محمد علومی: این روزها اخبار مربوط به تحولات داخلی آلمان بشدت مورد توجه رسانههای غربی قرار گرفته است. ناتوانی آنگلا مرکل در تشکیل ائتلاف با احزاب سبز، سوسیالـ مسیحی و دموکراتهای آزاد منجر به ایجاد آشفتگی سیاسی در آلمان و متعاقبا اتحادیه اروپایی شده است. هماکنون مذاکرات تشکیل دولت ائتلافی در آلمان، میان 2 حزب سنتی و رقیب در این کشور یعنی سوسیالـ دموکرات و دموکرات ـ مسیحی از سر گرفته شده است. با این حال، بسیاری از تحلیلگران مسائل اروپا متفقالقول هستند که دوران اقتدار مرکل در قاره سبز دیگر به پایان رسیده است. براستی چه چیزی در اروپا میگذرد؟ آیا میتوان با رصد و چینش «سیگنالها» و «وقایع» موجود در اروپا به تصویر معینی درباره «اروپای امروز» دست یافت؟ در این باره نکات مهمی وجود دارد که لازم است مورد توجه قرار گیرد.
یک ـ نخست اینکه در جریان برگزاری انتخابات پارلمانی اروپا در سال 2014 میلادی، بیش از 100 نماینده منتسب به جریان راست افراطی توانستند کرسیهای پارلمان اروپا را تحت کنترل خود درآورند. مشارکت 43 درصدی شهروندان در انتخابات پارلمانی سال 2014 از یکسو و پیروزی نسبی جریان راست افراطی در این انتخابات، شوک سختی بر پیکره اروپای واحد وارد کرد. از سال 2014 میلادی تاکنون، حدود 120 کرسی از پارلمان اروپا تحت کنترل کسانی است که اساسا موجودیت اروپای واحد و منطقه یورو را قبول نداشته و خواستار گذار به دوران قبل از تشکیل اتحادیه اروپایی هستند. پس از سال 2014، احزاب وابسته به جریان راست افراطی در سرتاسر اروپا جان تازهای گرفتند. بسیاری از احزاب ملیگرا در سایه ضعف و ناتوانی احزاب میانهرو (محافظهکار و سوسیالیست) توانستند مانیفست خود را به بدنه اجتماعی جامعه ارائه کنند و بسیاری از آرای سفید و خاکستری را به سود خود به گردش درآوردند. در گذشتهای نه چندان دور،
جریانهای راست افراطی (به عنوان
جریانهایی ملیگرا و ضداتحادیه اروپایی، ضداسلام و ضد مهاجران) اساسا موفق به کسب حداقل آرای ممکن برای راهیابی به پارلمان کشورهای اروپایی نمیشدند.
به عنوان مثال حزب «جایگزینی برای آلمان» در انتخابات سراسری سال 2013 نتوانست 5 درصد حد نصاب لازم را برای حضور در پارلمان آلمان (Bundestag) به دست بیاورد اما در حال حاضر، یعنی در سال 2017 میلادی این حزب با کسب حدود 13 درصد آرا، به سومین حزب قدرتمند آلمان پس از 2 حزب دموکراتـ مسیحی و سوسیالـ دموکرات تبدیل شده است. در کشورهایی مانند فرانسه، اتریش، سوئد و ایتالیا نیز جریان راست افراطی توانسته یارگیری فوقالعادهای انجام دهد. این انتظار میرود تا سال 2020 میلادی و در صورت ادامه روند موجود، احزاب راست افراطی به محبوبترین احزاب سیاسی در کشورهایشان تبدیل شوند.
دو ـ نکته بعد، به تعارضهای «سیاسی-ساختاری» موجود در اتحادیه اروپایی بازمیگردد. بدون شک رشد روزافزون و تصاعدی آرای احزاب ملیگرا، مترادف با پررنگ شدن میل «بازگشت به گذشته» در میان شهروندان کشورهای مختلف اروپایی است. طی 2 دهه اخیر، اکثر شهروندان اروپایی معتقد بودند به واسطه «انعقاد پیمان شنگن»، «استفاده از ارز مشترک اروپایی»، «تعریف رویکرد حمایتگرایانه اروپایی در حوزه اقتصاد»، «همافزایی اقتصادی و سیاسی بازیگران اروپایی» و... «فایده» تشکیل اروپای واحد به مراتب از «هزینه» آن بیشتر است. از این رو احزاب ملیگرا که در مقابل ساختار جمعی اروپا عرضاندام میکردند از سوی افکار عمومی طرد و حذف شده و راهی به هرم قدرت پیدا نمیکردند اما هم اکنون معادله تغییر کرده است! بسیاری از شهروندان اروپایی «فایده» حفظ اروپای واحد را نسبت به «هزینه» بقای اتحادیه اروپایی کمتر میدانند. از این رو هر روز که میگذرد، «ناسیونالیسم» به مثابه یک روح سیاسی، بیشتر در کالبد کشورهای اروپایی حلول میکند.
سه ـ مسأله بعد، به ناتوانی سیاستمداران اروپایی نظیر آنگلا مرکل در حفظ ساختار سیاسی و اقتصادی موجود و مواجهه با بحرانهای مزمن اقتصادی، امنیتی، سیاسی و اجتماعی در اروپاست. واقعیت امر این است که صدر اعظم آلمان که کشورش اصلیترین هدایتگر اقتصادی و سیاسی اروپا محسوب میشود، قدرت درک تحولات عمیق و زیرساختی موجود در قاره سبز را ندارد. مرکل و همراهانش در سال 2014 میلادی و پس از پیروزی خیرهکننده احزاب وابسته به جریان راست افراطی در انتخابات پارلمان اروپا، درصدد اعمال «اصلاحات روبنایی» در اروپا بر آمدند. صدراعظم آلمان و افرادی مانند ژان کلود یونکر، مارتین شولتز، دونالد تاسک و دیگر مقامات اجرایی اروپا که طی سالهای اخیر نقش برجستهای در هدایت تحولات این مجموعه داشتهاند، هرگز نخواستند واقعیتی به نام «وقوع تضادهای زیربنایی- فکری» در اروپای واحد را بپذیرند.
آنها تصور میکردند ظهور احزاب افراطی صرفا نوعی رویکرد واکنشی از سوی شهروندان اروپایی نسبت به عملکرد ضعیف احزاب میانه رو است اما این همه ماجرا نبود و نیست!
مقامات غربی باید این حقیقت تلخ را بپذیرند که الگووارهها و بنیانهای فکری شهروندان در کشورهای مختلف عضو اتحادیه اروپایی دچار تغییر شده و این موضوع، «آینده اروپای واحد» را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. ما با تضادهای آنتاگونیستی، زیربنایی و بنیادین در اروپا روبهرو هستیم. جهت مواجهه با این موضوع، رویکرد «اصلاحطلبانه اروپایی» پاسخگو نیست. در چنین شرایطی تنها راه باقیمانده برای افرادی مانند مرکل، «بازتعریف اتحادیه اروپایی» است. این بازتعریف، بسیار هزینهبر و سخت خواهد بود اما تنها راه ممکن برای نجات «اروپای سنتی متحد» از وضعیت موجود تلقی میشود. «ژاک دریدا» فیلسوف پستمدرن که با طرح و تشریح مفهوم «تخریب و بازسازی دوباره الگوها» یکی از مهمترین نمادهای تفکر پست مدرن محسوب میشود، اعتقاد دارد تخریب و بازسازی الگوها باید توسط خود سازندگان و تابعین آن صورت گیرد. آیا در نهایت سران اتحادیه اروپایی موفق به بازتعریف موثر اتحادیه اروپایی و جلوگیری از استمرار روند موجود (به سود گروههای ملیگرا) خواهند شد؟ آیا اتحادیه اروپایی و منطقه یورو در آینده نزدیک از بین خواهند رفت؟ آیا واژه «شهروند ملی» طی سالهای آتی جایگزین واژه «شهروند اروپایی» خواهد شد؟ اینها سوالاتی است که پاسخ بسیاری از آنها را تا سال 2020 خواهیم گرفت.