وعده اوباما عامل موثری در پیروزی او در سال 2008 بود ولی وقتی وی وارد کارزار اداره آمریکا شد نتوانست به قول‌های خود عمل کند و پس از 8 سال ایالات متحده را با بیش از 19 تریلیون دلار بدهی به دست رئیس‌جمهور بعدی یعنی دونالد ترامپ سپرد.  حالا ترامپ تاجر و اهل اقتصاد هم با تاکید بر همین مساله توانسته رای مردم را به خود اختصاص دهد اما در همین یک سالی که از دوران ریاست وی گذشته روند افزایش بدهی ملی آمریکا متوقف نشده و امروز مرز 20 تریلیون دلار را هم رد کرده است.  اما نکته مهم این ماجرا که می‌خواهم روی آن بحث کنم این است که بزرگ‌ترین پشتوانه اقتصاد آمریکا، هژمونی دلار این کشور در جهان است که البته در چند سال گذشته برخی کشورها اقدام به کنار گذاشتن این پول از مبادلات بین‌المللی خود کرده‌اند. خب! در این شرایط و با آن بدهی سرسام‌آور ایالات متحده این اتفاق در صورت گسترش می‌تواند ضربه سنگینی به اقتصاد این کشور وارد کند و حتی آن را از حیز انتفاع خارج کند.  در حقیقت واقعیت‌های اقتصادی آمریکا، مردم این کشور را به جایی رساند که یک انسان موفق در امور اقتصادی می‌تواند مشکل این کشور و مردمش را حل کند، لذا در انتخابات ترجیح دادند به وی رای دهند.
پ- در مباحث اجتماعی، از سال 2008 یعنی از زمانی که باراک اوباما به ریاست‌جمهوری آمریکا رسید یک جریان بومی‌گرا و نژادپرست تحت عنوان «تی‌پارتی» که نزدیک به جریان جمهوری‌خواه این کشور بود و تاکید بر اصالت نژادی سفیدپوستان داشت، در این کشور به وجود آمد. این جریان البته دغدغه‌های دیگری مثل مسائل اقتصادی، بدهی‌ها، مالیات‌ها، وضعیت نابسامان کارگری و... را هم داشت اما یکی از اولویت‌های آنها مسائل نژادی بود. این یک مطالبه انباشته شده حقوق بشری بود که در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر آمریکا سر باز کرد. در کنار این جریان، جنبشی به نام جنبش وال‌استریت هم به وجود آمد که اعتراضی به ایجاد شکاف و افزایش تبعیض علیه قشر فرودست آمریکا  بود.
نهایت اینکه آقای ترامپ با زرنگی خاصی توانست خود را نماینده هر دوی این جریان‌ها در انتخابات معرفی کند و رای آنها را به خود اختصاص دهد. در ماجرای سفیدپوستان دونالد ترامپ شعارهای معروفی را سر داد که خب! خیلی مشخص بود و در قصه شکاف طبقاتی و فشار به فرودستان هم همان جمله معروف را که «من به کاخ سفید بروم سیفون را خواهم کشید» مطرح و عنوان کرد افراد حاکم بر کاخ سفید عده‌ای مفسد هستند که با حضور او همگی از کار برکنار خواهند شد.
امروز مولفه‌های اقتدار انحصاری آمریکا به عنوان قدرت تک‌قطبی جهان به سرعت در حال تضعیف و فروریختن است و برای مثال در منطقه غرب و جنوب غرب آسیا که تامین‌کننده بسیاری از مولفه‌های اقتدار نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا  در مساله حکمرانی جهانی بود، هیچ‌کدام از خواسته‌های آمریکا محقق نمی‌شود و در واقع اختیار منطقه به طور کامل از دست این کشور خارج شده و دیگر کنترلی از سوی آمریکا بر آن وجود ندارد. بحران‌های معطوف به آمریکا در سال‌های اخیر در جنوب غرب آسیا نه‌تنها از بین نرفته، بلکه یک بحران به بحران بزرگ‌تری تبدیل شده و آن بحران ضربه سنگین‌تری به آمریکا وارد کرده است. بر همین اساس مهم است کارشناسان ما نگاه خود به آمریکا را تغییر داده و مبتنی بر واقعیات این روزهای ایالات متحده، رفتارهای این کشور را تحلیل کنند.
  علت این تحلیل‌های غلط از سوی کارشناسان داخلی چه بود؟
عده‌ای در داخل منفعت‌شان را در رای‌آوری خانم کلینتون و با تیم او می‌دیدند، لذا از پیش، وی را برنده انتخابات معرفی می‌کردند. اینها به دنبال تحقق آرزوهای خود بودند و می‌خواستند این آرزوها را به جای واقعیت بنشانند. طیف دیگری از تحلیلگران کسانی هستند که از عینک ایرانی به مسائل آمریکا نگاه می‌کنند و این مشکل بزرگ بسیاری از آمریکاشناسان ما است. اینها مسائل و مشکلات آمریکا را با مسائل و مشکلات ایران همسان‌سازی می‌کنند. به عبارتی پس از ایرانیزه کردن مسائل آمریکا، به تحلیل و ارزیابی می‌پردازند که خب! مسلما نتیجه غلطی هم حاصل می‌شود. مساله دیگر این است که بسیاری از مسائل جهان از مدخل 6 سوپررسانه بزرگ جهان که تقریبا همگی آنها به دست طیف خاصی از ابر‌سرمایه‌داران یهودی است به گوش مردم می‌رسد، سرمایه‌دارانی که با خانواده کلینتون رابطه بسیاری نزدیکی دارند، لذا خروجی رسانه‌های‌شان نیز چیزی جز تقویت وی نیست. اینها حتما کشورهای جهان و حتی بسیاری از تحلیلگران را تحت تاثیر قرار می‌دهند و حتی روی تحلیل آنها نیز تاثیر می‌گذراند.
 در سومین جنبه پیروزی ترامپ مباحث اجتماعی مطرح شد، رای‌هایی که از این جنبه به سبد دونالد ترامپ ریخته شد رای به مخالفت با ساختار آمریکا بود؟
رای‌های این طیف متعلق به افرادی است که از الیگارشی قدرت در آمریکا که در سال‌های متمادی ساختار قدرت را بین خودشان دست به دست می‌کردند، خسته شده‌اند، همان صاحبان قدرت، ثروت و رسانه که همه چیز را در این کشور بین خودشان دست به دست می‌کنند.
اگر شما می‌خواهید به واقعیت اقتصاد آزاد در آمریکا پی ببرید باید ببینید 10 پیمانکار اصلی پنتاگون چه کمپانی‌هایی هستند؛ 10 شرکت اصلی آمریکا چه شرکت‌هایی هستند؛ آیا می‌توانیم بپرسیم در این اقتصاد آزاد، نقش ارتش آمریکا چیست؟
خوب است بدانیم این 10 مجموعه اصلی اقتصادی در آمریکا کسانی نیستند جز حامیان 2 حزب اصلی این کشور در جریان انتخابات‌های گذشته. ببینید! یک شرکتی مثل «لاکهید مارتین» در طول 2 دهه گذشته بیشترین سود را از روسای جمهور منتخب آمریکا برده است. بعد بررسی می‌شود که این شرکت متعلق به چه کسانی است؟ متوجه می‌شویم یک اقلیت بسیار محدود ولی بسیار ثروتمند که فاصله زیادی با مردم و جامعه آمریکا دارند. مردم آمریکا طی 30 سال گذشته این حلقه بسته قدرت و ثروت را درک کردند و در انتخابات گذشته به این حلقه «نه» گفتند و به نظر من از این بعد هم مردم دیگر این ساختار را برنمی‌تابند، چه ترامپ موفق عمل کند یا ناموفق باشد.  ترامپ نسخه‌ای بود که زوال قطعی آمریکا را به تاخیر بیندازد، حالا این به قدرت رسیدن وی حاصل تدبیرها و نقشه‌های عجیب و غریب هست یا نه را کنار بگذاریم، مهم‌ترین نکته در این میان این است که قدرتمندترین فرد امروز آمریکا یعنی دونالد ترامپ رفتارهای متناقض و تضادهای گفتاری فراوانی دارد، تناقض‌ها و تضادهایی که بی‌شک حاصل و انعکاس شکاف عمیق و بزرگ در جامعه آمریکاست. چنگ و دندان نشان دادن‌های تند ترامپ و عمل نکردن‌های او، نشانه همین تضاد و همین زوال است، فریاد کشیدن‌های امروز ترامپ یعنی عمل نکردن، فریاد جنگ او یعنی آمریکا نمی‌خواهد حمله کند، مگر در گذشته آمریکا فریاد می‌کشید و حمله می‌کرد؟ از قضا در سکوت آنها بیشتر به هدف خود دست می‌یافتند تا در هیاهو!
 طی یک سالی که ترامپ به قدرت رسیده، توانسته داخل را مدیریت کند؟ آیا توانسته اقدامات اقتصادی خود با شعار معروف «آمریکایی بساز، آمریکایی بخر» را اجرا کند؟
هرچند یک‌سال بیشتر نگذشته اما از دیدگاه بنده ترامپ در تحقق وعده‌های اصلی خود  از جمله همین مساله اقتصادی ناموفق بوده است. روال کار بیش از آن چیزی که ترامپ گمان می‌کرد در حال خارج شدن از دست آمریکاست. افزایش بدهی‌ها نسبت به بازه یک‌ساله کاملا جدی است، در امور اقتصادی- اجتماعی تضاد‌ها افزایش یافته و به عبارتی دوقطبی‌های اجتماعی امروز بسیار تندتر و شدیدتر از زمان کاندیداتوری وی است. تصمیمات ترامپ در تشدید این دوقطبی موثر بوده و حالا روزی نیست که بسیاری از شهرهای بزرگ آمریکا شاهد رویارویی موافقان و مخالفان تصمیمات ترامپ نباشد؛ رویارویی‌هایی که به یک تجمع ساده ختم نمی‌شود، بلکه تبدیل به راهپیمایی‌های چند ده و چند صد هزار نفره می‌شود. امروز سیاستی از جانب ترامپ ابلاغ نمی‌شود مگر اینکه جماعتی معادل نیمی از جامعه آمریکا با آن مخالفت می‌کنند و این مخالفت به سرعت به یک اعتراض خیابانی تبدیل می‌شود. امروز آمریکای واحد و یکپارچه‌ای که می‌خواست جهان را در دست بگیرد، در داخل دو تکه شده است.
 در بعد اقدامات خارجی مثل خروج از معاهده پاریس نظر شما چیست؟ چرایی این اقدام چیست؟
تقریبا یکی از اصلی‌ترین شیوه‌های اعمال حکمرانی بزرگ آمریکا استفاده از راهبردی  تحت عنوان «ائتلاف و اتحاد»، حضور و بروز مستقیم در معاهدات بین‌المللی است. آمریکا در مورد یونسکو می‌گوید «اگر قرار باشد کسی یهودی‌ستیزی کند، ما از آن خارج می‌شویم، چرا که در نظم جهانی مورد نظر ما یهودی‌ستیزی جایی ندارد». در مورد دیگر قراردادها با کشورهای مختلف باید این را بگوییم که وقتی قرار است اوضاع جهان عادی شود و به عبارتی قدرت‌های مقابل آمریکا به نوعی به رسمیت شناخته شوند، آمریکا به سرعت آمادگی این را دارد که زیر میز هرگونه توافق بزند تا از عادی شدن اوضاع و به رسمیت شناختن دیگران جلوگیری کند. کوچک شمردن باقی بازیگران جهان و حفظ فاصله آمریکا با دیگر کشور‌ها چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، راهبرد اساسی آمریکا برای حفظ هژمونی خود است.  آمریکا اجازه نمی‌دهد کسی به این کشور نزدیک شود. در برجام می‌گوید منافع آمریکا تامین نشده بدین معنی که برجام نتوانسته از گسترش قدرت ایران در سطح منطقه جلوگیری کند. می‌گویند ایران هنوز توانایی موشکی دارد، در حالی که برجام قرار بوده مانعی برای گسترش قدرت این کشور باشد و آن را مهار کند.  قبول معاهده آب و هوایی برای آمریکا یعنی قبول محدودیت برای اقتصاد صنعتی این کشور، صنعتی که عامل بزرگی در تخریب محیط‌زیست است، خب! شعار آمریکایی تولید کن یعنی تولید Co2 بیشتر و حضور در این معاهده یعنی قبول محدودیت برای فعالیت صنعتی و تولید در آمریکا.
  نسبت آمریکای ترامپ با برجام چیست و تحلیل حضرتعالی از اقدامات آتی وی چیست؟
ترامپ نماد مجموعه‌های مختلفی است که در مقابله با جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند، این مقابله گاهی در مدلی نرم صورت می‌گیرد و گاهی سخت. طی دورانی که مذاکرات برجام آغاز شد، در جریان بود و پایان پذیرفت، هرگز حتی یکی،  از آمریکایی‌ها نه پیام دوستی شنید و نه اینکه بگویند ما دیگر با ایران دشمن نیستیم، با هرنگاهی که ما به برجام داشته باشیم، چه آن را یک فرصت بدانیم و چه تهدید، رفتار طرف مقابل را باید به صورت صحیح مشاهده و تحلیل کنیم. در برجام یک طرف ما بودیم و طرف دیگر با وزن بسیار بیشتر نسبت به بقیه، ایالات متحده آمریکا قرار داشت و مسؤولان همین آمریکا از اوباما تا جان کری و دیگر مقامات این کشور هم همواره از برجام به عنوان نسخه‌ای برای مهار قدرت هسته‌ای ایران نام بردند و نه چیز دیگر و هر موقع هم چنین حرفی زدند بلافاصله ادامه دادند که در ابعاد دیگری مانند قدرت منطقه‌ای ایران، توان موشکی و... همچنان درگیری ما با ایران وجود دارد و ادامه خواهد یافت.
لذا نگاه راهبردی آمریکا به ایران، نگاه مقابله و مهار است و نمی‌توان گفت برجام این نگاه راهبردی را تغییر داده است. خب! آمریکایی‌ها برجام را مسیری برای تخلیه قدرت هسته‌ای ایران می‌دانستند و می‌دانند و حالا با حضور ترامپ این نگاه توسعه یافته و بیان می‌شود برجام نتوانسته بخوبی ایران را مهار کند، لذا باید دستخوش تغییرات دیگری به نفع آمریکایی‌ها شود.
 آیا ترامپ برجام را به هم خواهد زد؟
به نظرم خیر! زیر میز برجام نخواهد زد اما برای اصلاح آن و مذاکره مجدد تلاش ویژه‌ای خواهد کرد، لذا برای تقویت آن به نفع آمریکا وارد میدان خواهد شد. دقت کنید که طی 40 سال گذشته ایران محور بهم زدن نظم مطلوب آمریکایی‌ها در منطقه بوده و این روزها با عقب راندن داعش این نظم را با سرعت بیشتری برهم زده است، لذا باید گفت حالا دیگر سخنی از خاورمیانه بزرگ نیست و معادلات به سمت مدل‌های بومی درون کشورها تغییر کرده است، چنانکه عراق که 15-14 سال پیش مورد حمله مستقیم ایالات متحده قرار گرفت، اکنون نه تنها مستعمره این کشور نیست، بلکه خود تبدیل به یک عنصر از محور مقاومت در منطقه شده است.
 اگر کلینتون هم در انتخابات به پیروزی رسیده بود همین رفتارهای ترامپ را انجام می‌داد؟
دقت کنید که اقدامات ترامپ یک انتخاب نیست، بلکه بیشتر از سر اجبار رفتار می‌کند، پس اگر هیلاری کلینتون هم وارد صحنه شده بود ناچار از این بود که با همین محتوا اقدامات خود را به پیش ببرد حالا شاید به طور شکلی، برخی رفتار تغییر می‌کرد، هرچند واقعا معتقدم اگر خانم کلینتون رئیس‌جمهور شده بود به دلیل نسبت بسیار نزدیک‌تری که با لابی آی‌پک دارد، دشمنی‌ها نسبت به ایران بسیار بیشتر از رفتارهای دونالد ترامپ بود و با سرعت بیشتری ایران تحت فشار آمریکا قرار می‌گرفت.
 موفقیت نگاه به اروپا به جای آمریکا، به معنای برجام بدون آمریکا چقدر قابل تصور است؟ در صورتی که آمریکا زیر برجام بزند، اروپا با ایران می‌ماند یا به سمت ایالات متحده متمایل می‌شود؟
اگر بخواهیم اروپایی‌ها را جایگزین آمریکا بکنیم در واقع یک بازگشت به عقب انجام داده‌ایم. حدفاصل سال‌های 82 تا 84 ما با چه کسی مذاکره می‌کردیم؟ اگر گزاره نقش‌آفرینی و موفقیت معامله با تئوریکای اروپایی  جواب می‌داد که خب سال 83-82 باید کار تمام می‌شد و مذاکرات به نتیجه می‌رسید، لذا به نظرم کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند خودشان می‌دانند چقدر این سخنان از نظر نخبگانی پایه و اساس سستی دارد.  از این رو اول باید بپرسیم همین امروز اصلا اروپایی‌ها چقدر با ما هستند و چقدر در حال تعامل با ایران و اجرای برجام هستند؟ اگر هم باشند باید این را مطرح کنیم که در زمان تندی آمریکا و فشارهای اقتصادی آمریکا علیه اروپا، 3 کشور اروپایی یا حتی دیگر کشورهای این قاره چقدر به سمت آمریکا می‌روند و چقدر به سمت مشوق‌های اقتصادی ایران؟ وزن کدام یک بیشتر است؟ به علاوه اینکه من همین الان هم فکر می‌کنم اروپایی‌ها خیلی اختلاف نظری با آمریکا ندارند. سخنان مکرون و مرکل و دیگران امروز تفاوتی با سخنان ترامپ ندارد، تنها در تقدم و تاخر ماجرا تفاوت نظر دارند؛ ترامپ می‌گوید اول برجام را سفت و سخت‌تر کنیم و بعد سراغ موشکی و حقوق بشر برویم اما اروپایی‌ها می‌گویند همین برجام کنونی هم خواسته‌های ما را در زمینه هسته‌ای برآورده می‌کند و باید هرچه زودتر سراغ دیگر مسائل یعنی موشکی و قدرت منطقه‌ای و حقوق بشر ایران برویم. کل اختلاف آمریکا و اروپا همین است. البته این به این معنی نیست که ما از فردا روابط خود با 3 کشور اروپایی را قطع کنیم، نه! اتفاقا من می‌گویم نباید روابط خود را محدود به همین 3 کشور کنیم و باید سراغ دیگر کشورهای اروپایی، کشورهای آسیایی و حتی آفریقایی و آمریکای لاتین برویم. انگلیس، آلمان و فرانسه همه دنیا نیستند، اتفاقا باید استراتژی هوشمند تعاملی ویژه‌ای را  در عرصه سیاست خارجی مدنظر بگیریم و کل عرصه دیپلماسی را در معاونت اروپا و آمریکا خلاصه نکنیم. البته خب! در این رویکرد ممکن است آمریکایی‌ها مزاحمت‌هایی هم برای ما ایجاد کنند اما می‌شود با تلاش مضاعف به نتایج خوبی رسید و سیاست خارجی را در راستای تامین اهداف ملی هدایت کرد. معتقدم جایگزین کردن 3 کشور اروپایی به جای آمریکا تکرار یک تجربه شکست خورده است و باید از آن پرهیز شود.


Page Generated in 0/0097 sec